به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

باز آن شکار دوست، ز ابرو کمان کشید

دل صید کرده تیر مژه سوی جان کشید

گفتم به مغز شست غمت، باورم نداشت

مغزم به تیزی مژه از استخوان کشید

دل دوش می پرید که من مرغ زیرکم

آمد، به دام زلف خودش موکشان کشید

بتوان کشید تافتگی های زلف او

لیکن چو تیر غمزه زند چون توان کشید

بالا کشید زلف و دلم کی رسد به من

کو را به بام برد و ز ته نردبان کشید

گیرم عنان صبر ز دستش، و لیک صبر

خود رفت آنچنان که نخواهد عنان کشید

خسرو ز گلرخان به دم سرد مبتلاست

چون بلبلی که زحمت باد خزان کشید

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

ای از فروغ روی تو خورشید رو سفید

شب را به جنب طره تو گشته مو سفید

خط بر میار تا نشود روز ما سیاه

آن روی در خور است چنان باش کو سفید

با من چو وقت صبح چنین گفت شب که ما

کردیم موی در هوس روی او سفید

عمری هوای زلف تو پختیم و عاقبت

کردیم موی خویش درین آرزو سفید

در آرزوی آنکه جوانی بود مقیم

بسیار کرده ایم درین فکر مو سفید

جز در ختا و هند بیاض سواد من

خسرو میان نظم سیاهی مجو سفید

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

باد آمد و ز گمشده من خبر نداد

زان رو غباری از پی این چشم تر نداد

آمد بهار و تازه وتر شد گل و صبا

زان سرو نوجوان خبر تازه بر نداد

خوشوقت بادکش گذری هست از آن طرف

هر چند دور مانده ما را خبر نداد

من چون زیم که هیچ گه آن نوبهار حسن

بویی ز بهر من به نسیم سحر نداد

مردم ز بهر دیدن سیرش، دریغ داشت

دستوریم همم ز پی یک نظر نداد

گفتم، چگونه می کشی و زنده می کنی؟

از یک جواب کشت و جواب دگر نداد

دل برد، گر نداد، نه جای شکایت است

کالای خویش را چه توان کرد، اگر نداد

بگذار تا به قحط وفا جان دهم، ازآنک

تخم وفا که کاشته بودیم بر نداد

دور از درت به کنج فراق تو بنده سر

بنهاد و آستان ترا درد سر نداد

نادیدنت بس است سزا دیده را که او

در راه عشق توشه ما جز جگر نداد

آمد به روی آب همه راز ما ز چشم

ما را کجاست گریه خسرو که در نداد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

آن رهروان که گام به صدق و صفا زنند

دل را سرای پرده برون زین سرا بزنند

مردان راه زان قدم صدق یافتند

تا هر دو کون را لگدی بر قفا زنند

جان کندن است این زدن دست و پا به حرص

آری به گاه کندن جان دست و پا زنند

بسیار بهترند ز پیران زرپرست

حیله گران که دست به ورد و دعا زنند

وقتی به زرق، اگر به دعا خورده می دهیم

شاید، اگر ز خاک سیاهش دوا زنند

سحر و فسونست از پی تسخیر میر و شاه

حقا که واجب است که بر روی ما زنند

آنان که عقل شان نکند حرص را سزا

بهر چه پای مورچه بر اژدها زنند؟

خسرو خوش آن کسان که فروزند شمع عیش

و آتش درین فریبگه پر بلا زنند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

دریاب کز فراق تو جانم به لب رسید

در آرزوی روی تو روزم به شب رسید

روزم به غم گذشت و شبم تا چسان رود؟

روزی عجب گذشت و شبی بوالعجب رسید

باز آی تا به بوسه فشانم به پای تو

کز عشق پای بوس تو جانم به لب رسید

زین پس به جان غمزدگان از کجا رسد؟

کان رفته بازگشت و زمان طرب رسید

خسرو ندیده بود ادب روزگار هیچ

اینک ز حادثات جهانش ادب رسید

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

لعل شکروشت که به جلاب شسته اند

گویی پیاله را به می ناب شسته اند

در چشم ما ز خون جگر خواب بسته شد

زان رو که وقت خاستن از خواب شسته اند

هر گه که خوی همی کند آن عارض چو ماه

خورشید گوییا که به هفت آب شسته اند

بشکسته اند توبه به عهد تو آن کسان

کز آب دیده منبر و محراب شسته اند

دست از تو می نشویم و از غم تمام خلق

دست از من شکسته بی تاب شسته اند

از تشنگی بسوختم، ای دیده، شربتی

آخر از آن دو لب که به جلاب شسته اند

خسرو، کسان که غمزه زنان را دهند پند

از خون میش دشنه قصاب شسته اند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

اهل خرد که دل به جهان در نبسته اند

زان است کز وی آرزویی برنبسته اند

دل را فراخ کن ز پی صید آسمان

زیرا ملک به دام کبوتر نبسته اند

راه ار دراز، رخش ترا پی نکرده اند

نخل ار بلند مرغ ترا پر نبسته اند

جای خرانست آخور رنگین روزگار

عیسی و شان بر آخور او خر نبسته اند

در کار خواجگان چه شوی غرق در گهر؟

کاین خانه گل است و به گوهر نبسته اند

تیغ تو زیوریست، چه خصمی همی کشی؟

بفگن که اهل معرکه زیور نبسته اند

خست سر تو کرد نگون پیش ناکسان

ورنه ز چرخ نقش تو کمتر نبسته اند

منت منه بداده که بخشنده ایزد است

چون رزق را به روی کسی در نبسته اند

خسرو زبان کاذب خود را صفت مکن

شمشیر چوب را کمر زر نبسته اند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

رندان پاکباز که از خود بریده اند

در هر چه هست حسن دلارام دیده اند

خودبین نیند، زان همه چون چشم مرده اند

روشندل اند، از آن همه چون نور دیده اند

چون رهروان ز منزل هستی گذشته اند

بی خویش رفته اند و به مقصد رسیده اند

آزاد گشته اند به کلی ز هر دو کون

وز جان و دل غلامی جانان خریده اند

باغم نشسته اند وز شادی گذشته اند

از تن رمیده اند و به جان آرمیده اند

از گفتگوی نیک و بد خلق رسته اند

تا مرحبایی از لب دلبر شنیده اند

خسرو، چه گویی از خم ساقی، من کزان

جام از شراب ساقی وحدت کشیده اند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

اهل خرد که از همه عالم بریده اند

داند خرد که از چه به کنج آرمیده اند

دانندگان که وقت جهان خوش بدیده اند

خوش وقت شان که گوشه عزلت گزیده اند

محرم درون پرده مقصود نیستند

جز عاشقان که پرده عصمت دریده اند

برتر جهان به جاده همت که کاهل اند

آن بختیان که سدره و طوبی چریده اند

در بیضه پر مرغ بروید، برون تر آی

کت پر دهد، کزان به بلندی پریده اند

جان نیز هست با دگران این گروه را

کز بهر عزم عالم وحدت پریده اند

نارفته ره، رونده به جایی نمی رسد

ناچار رفته اند ره، آنگه رسیده اند

وان جان کنان که در غم مال است جان شان

جان داده اند و پاره خاکی خریده اند

خسرو، مگوی بد که درین گنبد از صدا

خلق آنچه گفته اند، همان را شنیده اند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

یاران که زخم تیر بلایت چشیده اند

با جان پاره از همه عالم رمیده اند

بس زاهدان شهر کز آن چشم پر خمار

سبحه گسسته اند و مصلا دریده اند

ترسندگان به جور دلت یار نیستند

مرغان دشت دان که به سنگی خمیده اند

بنمای شکل خود که بسی خون گرفتگان

جانها به کف نهاده به دیدن رسیده اند

تر دامنان کسان شده اند از تو کز صفا

دامن ز سلسبیل و ز کوثر کشیده اند

جاروب آستان تو معزول شد زکار

زان جعدها که بر سر کویت بریده اند

آنان که عاشقان ترا طعنه می زنند

معذور دارشان که رخت را ندیده اند

یابند زین پس از غزل خسرو اهل دل

سوزی که در فسانه مجنون شنیده اند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:46 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400596
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث