به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غمی دارم که وا گفتن نشاید

مرا زان غم به شب خفتن نشاید

غم دُردانه ای دارم که نامش

به الماس قلم سفتن نشاید

غباری کز سرکوی تو دارم

زلوح چهره ام رفتن نشاید

زگریه سوز دل ننشسته کآتش

به آب دیده بنهفتن نشاید

نصیحت می کند ابن حسامم

ولیک از دل پذیرفتن نشاید

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:30 PM

با خال تو گر مشک به دعوی بنشیند

حقّا که نه بر صورت معنی بنشیند

ابروی تو نگذاشت که اندر خم محراب

یک گوشه نشین از سر تقوی بنشیند

آنرا که به نقد از سرکوی تو بهشت است

جیفست که بر نسیه ی عقبی بنشیند

خاک قدمت روشنی چشم ضریرست

بگذار که در دیده ی اعمی بنشیند

شاید که بود روشنی دیده ی مجنون

زان گرد که بر دامن لیلی بنشیند

آن کز سر کوی تو کند میل به فردوس

اولی نکند گرچه به اولی بنشیند

خون جگر ابن حسام است که هر دم

بر رهگذر دیده چو سیلی بنشیند

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:30 PM

بیا بیا که در این خطه ی خراب آباد

نگشت بی تو دمی این دل خراب آباد

گره زن آن زلف بنفشه بر لاله

که کار بسته ی من جز بدان گره نگشاد

چو لاله صرف مکن با پیاله حاصل عمر

که دور مایه ی جوراست و دهر بی بنیاد

به ناز خویش مبین در نیاز من بنگر

که روزگاربسی چون من و تو دارد یاد

نسیم عقده ی زلفت اگرچه خوشبویست

درو مپیچ که نتوان گره زدن در باد

فروغ لاله مگر عکس روی شیرین است

که گرد کوه برآمد به دیدن فرهاد

نشان همی دهد از خط و خدّ و بالایت

بنفشه و گل نسرین و قامت شمشاد

هزار دیده ی نرگس به قامتت نگران

زنار خویش توچون سرو از آن همه آزاد

ز زهد خشک ریائی دلم به تنگ آمد

«زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد»

به آشکار بده می به دست ابن حسام

«شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد»

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:30 PM

گل به فصل بهار می خندد

سبزه بر مرغزار می خندد

غنچه ی دلگشای تنگ دهان

چون لب لعل یار می خندد

ابر بر لاله زار می گرید

لاله بر کوهسار می خندد

هرشکوفه که زینت چمن است

بر سر شاخسار می خندد

الفتی هست با بنفشه مرا

کوچو من سوگوار می خندد

لاله بر پای سرو چون منصور

مست در پای دار می خندد

وقت مردن چوشمع، ابن حسام

بادلی پر شرار می خندد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:30 PM

مگر چو دردکشان جام بی ریا بخشند

زکاس لَم یَزلی جرعه ای به ما بخشند

قتیل عشق شو ای جان که مر ترا روزی

زنوش داروی نوشین لبان شفا بخشند

دوای درد، طبیبان عشق می دانند

ترا که درد نباشد کجا دوا بخشند

کسی که سعی نماید به کعبه ی مقصود

عجب نباشد اگر مر ورا صفا بخشند

ایا دلا که اگر آزری طمع دارد

که جرم او به جوانان پارسا بخشند

امیدوار چنانم که جرم ابن حسام

به گرد کوکبه ی شاه لافتی بخشند

خطای این سر شوریده ی پریشان حال

به جعد گیسوی مشکین مصطفی بخشند

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:30 PM

مرا زمانه زخاک درت جدا مکناد

رقیب را به سر کویت آشنا مکناد

به غیر دیده ی پاک بلند منظر من

کسی نظاره ی آن سرو گل قبا مکناد

به بوی زلف تو مشک خطا همی جستم

دگر مشام من اندیشه ی خطا مکناد

طواف بر سر کوی تو می کنم به صفا

کسی زیارت این کعبه بی صفا مکناد

کنم به گوشه ی ابروت سجده ی اخلاص

که هیچ گوشه نشین طاعت ریا مکناد

وصال عشاق اگر بی بلا نخواهد بود

غمت حواله ی این دل به جز بلا مکناد

که گفت خانه ی دل کردم از غمت خالی

نکرده ام نکنم هرگز این خدا مکناد

به روز حشر که از خاک تیره برخیرم

دلم به غیر تو چشم نظاره وا مکناد

مراد ابن حسام از لبت چوناکامی است

خدای کام دلش بی لبت روا مکناد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:30 PM

به جرعه ای که ز جام جهان نما بخشند

کرشمه ایست که صد جام جم به ما بخشند

نصیبه ای به گدایان مگر حواله شود

در ان مقام که صد گنج بی بها بخشند

به تیغ غمزه ی خوبان بنه سر تسلیم

که کشتگان چنین تیغ را بقا بخشند

زغیر قطع نظر کن که چشم ان داری

که از مکاشفه ی وحدتت لقا بخشند

اگر تو گوشه ی چشمی به ما کنی شاید

زخاک پای تو انجا که توتیا بخشند

دلا بیا که زدیوان فضل او روزی

کرام او به کرم رقعه ای به ما بخشند

اگرچه درگه لطف تو منزل جودست

پدید نیست که این منزلت کرا بخشند

به کوی دوست به دریوزه آید ابن حسام

بود که خلعت خاصی بدین گدا بخشند

مراکه غرقه ی دریای جرم و عصیانم

مگر به عصمت مردان آشنا بخشند

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:30 PM

بشکفت برچمن گل عذرا عذار سرخ

وز جرم لاله شد کمر کوهسار سرخ

همچون خط توشد طرف جویبار سبز

وزلاله صحن باغ چو رخسار یار سرخ

مطرب بساز پرده ی عشاق درحجاز

ساقی تو نیز عذر میاو و می آر سرخ

گردون نگر که دامن این هفت خوان کند

هرشب به خون دیده ی اسفندیار سرخ

عطف هلالی فلکی بین که کرده اند

ازخون خسروان فلک اقتدار سرخ

تاخون نکرد درجگر غنچه ی روزگار

گلگونه ی چمن نشد از روزگار سرخ

بررهگذار دیده زخون بسته ام دوجوی

ای بس که کرده ام رخ ازین رهگذار سرخ

ازحسرت لب تو کند دیده دم به دم

رخسار زردمن چون گل نوبهار سرخ

کام از لبت که وعده ی ابن حسام بود

چشمش نگر که چون شد از این انتظار سرخ

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:21 PM

لبت یاقوت گوهر پوش دارد

به گاه بوسه طعم نوش دارد

سرزلف سیاهت بر بناگوش

زنزهت بوی مرزنگوش دارد

چوگوشت با رقیبان است کم زان

که یک ره جانت ما گوش دارد

دلم با روی خوب تست دایم

بگو بهرخدا نیکوش دارد

چو جان تن را در آغوش آمدی دوش

تنم جان بین که در آغوش دارد

زدوشت دوش برخورداربودم

دلم امشب هوای دوش دارد

دل ابن حسام از اتش شوق

ز گرمی سینه را پرجوش دارد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 1:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 28

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4325341
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث