بنشست به ناز سرو در دامن باغ
لاله ز کرشمه برداشت ایاغ
تا خرم و خوش بود شبستان چمن
در پای درخت لاله بر گرد چراغ
بنشست به ناز سرو در دامن باغ
لاله ز کرشمه برداشت ایاغ
تا خرم و خوش بود شبستان چمن
در پای درخت لاله بر گرد چراغ
سرو آمد و بنشست به رعنایی باغ
لاله ز دگر طرف به لالایی باغ
بخرام به باغ تا که خوبان چمن
دیگر نزنند لافِ زیبایی باغ
ای باد نشان کوی دلدار بپرس
از ماش دعا رسان و بسیار بپرس
صد بار اگر زیار بر دل بیش است
او را تو بجان او که صد بار بپرس
بیداری شبهای من از اختر پرس
حال دل پر خون ز لب ساغر پرس
بی زر ز لب دوست به کامی نرسند
ای دوست بیا و از من بی زر پرس
ماییم و هزار گونه خودکامی خویش
مستوجب آتشیم از خامی خویش
ای شاه رسل مرا فرو نگذاری
در روز جزا به حق هم نامی خویش
گر پیر شدم دلم جوانست هنوز
سودا و خیال ما همانست هنوز
چون ابروی دوست گر چه پشتم خم شد
دل مایل آن سرو روانست هنوز
ای دست نشان قلمت لؤلؤ تر
منشی فلک عبارتت را چاکر
بر بام فلک ز ماه می سازند
از بهر قلمدان تو ما شوره زر
ای دست امید ما به لطف تو دراز
بنواز مرا به لطف ای بنده نواز
هرچند تو بی نیازی از ما ما هم
بر خاک در تو روی بر خاک نیاز
ابر آمد و بر روی هوا می گرید
چون متهم از شرم و حیا می گرید
معلومم شد که او چرا می گرید
بر عمر تلف گشته ما می گرید
با نغمه داوود کمانچه نزنید
زر وزن کنید و بر کپانچه نزنید
گفتم به جواب تو درآیم لیکن
شرطیست که بر کوه طپانچه نزنید