به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مهری که بود با منت، آن گوییا نبود

آن پرسش زمان به زمان گوییا نبود

نامم که برده ای و نشانم که داده ای

زان روزگار نام و نشان گوییا نبود

در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش

آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود

اول که دیدمت ز سیه رویی آن نفس

گوییا نشستم دل و جان گوییا نبود

یادی مکن به مردمی از بنده، پیش ازان

گویند مردمان که فلان گوییا نبود

دی ناگهانش دیدم و رفتم که بنگرم

در پیش دیده نگران گوییا نبود

صد قصه داشت خسرو مسکین ز درد خویش

چون پیش او رسید زبان گوییا نبود

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

سوار چابک من پیش چشم من مگذر

مرا بکشتی، ازین سو ز بهر من مگذر

ببین که چشم کسی چون بود، ز بهر خدا

بدین صفت که تویی پیش مرد و زن مگذر

بهانه می طلبند اهل دل که جان بدهند

بپوش روی، وگرنه در انجمن مگذر

سرم به خاک ره تست، پرشکسته مرو

نماز می کنم، آخر ز پیش من مگذر

به دیده و دل و جان بگذری که جان توام

رواست زان همه بگذر، ازین سخن مگذر

غبارهاست ز جعد تو در دلم بسیار

کشان به روی زمین جعد چون سمن مگذر

دلا، ز زلف گذر بر لبت اگر نتوان

ولیک تا بتوانی از آن دهن مگذر

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

حدیث حسن تو زین پس کفایتی برسد

که فتنه ای ز تو در هر ولایتی برسد

شود به فتوی خط تو خون حسن مباح

اگر به روی تو بر گل روایتی برسد

دلت بگفت کسی از ستم نیاید باز

مگر ز غیب مر او را هدایتی برسد

ز بیم با تو حدیثی نمی توانم گفت

که از من و تو به هر کس حکایتی برسد

اگر مرا نرسد با تو راز خود گفتن

ترا، اگر کنی، ای جان، عنایتی برسد

ز آه من به جهان صبح رستخیز دمید

بود که شام غمت را نهایتی برسد

چو غنچه پای به دامان صبح کش، خسرو

ز دوست بو که نسیم عنایتی برسد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

اگر از خطت سبزه صحرا بگیرد

سرش سبز بادا، بگو تا بگیرد

نهانی مریز، ای پسر، خون عاشق

که روزی ترا آشکارا بگیرد

لبش خورده خونم، گرش من بگیرم

همان هر دو لب یکدگر را بگیرد

دو زلفت دو عقد است رأس و ذنب را

که خورشید را بی محابا بگیرد

وزان عقد خورشید یابد رهایی

دگر خدمت شاه والا بگیرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

چون گشادی دهان شکر خند

تنگ شکر شود گشاده ز بند

در ببندی دو لب، دو عمر دهی

که دو جان می کنی به هم پیوند

سوزم از دیدن لبت بنشست

کز نظر می کشم حلاوت قند

چشم قصاب تو کشد هر روز

در دکان بلا حیوانی چند

چشم بد دور درپذیر از من

که مرا سوزی از طفیل سپند

پا مکش از سر من و بگذار

سایه زیر پای سرو بلند

با غمت خسرو آنچنان خو کرد

که به شادی نمی شود خرسند

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

به ره جولان که دی سلطان من زد

سنان در سینه ویران من زد

خوشم کاندر پیش می رفتم، اسپش

لگد بر جان بی سامان من زد

نکردم ایستادی، گریه، هر چند

دوید و دست در دامان من زد

چه گریه است این که دل رست و جگر نیز

به هر خاکی که این باران من زد

چراغ وصل من نفروخت، هر چند

که عشق آتش به خان و مان من زد

دلم ویران شد و دزد خیالش

درین ویرانه راه جان من زد

غلام اوست خسرو، گر کشد زار

نباید طعنه بر سلطان من زد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

 

شبی گر آن پسر نازنین به ما برسد

بود امید که بر درد ما دوا برسد

چه گویمش که بلایی ست او به نیکویی

چنان بلای دل، ای کاشکی به ما برسد

رود کرشمه کنان در ره و هزار چو من

بمرده باشد هر سو، به خانه تا برسد

عمامه کج نهد و بس که پیچ پیچ کند

به هر دل از خم او پیچشی جدا برسد

ز بهر خوبان گویند «جان خود بفروش »

هزار بار فروشم، اگر بها برسد

بیار زلف دلاویز تا به سینه نهم

دل ز جای برفته مگر به جا برسد

جفای برشکنی های تو مرا بشکست

رو مدار که بر خسرو آن جفا برسد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

 

گر حسن تو آفاق پر آوازه ندارد

سرهای سران بر در دروازه ندارد

بی منت پیرایه چنانی تو به خوبی

کت هیچ غم غالیه و غازه ندارد

بر باد هوا شد ورق صبر من، آری

دل دفتر کهنه ست که شیرازه ندارد

از آه جگر تاب سیه روی بمانم

گر گریه من روی مرا تازه ندارد

گفتی که چگونه ست غمم در حق خسرو

جانا، چه توان گفت که اندازه ندارد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

از خط او نسخه سبزه به صحرا ببرد

آب ریاحین سبز هم به تماشا ببرد

برد خط و زلف او جان و دل عاشقان

زان رمقی مانده بود، سبزه به صحرا ببرد

در بن خاری بدم جای گرفته چو گل

باد هوایش مرا آمد و از جا ببرد

تا تو خرامان چو کبک دی به چمن در شدی

کبک برون شد ز باغ، جان به تگ پا ببرد

بوالعجبی بین کزو چشم تو با چون منی

دل به سکونت بداد، جان به مدارا ببرد

خسرو بی سنگ را بود سکونی ز عمر

برگ فراقت بتاخت، جمله به یغما ببرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

در گریه خون عاشقی کو خان و مان راتر نهد

عاشق نخوانندش، مگر آنگه که جان راتر نهد

عشقی کز آب و گل بود، مژگان به حیله تر کند

سیلی که از بامی رسد، جز ناودان راتر نهد

مژگان و ابرو را نشاند از مستی اندر خون من

چون ترک را ره دادمی، تیر و کمان راتر نهد

گویند بعد از مردنم، کان مست ن بر خاک من

چندان فشاند جرعه ها کین استخوان راتر نهد

مهمان من شو یکدمی تا پیش تو پر خون دلم

خونابه ها ریزد برون، جان و جهان راتر نهد

هر جا که از تو خوی چکد، من خشک جانی برکشم

مفلس که نقدی نیستش، لابد همان راتر نهد

مشنو که خسرو را زبان در ذکر جانان خشک شد

کان خشک لب جز در سخن گه گه زبان راتر نهد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4398663
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث