به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چشم من چون به روی او باز است

در ندانم که بسته یا باز است

خاک فرسوده دیده و گوش است

لیک خاموش حرف و آواز است

تو در گفتگو ببند و ببین

که چه درها بروی دل باز است

کلهٔ خشک، جام جمشید است

نقش الواح گلشن راز است

چه کنم درد من دوا سوز است

چه کنم عشق او به من ساز است

با رضی دیگر از بهشت مگوی

نیست طاووس بلکه شهباز است

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

مهر بر روی یار باخته رنگ است

ماه پس از حسن آن نگار به تنگ است

روز فراقت شدیم دست و گریبان

روی فراغت ندیده‌ایم چه رنگ است

دل که فروغی ز نور عشق ندارد

نیست دگر دل کلیسیای فرنگ است

نام مبر آنکه را مقید نام است

عشق چه داند کسی که در غم ننگ است

گر چه نگاهش به عشوه بر سر صلح است

غمزه و نازش هنوز بر سر جنگ است

دست، حمایل بدوش و چشم به ساقی

گوش به آواز نای و نغمه به چنگ است

مرد قلندر ز هیچ باک ندارد

کاول گام فنا بکام نهنگ است

زخم جراحت برم، چو مرهم راحت

راحت مرحم برم، چو زخم پلنگ است

گو همه عالم بمیر او به چه باک است

گو همه آدم بمیر، او به چه ننگ است

عیش جوانی شد و تو در غم پیری

قافله شد، خیز هان چه جای درنگ است

بس که قد من کشید بار فراقت،

دال بر قامتم چو تیر خدنگ است

وصف دهانش رضی چه حد بیان است

ختم کن این قصه را که قافیه تنگ است

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است

که خرابات و حرم غیر در و دیوار است

ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی

دیده بگشای که عالم همه‌گی دیدار است

همه پامال تو شد خواه سرو خواهی جان

و آنچه در دست من از توست همین پندار است

از تو ناقوس بدست من مست است که هست

و ز تو طرفی که ببستیم همین زنار است

برخور از باغچهٔ حسن که نشکفته، هنوز

گل رسوائی ما از چمن دیدار است

باور از مات نیاید به لب بام در آی

تا ببینی که چه شور از تو درین بازار است

دو جهان بر سر دل باخت رضی منفعل است

که فزایند بر آن بار گر این بازار است

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

بهشت است آن ندانم یا بهار است

غلط کردم غلط، دیدار یار است

هلاک آن تنم کز نازنینی

زمین و آسمانش زیر بار است

مرا گوئی چرا شوریده شکلی

شراب است و بهار است و نگار است

مرا ویران دلی و جلوهٔ او

هزار اندر هزار اندر هزار است

بناکامی خوشم یا رب که آنچه

بکام من نگردد، روزگار است

رضی گویی میان کشتگان کیست

شهیدان تو را شمع مزار است

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

کسی که در رهش از پا و سر خبردار است

نه عاشق است که در بند کفش و دستار است

غمی به گرد دلم جلو‌ه‌گر شده که از آن

غباری ار بنشیند بر آسمان بار است

بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی

که در خرابهٔ ما زین متاع بسیار است

بر آستانه او عاشقانه جان درباخت

رضی که در غم عشقش هنوز بیمار است

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

خون شد دل پاره پارهٔ ما

مردیم و نکرد چٰارهٔ ما

دادیم به کفر زلفش ایمان

شاید که شود کفارهٔ ما

بندیم ز شکوه لب و لیکن

خون میچکد از نظارهٔ ما

بااینهمه غم، نمیشود آب

آه از دل سنگ خارهٔ ما

بستیم رضی لب و توان یافت

پیغام دل از نظارهٔ ما

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

جاه دنیا سر بسر نوک سنان و خنجر است

پا بدین ره کی نهد آنرا که چشمی بر سر است

سر به بالین چون نهد آنرا که دردی در دلست

خواب شیرین چون کند آن را که شوری در سر است

هفت کشور گشتم و درمان دردم کس نکرد

یا رب این درمان دردم در کدامین کشور است

پارسائی راست ناید، یار ما آسوده باش

حقه بازی دیگر و شمشیربازی دیگر است

راست بنگر جانب این پیره زال کج نهاد

کاین جلب پیوسته رنگین‌پار خون شوهر است

در فراقم یاد آنشب همچو آب و آتش است

در مزاقم حسرت آن لب چو شیر و شکر است

از خرابات و حرم چیزی نشد حاصل رضی

اینقدر معلوم شد کان نشئه جائی دیگر است

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

نقابی بر افکن ز پی امتحان را

که تا بینی از جان لبالب جهان را

چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی

برقص اندر آری زمین و زمان را

بروی زمین مهروار ار بخندی

بزیر زمین درکشی آسمان را

من از حسرت رویش از هوش رفتم

خدایا شکیبی تماشاکنان را

به دل زان نداریم یک مو گرانی

که بر سر کشیدیم رطل گران را

بهارت دلا کس ندانست چون شد

بهر حال دریاب فصل خزان را

فراموش کردند از مهربانی

چه افتاد یاران نامهربان را

از آن نام تو بر زبان می نراندم

که میسوخت نام تو کلام و زبان را

رضی این چه شور است در نالهٔ تو

که از هوش بردست پیر و جوان را

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

چون مهر بر آی بام و ایوان را

بگداز چو موم سنگ و سندان را

امشب مه چارده ز خورشیدم

شرمنده نشد ببین تو عرفان را

در سینه هزار چاکم افزون شد

تا دیده‌ام آن چاک گریبان را

بنگر که بهم چگونه میجوشند

آن آتش لعل و آب حیوان را

بنشین که ز کفر و دین بر‌آورده

سودای تو کافر و مسلمان را

الماس بریز بر سر زخمم

خالی مکن از نمک نمکدان را

آن به که ز شکوه لب فرو بندیم

بر هم بزنیم زور دیوان را

ای آنکه به سر هوای او داری

آغشته بخون ببین شهیدان را

چون نسبت او بجان توانم کرد

چون نیست به جان نسبتی جان را

از معرکه بین که طرفه، بیرون رفتند

کردیم چو امتحان حریفان را

عاجز گشتی ور نه باشد از هوئی

ریزم به خاک خون خاقان را

کم فرصتی ار نباشد از آهی

بر باد دهیم خاک کیوان را

از ما بطلب هر آنچه میخواهی

در فقر کن امتحان فقیران را

دیگر بخدای بر نداری دست

بشناسی اگر علی عمران را

برخیز رضی ازین میان برخیز

با هم بگذار جان و جانان را

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

 

شوری نه‌چنان گرفت ما را

کز دست توان گرفت ما را

ما هیچ گرفته‌ایم از او

او هیچ از آن گرفت ما را

هر گه بتو عرض حال کردیم

در حال زبان گرفت ما را

درد دل ما نمیکنی گوش

درد دل از آن گرفت ما را

هشدار که صرصر اجل هان

چون باد خزان گرفت ما را

مردیم و ز کس وفا ندیدیم

دل از همه زان گرفت ما را

هر دوست که در جهان گرفتیم

دشمن به از آن گرفت ما را

هر چند که راستیم چون تیر

او همچو کمان گرفت ما را

گفتیم که بشکنیم توبه

ماه رمضان گرفت ما را

یا رب به زبان چه رانده بودیم

کاتش به زبان گرفت ما را

دیدیم جهان به جز طرب نیست

ز آن دل ز جهان گرفت ما را

پا از سر ما نمیکشد غم

گوئی به ضمان گرفت ما را

بس حرف که بر رضی گرفتیم

بعضی سخنان گرفت ما را

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 اسفند 1395  - 9:16 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 21

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4292700
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث