به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

کدام زهد و چه تقوی که خالی از خللی

نکرده ام من مسکین به عمر خود عملی

عجب مدار ز لخشیدنم به حشر که من

نرفته ام قدمی بر بساط بی زللی

نَشُسته ام به همه عمر بر خلاف هوی

سواد خال خجالت ز چهره املی

به گرد موکب چابک رکاب ره نرسد

عنان به دست هوی داده ای چو من کِسِلی

نظر چگونه فتد بر تجلِّیات جلال

چو در مباصره باشد بهر طرف سبلی

عروس حسن عمل زینت آن زمان یابد

که هم ز کسوت تقوی درو کشی حللی

عنایت ار نبود دستگیر ابن حسام

چگونه راه رود پای بسته در وحلی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:23 PM

ای روی تو آیینه انوار تجلّی

بنمای که یابد دل عشّاق تسلّی

در هر سری از عشق و تمنا و هوائیست

ماییم و هوای تو ز اسباب تمنَّی

از صورت خوب تو چه معنی بنماید

آن قوم که صورت نشناسد ز معنی

تا جر رخ زیبای تو صورت نپرستند

گو حسن تو بگشای نقاب از رخ دعوی

مأوای حریفان اگر از جنَّة خلدست

ما را سر کوی تو به از جنَّت مأوی

بر خاک رهت ابن حسام ار ننشیند

در دیده غم دیده او خاک ره اولی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:23 PM

آن زلف مشَّوش وش اندر خم و تاب اولی

وآن نرگس خوش منظر مخمور و خراب اولی

چون مشک و گل و نسرین خوش منظر و خوش بویند

بر عارض گلگونت بر مشک و نقاب اولی

در دیده من چهرت در سینه من مهرت

هم دیده و هم سینه بی این دو کباب اولی

چون فصل بهار آید گل در صف یار آید

خوش گوی غزل خواند در چنگ و رباب اولی

در وجه می صافی سجاده من بفروش

کاین خرقه که من دارم در رهن و شراب اولی

این نامه بی ناموس در خم می اندارید

کاین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی

هان ابن حسام امشب خوش گفتی و دُر سفتی

شعر تر حافظ را اینگونه جواب اولی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:22 PM

بر گرد مه ز غالیه پرگار می کشی

بر طرف روز نقش شب تار می کشی

آن روز شد که راز نهان داشتم که باز

رازم چو روز بر سر بازار می کشی

زنار زلف آتش عشقت بلا شدند

زین باز می کُشی و به زنَّار می کَشی

دل چند گه ز فتنه چشم تو رسته بود

بازش بدام طُّره ی طَّرار می کشی

زآشوب چشم توست که ابن حسام را

از صومعه به خانه خمّار می کشی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:16 PM

از نرگس خوش خواب تو در عین سیاهی

ماه رخ تو آینه صنع الهی

سودا زده چشم تو صد جادوی بابل

در چاه زنخدان تو صد یوسف چاهی

در وصف تو هر کس به تصور سخنی گفت

اوصاف کمال تو نگفتند که ماهی

بخت من و زلف تو مرا کرده پریشان

ای بخت سیاه از من سرگشته چه خواهی

چون شمع بسوز تو همی کاهم و پیداست

زین اشک روان من و رخساره کاهی

از گریه این دیده خونبار ملولم

ترسم که ز چشمم ببرد رنگ سیاهی

گر محضر منشور جمالت بنمایند

خوبان همه بر وی بنویسند گواهی

با ابن حسام ار نظر لطف تو باشد

در ملک معانی بنهد مسند شاهی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:16 PM

شب وداع و غم هجر و درد تنهایی

دل شکسته و محزون کجا شکیبایی

سواد دیده ی من روشنی ز روی تو یافت

مرو مرو که ز چشمم برفت بینایی

چنان که عمر گرامی به کس نمی ماند

تو نیز عمر عزیزی از آن نمی پایی

حدیث قد تو نسبت به سرو ناید راست

و گر به سرو کنم نسبتش تو بالایی

دوای درد دل دردمند من لب توست

مفَّرَح است علاج مزاج سودایی

گره ز کار پریشان بسته بگشاید

اگر گزه ز سر زلف بسته بگشایی

به بوی زلف تو دل در پی صبا می رفت

بخنده گفت چه بر هرزه باد پیمایی

نگار کرده ام از خون خیال خانه چشم

مگر به خانه رنگین دمی فرود آیی

بیان حسن تو ابن حسام با گل گفت

که بلبلان به چمن واله اند و شیدایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:16 PM

خوشا آن دل که جانانش تو باشی

خنک باغی که ریحانش تو باشی

به رشک آید قد طوبی در آن باغ

که سرو ناز پستانش تو باشی

علاج درد بی درمان نجوید

دوا جوئی که درمانش تو باشی

خبر ها می دهد هدهد دگر بار

سبا را تا سلیمانش تو باشی

در آن مجلس شکر ریزد به خروار

که طوطی سخن دانش تو باشی

مرا ابن احسام این مرتبت بس

که جانانش تو و جانش تو باشی

سزد گر بر همه خوبان کند ناز

بتی کالحق غزلخوانش تو باشی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:16 PM

چون ذرّه به خورشید تو داریم هوایی

در فهم نیازیم به جز روی تو رایی

از باغچه وصل تو بی برگ و نواییم

باشد که ز گلرنگ تو یابیم نوایی

آن غمزه که دی وعده وفا کرد به امروز

آه ار نکند عمر من امروز وفایی

ما عمر دراز قد چون سرو تو جوییم

گر چه نبد از جانب اوطال بقایی

در راه بسی دست زنان بی سر و پاییم

ما هم بزنیم آنچه توان دستی و پایی

با زلف تو حیف است که در بند خطاییم

چون چین سر زلف تو کو نافه گشایی

هجر تو کشیدیم به سودای وصالی

درد تو چشیدیم به امید دوایی

شب ناله من دامن افلاک بگیرد

آخر رسد این ناله شبگیر به جایی

در پای تو مردن هوس ابن حسام است

هیهات که شاهیست تمنَّای گدایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:16 PM

بت گلعذار اگر ز ره کرمی بما گذری کنی

چه شود بجانب ما اگر به کرشمه ای نظری کنی

نه نسیم زلف عبیرسا دل خسته را مددی دهی

بوصال صبح رخ چو روز ، شب هجر ما سحری کنی

چو بنزد جوهری هنر زر ناسره نتوان نمود

تو به کیمیای عنایتی مس قلب ما چو زری کنی

سر کوی او نرود کسی که نه سر در آن سر کو نهد

تو نه مرد این روشی اگر ز چنین بلا حذری کنی

ز کمینگه خم ابرویش چو به تیر غمزه کند گشاد

بر تیر او تو نه عاشقی که نه سینه را سپری کنی

نفس چو آتش گرم من تو در آن عذار چو آینه

نکنی که ناگه از آتشی دل سوخته اثری کنی

پسر حسام چو عندلیب ریاض گلشن قدسییی

بله وقت شده که بدان چمن سوی آشیان گذری کنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:16 PM

تو را که درد نباشد به درد من نرسی

به اشک سرخ و به رخسار زرد من نرسی

تو گرم و سرد جهان چون ندیده ای چه عجب

اگر به سوز دل و آه سرد من نرسی

ز گرد چهره ی من آستین دریغ مدار

کز آستانه چو رفتم به گرد من نرسی

بخورد خاک درت روی خاک خورده من

چرا به غور رخ خاک خورد من نرسی

خبر نداری از اندوه و درد ابن حسام

به درد من نرسی تا به درد من نرسی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 2:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 28

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288881
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث