به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سبزه ها نو دمید و یار نیامد

تازه شد باغ و آن نگار نیامد

نوبهار آمد و حریف شرابم

به تماشای نوبهار نیامد

چشم من جویبار گشت ز گریه

سرو من سوی جویبار نیامد

آمد آن گل که باز رفت ز بستان

وه که آن آشنای یار نیامد

عمر بگذشت و زان مسافر بدخو

یک سلامی به یادگار نیامد

خوبرویان بسی بدیدم، لیک

دل گمگشته برقرار نیامد

با چنین آه و اشک، چو باران

شاخ امید من به یار نیامد

آن صبوری که تکیه داشت بر او دل

در چنین وقت هیچ کار نیامد

خون دل خوردم و بسوختم، آری

بر کس آن باده خوشگوار نیامد

آنچه از غم گذشت بر دل خسرو

هر کرا گفتم استوار نیامد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:25 PM

 

نافه چین ز خاک کوی تو زاد

لاله تر ز باغ روی تو زاد

غنچه کز بوی گشت آبستن

عاقبت چون بزاد بوی تو زاد

گر چه از موی کوه کم زاید

کوه غم در دلم ز موی تو زاد

هم به طفلی همه جهان بگرفت

غم دل کاندر آرزوی تو زاد

سوی ما جز وفا نمی زاید

هر جفایی که زاد سوی تو زاد

بنده خسرو به ناخوشی خو کرد

به جز از تو مگو ز خوی تو زاد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:25 PM

داد من آن بت طراز نداد

پاسخی نیز دلنواز نداد

خواب ما را ببست و باز نکرد

دل ما را ببرد و باز نداد

به کرشمه ندید سوی کسی

که به یک غمزه داد ناز نداد

کرد راجع برات بوسه لبش

عارضش چون خط جواز نداد

پسرا، سرو چون تو نتوان گفت

که کسی دل بدان دراز نداد

بر منت دل نسوخت، گر چه مرا

عشق جز سوز جانگداز نداد

بر منت دل نسوخت، گر چه مرا

عشق جز سوز جانگداز نداد

لذت عیش و کارسازی بخت

از که جویم، چو کار ساز نداد؟

تو چه دانی نیازمندی چیست؟

چون خدایت به کس نیاز نداد

داد خسرو به عشق جان و هنوز

داد مردان پاکباز نداد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:25 PM

 

در تو کسانی که نظر می کنند

هستی خود زیر و زبر می کنند

صندل درد سر عشق است، آنک

خاک درت تکیه سر می کنند

از پی بوی تو نفسهای من

خاصیت باد سحر می کنند

خنده که بر من دو لبت می زنند

نرخ گل و شکل گهر می کنند

تو لب خود شوی و بده، کین پس است

خلق که حلوا ز شکر می کنند

توشه جگر پخته ام از بهر آنک

جان و دلم هر دو سفر می کنند

عقل مرا کارفزایان عشق

کهنه درختی ست که بر می کنند

پند که گویند به دلسوزیم

سوخته را سوخته تر می کنند

خسرو، اگر سیر ز جان نیستند

خلق در آن رو چه نظر می کنند؟

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:24 PM

 

مگر فتنه عشق بیدار شد

که خلوت بنشین سوی خمار شد

بگویید با پیر دیر مغان

که دین کفر و تسبیح زنار شد

عجب نیست سراناالحق ازان

که مانند منصور بر دار شد

ایا دوستان، موسم یاری است

که کارم بدینگونه دشوار شد

ایا عاشقان، موسم زاری است

که احوال یاران چنین زار شد

مگر پخت سودای زلفش دلم

که در چنگ محنت گرفتار شد

به عیاری آموخت خسرو، کنون

که جویای آن شوخ عیار شد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:24 PM

دل ز تو بی غم نتوانیم کرد

درد تراکم نتوانیم کرد

جرعه ای از جام جفا می کشیم

رطل دمادم نتوانیم کرد

کرد غمت بر دل مسکین ما

آن چه که بر غم نتوانیم کرد

پیش تو خواهیم که آهی کنیم

آه که آن هم نتوانیم کرد

از خنکی های دم سرد خویش

دست فراهم نتوانیم کرد

با دل ریش از تو به هر غصه ای

قصه مرهم نتوانیم کرد

خسرو، از آن خیر نیابیم برگ

حله آدم نتوانیم کرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:24 PM

 

تا رخ تو زلف ترا پیش کرد

زلف تو مه را به پس خویش کرد

چشم تو دی ملک جهان می گرفت

مست شد آن غمزه و فرویش کرد

دوش دهانت نمکی می فشاند

قطره چکید و جگرم ریش کرد

کرد دلم پاره و دانی که کرد

تیر تو، ای کافر بدکیش، کرد

چشم تو در خواب شد او را بگوی

در نتوان بر سگ خود پیش کرد

خامه خسرو نتواند نوشت

آنچه غمت بر من درویش کرد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:24 PM

فسرده را سخن از عاشقی نباید راند

که گرد عافیت از آستین جان نفشاند

به سوز عشق دلم پیش ازین هوس بردی

کنون که شعله برآمد نمی توانش نشاند

بیار،ساقی، جام و بساز، مطرب، چنگ

که در من آنکه نشان صلاح بود نماند

ز گریه می نتوانم نوشت نامه به دوست

وگر جواب رسد نیز می نیارم خواند

شبی که دست در آغوش کرد خسرو را

چرا به گردن او تیغ آبدار بماند

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:24 PM

چو کارهای جهان است جمله بی بنیاد

حکیم در وی ننهاد کارها بنیاد

مشو مقیم در آبادی خراب جهان

چو کس مقیم نماند در این خراب آباد

مبین که ملک فرو بست شمع دولت را

بسی چراغ سلیمان که کشته گشت ز باد

مپر ز باد غرور ار بلندییی داری

که خس بلند شد از باد، لیک باز افتاد

چو هست بنده خلق آدمی ز بهر طمع

خوشا کسی که ازین بندگی بود آزاد

چنان بزی که نمیری، اگر توانی زیست

چو هر که هست به عالم برای مردن زاد

از آن خویش مدان، خسروا، که عاریت است

متاع عمر که دادند، باز خواهی داد

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 4:24 PM

جوان و پیر که در بند مال و فرزندند

نه عاقلند که طفلان ناخردمند

جماعتی که بگریند بهر عیش و منال

یقین بدان تو که بر خویشتن همی خندند

خوش آن کسان که برفتند پاک چون خورشید

که سایه ای به سر این جهان نیفگندند

به خانه ای که ره جان نمی توان بستن

چه ابلهند کسانی که دل همی بندند

به سبزه زار فلک طرفه باغبانانند

که هر نهال که شاندند باز برکندند

جمال طلعت هم صحبتان غنیمت دان

که می روند نه زانسان که باز پیوندند

بقا که نیست، درو حاصلی همه هیچ است

چو بنگری همه مردم به هیچ خرسندند

بساز توشه ز بهر مسافران وجود

که میهمان عزیزند و روزکی چندند

اگر تو آدمیی، در کسان به طنز مبین

که بهتر از من و تو بنده خداوندند

ترا به از عمل خبر نیست فرزندی

که دشمنند ترا زادگان نه فرزندند

مجوی دنیا، اگر اهل همتی، خسرو

که از همای به مردار میل نپسندید

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4398653
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث