صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!
بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!
دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز
بر جان عزیزت دگر این درد مباد!
صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!
بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!
دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز
بر جان عزیزت دگر این درد مباد!
شمع از دل سوزنده خبر خواهد داد
وین آتش اندرون به در خواهد داد
زین سان که زبان دراز کردست امشب
میبینم سر به باد بر خواهد داد
دل بندهٔ بند سنبل پست تو باد!
جان شیفتهٔ دو نرگس مست تو باد!
زلف طرب و طرهٔ دستار مراد
مانندهٔ دستارچه در دست تو باد!
ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ
وین خواجگی و میری و شاهی همه هیچ
آن دمدمه و غلغل و آوازه و بانگ
با طنطنهٔ کوس الهی همه هیچ
بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ
در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ
گویند که: در مدرسه تحصیلت چیست؟
فکر دهن تنگ دهان، یعنی هیچ
شد درد بر پای فلک فرسایت
تا عرضه کند سختی خود بر رایت
دارد طمع آنکه بگیری دستش
ورنه چه سگست او که بگیرد پایت؟
با یار ز نیک و بد نمیباید گفت
هر شب بیتی دو صد نمیباید گفت
او عاشق و من عاشق و این مشکلتر
کم قصهٔ او و خود نمیباید گفت
ای طلعت نور گسترت به در بهشت
بشکسته سرای حرمت قدر بهشت
امروز برین حوض طرب کن، که تراست
فردا لب حوض کوثر و صدر بهشت
باد سحری چو غنچه را لب بشکافت
نور رخ گل روی چو خورشید بتافت
از سایهٔ خرپشتهٔ میمون فلک
در پشته نگه کن که چه سرسبزی یافت؟
دل در غم او بکاست، میباید گفت
این واقعه از کجاست؟ میباید گفت
گفتی تو که: از که این قیامت دیدی؟
از قامت او، چو راست میباید گفت