به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به وقت فصل بهار از چمن مکن اعراض

جهان ز لاله و گل بین به رنگ و بوی ریاض

میان حوضه ی چشمم ز خون برست گیاه

چنانکه لاله ی سیراب بر کنار حیاض

شمامه ی سر زلفت که شام رعناییست

چو باد صبح فرح بخش و داف الاَمراض

ز هر خیال و تصور که غیر دوست بود

ضمیر صافی ابن حسام شد مرتاض

مرا ز کعبه و بتخانه کوی اوست غرض

همین وسیله تمامم ز جملگی اعراض

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:41 PM

ای کرده همچو نرگس خوشخواب خواب خوش

بر گل کشیده از خط مشکین نقاب خوش

کتّابیان دور قمر خوش نبشته اند

بر گرد عارض تو ز عنبر کتاب خوش

در چشمه ی عُذوبه ی لعلت نهفته اند

اندر سواد ظلمت زلف تو آب خوش

دوش از عتاب چشم تو کردم شکایتی

چشمت به غمزه گفت مرنج از عتاب خوش

چشم خراب کار تو کارم خراب کرد

خوش وقت آن خراب که باشد خراب خوش

ابن حسام ساقی دور الست ریخت

اندر مذاق جان تو جام شراب خوش

طبعم در این مقاله شکر ریخت تا مگر

طوطی مقالتی بنویسد جواب خوش

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:41 PM

ساقی بیار لعل مذاب رحیق خاص

باشد که یابم از غم دل یک زمان خلاص

ما را به آب چشمه ی حیوان چه حاجتست

لعل لب تو چشمه ی نوش است در خواص

آنجا که قید زلف تو دام بلا نهد

لَیسَ المَفَرُّ منتفعاً مِنه و المَناص

قلب مرا رواج به اکسیر مهر توست

کز کیمیای آن زر خالص شود رصاص

ما را بکش به غمزه که مفتی درس عشق

بر خون عاشقان ندهد فتوی قصاص

ابن حسام طبع تو پرسیم کرد نیست

مَلاَّت فَاهشک لولایِیَ الخَصاص

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:41 PM

نگاری دلبری دارم چو زلف خود ز من سرکش

به جان قربان شدم او را نمیگیرد دلم ترکش

ز حد بگذشت مشتاقی به جام باده ی باقی

لبالب کن قدح ساقی به یاد لعل او درکش

بر آن سرو سیم اندام اگر در بر کشی روزی

نه قد سرو دلجو جو و نه ناز صنوبر کش

گر آن آیینه روی از روی مهرت روی بنماید

نه روی ملک دارا بین و نه حکم سکندر کش

برو ای زاهد خودبین مه دایم عیب می بینی

قلم در حرف رندان پریشان قلندر کش

بزن چرخی و زین چنبر برون نه پای همت را

کزین بیرون بنه پای و قلم در چرخ و چنبر کش

ترا ابن حسام اول چو در کوی نکونامی

نشد ممکن گذر کردن به بدنامی علم در کش

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:41 PM

مرا به قبله ی روی خود آشنایی بخش

زهر چه غیر تو باشد مرا جدایی بخش

هوای عشق تو بر سر زد این هوایی را

هوای های هویّت بدین هوایی بخش

ز ظلمت شب یلدای زلف خویش مرا

به نور طلعت رخشنده روشنایی بخش

اگر مراد تو حاصل به بی نوایی ماست

ز گنج فقر مرا گنج بی نوایی بخش

متاع کاسد ابن حسام کان سخن است

به آب تربیتش رونق روایی بخش

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:41 PM

دلا چو شیوه ی رندی نمی رود از پیش

بجوی گنج سلامت ز کُنج خانه ی خویش

چه شکوه ها که ندارم ز دست نوش لبان

که نوش می ندهند و همی زنندم نیش

چو خار نیزه شد این دشمنان طعنه گذار

چو گل دو رویه شد این دوستان دشمن کیش

به زیر خرقه چه زنّارها که پنهان است

فغان ز شیوه ی این صوفیان نا درویش

جراحت دل ما گر نمی کنی مرهم

روا مدار فشاندن نمک مرا بر ریش

طریق اگر به سیاهی است گر به آب حیات

خیال زلف و لبت می روند پیشاپیش

تصوری که به وصل تو دارد ابن حسام

برون نمی رودش زین دل محال اندیش

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:41 PM

بیا که مجلس انس است و دلستان جان بخش

همی کند ز گلزرا قدس ریحان بخش

بیا که هدهد هادی به لحن داوودی

حدیث می کند از منطق سلیمان بخش

آیا رسیده به سر چشمه ی زلال وصال

به عاشقان جگر تشنه آب حیوان بخش

به رهروان بیابان وادی ایمان

ز طور قرب شب تیره نور غرفان بخش

ز فیض لم یزلی آنچه عین بهبودست

کرشمه ای کن و از لطف خود مرا آن بخش

چو ما به درد و دوای تو از تو خرسندیم

تو خواه درد بیفزای و خواه درمان بخش

سیاهکاری ابن حسام سرگردان

به جعد تافته ی طرّه پریشان بخش

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:41 PM

دانی چه گفت سالک خمّار خانه دوش

بشنو نصیحت از نفس پیر می فروش

با درد ما بساز و ز درمان سخن مگوی

صوفی شو و ز راه صفا دُرد ما بنوش

یا حسن ما مشاهده کن یا نظر ببند

یا یاد دوست کن به زبان یا به لب خموش

انکار سالکان طریقت صواب نیست

در سلک ما درآی و در انکار ما مکوش

اینجا ریا و دلق مزوّر نمی خرند

بیزارم از عبادت زهّاد خودفروش

تا عیب تو بپوشی به زیر خاک

بنیان غیب،عیب ترا کرد خاکپوش

چون پنبه گشت موی بناگوش ما سپید

تا بر کشیم پنبه ی غفلت ز گوش هوش

ابن حسام قافله از پیش می روند

وز پس به الرحیل ندا می کند سروش

واپس چه خفته ای که فغان می کند درای

در پیش راه دور،جرس می زند خروش

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:36 PM

صبا نشان غبار دیار یار بپرس

دوای چشم ضرر دیده زان غبار بپرس

هزار بار گر از یار بر دلم بیش است

به جان یار که او را هزار یار بپرس

ز زلف دوست که مجموع او پریشانیست

حکایت من آشفته روزگار بپرس

حدیث دیده ی بی خواب من ز درد فراق

از آن دو نرگس خوش خواب پر خمار بپرس

مرا که زار شدم ز آرزوی دیدن دوست

تن نزار مرا بین و زار زار بپرس

بر آن قرار که دادی مرا به پرسیدن

تلطفی کن و روزی بر آن قرار بپرس

علاج درد دل مستمند ابن حسام

از آن مفرح یاقوت آبدار بپرس

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:36 PM

زهّاد و عُجب و گوشه ی محراب وکار خویش

ما و نیاز قبله ی ابروی یار خویش

ما را نسیم طرّه ی خوبان به یاد داد

هان تا به باد بر ندهی روزگار خویش

ما را چه اختیار اگر بخت یار نیست

آری به اختیار کشد بختیار خویش

گفتم که جان نثار تو کردم قبول کن

گفتا که چشم نیست مرا بر نثار خویش

با خاک آستانه چو کردی برابرم

سر بر فلک کشیده ام از اعتبار خویش

من صید لاغرم به کمند تو پای بند

بگشای دست و روی متاب اش شکار خویش

ساقی می صبوح به ابن حسام ده

بشکن خمار او به می خوشگوار خویش

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 28

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4319509
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث