به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

باد صبا ز نافه چینت نمی رسد

بویی به عاشقان غمینت نمی رسد

خاک توییم و چشم تو بر ما نمی فتد

ماهی و پرتوی به زمینت نمی رسد

شمعی که آسمان و زمین زو منورند

در روشنی به عکس جبینت نمی رسد

گفتم که کام دل بستانم ز لعل تو

دستم به پسته شکرینت نمی رسد

ای درج لعل دوست مگر خاتم جمی

زینسان که دست کس به نگینت نمی رسد

هرگز ترا چنان که تویی کس نشان نداد

پای گمان به حد یقینت نمی رسد

مفتی، مپوی بر در زندان که امر و نهی

بر عاشقان بی دل و دینت نمی رسد

با خار ساز، خسرو، اگر گل به دست نیست

کز گلشن زمانه جز اینت نمی رسد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:02 PM

یاری کس از کرشمه و خوبی نشان بود

از وی وفا مجوی که نامهربان بود

زانجا که هست خنده گل بلبل خراب

بر حق بود که عاشق روی چنان بود

ای آفتاب، بار دگر چون توانت دید

جایی که سایه تو برین دل گران بود

نزدیک دل بوند بتان، وان که همچو تست

نزدیک دل مگوی که نزدیک جان بود

گر روی تافتی سخنی گوی در چمن

گل را دهند قیمت وبو رایگان بود

خاموشیش حکایت حال است گوش دار

عاشق که در حضور رخت بی زبان بود

گفتی که ناله های فلان گوش من ببرد

آخر چنین چرا همه شب در فغان بود؟

آن را که میخلی همه شب در میان دل

گر تا به روز ناله کند، جای آن بود

عمدا جدا مباش که در جان خسروی

گر خود هزار ساله ره اندر میان بود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:02 PM

از حال مات هیچ حکایت نمی رسد

در کار مات بیش عنایت نمی رسد

گویند بگسلد چو بغایت رسید عشق

جانم گسست و عشق بغایت نمی رسد

گمره چنان شده ست دلم با دهان تو

کش از کتاب صبر هدایت نمی رسید

بگذشت دوش زلف و رخت پیش چشم من

ماهی گذشت و شب به نهایت نمی رسد

از خون نوشته قصه دردت رسول اشک

هر روز در کدام ولایت نمی رسد

ای عقل، بگذر از سر خسرو که مر ترا

در کار اهل عشق کفایت نمی رسد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 12:02 PM

 

باز این دلم خدنگ بلا را نشانه شد

وین زهر ماروش به سوی ما روانه شد

بیدار بخت ما که تو دیدی، به خواب رفت

وان عیشهای خوش که شنیدی، فسانه شد

عقلی که در فراخی عیشم رفیق بود

چون دید تنگی دل من بر کرانه شد

مرغی که آسمان قفس بود میهمان

بنگر قفس شکست و سوی آشیانه شد

آن سر که صوفیانه کلاهش گران نمود

بهر بتان سبوکش خمارخانه شد

صوفی که داغ را به هزار آب دیده شست

زاهد بدار چه، مست شراب مغانه شد

دوری هجر خود رگ جانم گسسته بود

تیغی که زد رقیب بدانم بهانه شد

گه کاهشی ز دشن و گه طعنه ای ز دوست

مسکین کسی که بسته بند زمانه شد

خسرو ز بس غبار حسد خاک می خورد

زان خاک ره که لازم آن آستانه شد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

گفتی دلت مرا شد و از من جدا نشد

گو شو از آن هر که شود، گر مرا نشد

خورشید من خیال تو از من گهی نرفت

مانند سایه ای که ز مردم جدا نشد

روزی صبا نرفت به کویت که هردمی

صد جان پاک همره باد صبا نشد

پرسی مرا که از چه چنین مبتلا شدی؟

آن کیست کو بدین ترا مبتلا نشد؟

بسیار داشتم دل آباد را خراب

مانا رها شود تپش من، رها نشد

در گردن من، آن همه خونها که می کند

خونریز ما که هیچ خدنگش خطا نشد

دی گرم راند رخش بسی دیده خاک گشت

بدبختیم که چشم منش زیر پا نشد

کردم میان خون جگر آشنا بسی

کان آشنای خون دلم آشنا نشد

چشم وصال نیست در این چون رضای دوست

شک خدا که حاجت خسرو روا نشد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

زان گل که اندکی بته مشک ناب شد

بسیار خلق از مژه در خون خضاب شد

در خردگیش دیدم و گفتم که مه شوی

او خود برای سوزش خلق آفتاب شد

آن سادگی که داشت، به سرخی شدش به دل

قندی که داشت نیشکر او، شراب شد

بهر خدا دگر به دل من گذر مکن

ای چشمه حیات که خون من آب شد

جز بوی خون نیامد از او در دماغ من

از زلف او گهی که جهان مشک ناب شد

ای پندگوی، نزد تو سهل است عشق،لیک

مسکین کسی که جان و دل او خراب شد

دی در چمن شدم بگشاید مگر دلم

آهی زدم که آن همه گلها گلاب شد

در خواب پیش چهره خسرو پدید گشت

سلطان گذشت و قصه ما نقش آب شد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

 

بر من کنون که بی تو جهان تیره فام شد

ای شمع جان، در آی که روزم به شام شد

تو خوش به ناز خفته که عیشت حلال بادت

مسکین کسی که خواب به چشمش حرام باشد

هر مرغ شاد با گل و هر سرو در چمن

بیچاره بلبلی که گرفتار دام شد

ناز و کرشممه ای که کنی هر دم، ای صبا

می زیبدت که پیش تو سلطان غلام شد

در آستانت لاف رسیدن کرا رسد

آن را که زیر پای دو عالم دو گام شد

گفتی نه ای تمام به عشق، آری این سخن

دانی، چو بشنوی که فلانی تمام شد

بدنامی است عشق بتان، دور به زما

آن عاشقی که دور ز ما نیکنام شد

دی آن کلاه زهد که صوفی به فرق داشت

بر دست ساقیی چو تو امروز جام شد

خسرو که زیست با همه خوبان به تو سنی

اینک به نیم چابک عشق تو رام شد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

 

دل رفت و آرزوی تو از دل نمی شود

دل پاره گشت و درد تو زائل نمی شود

مه می شود مقابل روی تو هر شبی

یک روز با رخ تو مقابل نمی شود

رویم زر است و بر در تو خاک می کنم

وصل تو کیمیاست که حاصل نمی شود

شد اشک من حمایل گردون ز دست تو

دستم به گردن تو حمایل نمی شود

بنشسته ام به غم که ز عشق تو خاستن

با آنکه جان همی شودم، دل نمی شود

دل منزل غم آمد و از رهزنان هجر

یک کاروان صبر به منزل نمی شود

خسرو در اوفتاد به غرقاب آرزو

چون کشتی مراد به ساحل نمی شود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

کاری ست در سرم که به سامان نمی شود

دردی ست در دلم که به درمان نمی شود

می کن به ناز خنده که دیوانه تر شوم

دیوانگی من چو به پایان نمی شود

رخسار می نمایی که خوش لذتی ست، آنک

جان کندنت ز دیدنت آسان نمی شود

جانم فدای نرگس او باد هر زمان

خون می کند هزار و پشیمان نمی شود

دل را ز عشق چند ملامت کنم که هیچ

این کافر قدیم مسلمان نمی شود

آن کس که گشت عاشق و بیدل ز دست تو

گویی نه عاشق است که بی جان نمی شود

خسرو که هست سوخته و خام سوز عشق

آتش زنش که پخته و بریان نمی شود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

هر شب دلم ز دست خیالت زبون شود

تا حال من به عاقبت کار چون شود

خونریز گشت مردم چشمت چو ساقیی

کز دست وی قرابه می سرنگون شود

باران اشک خانه چشمم خراب کرد

دستم هنوز زیر زنخدان ستون شود

تا با کمال حسن چو ماهی برآمدی

هر شب به چرخ کاهش من بر فزون شود

یک ره اگر چو کبک خرامی به سوی باغ

گر کبک بیندت به تگ پا برون شود

دل را بسوختی و هنوز از برای تو

سوگند می خورد که به آتش درون شود

یکبارگی خیال تو ما را زبون گرفت

زینگونه کس چگونه کسی را زبون شود؟

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:52 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4398912
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث