به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تو که روزت به نشاط دل و جان می گذرد

شب، چه دانی، که مرا بی تو چسان می گذرد؟

آب خوش می خورد این خلق ز سیل چشمم

بس که دل سوخته زان آب روان می گذرد

قامتت راست چو تیر است و عجایب تیری

که ز من دور و مرا در دل و جان می گذرد

ناوک چشم توام می کشد و غیرت هم

که چرا در دل و جان دگران می گذرد؟

باش از من شنو، ای جان، غم دل چند خوری

جان، دل این است که ما را به زبان می گذرد

دل گم کرده همی جوید خلقی در خاک

اندر ان راه که آن سرو روان می گذرد

سوز جانهاست، مبادا که رسد در گوشت

ناله ها کز دل خسرو به دهان می گذرد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

چه خوش است از جگر سوخته بویی که زند

در فلکها فگند رخنه ز مویی که زند

سر سربازی و یا صاحب حالی باشد

زلف چوگان وش کژباز تو گویی که زند

نیک بخت آنکه کند مست و خرابش گه هوش

از لب لعل می آلود تو بویی که زند

من که میخواره خامم به سرم باید دید

محتسب پر ز می خشم سبویی که زند

روی من گشت ز محراب، بگردد ناچار

پنجه حسن بتان لطمه به رویی که زند

ای بسا خواب صبوحی که به تاراج برند

هر شب آن راهزن راه به سویی که زند

نقل و می از دل خسرو خورد آن شاهسوار

خیمه عیش و طرب بر لب جویی که زند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

لب خونخوار تو جز خون دل افزون نکند

چشم تو جز جگر سوختگان خون نکند

ماه روی چو تو در مهر نمی افزاید

کم ازان کاین ستم و جور بر افزون نکند

چون رسد غارت ترکان خیالت، عاشق

نقد جان را چه کند کز دل بیرون نکند

سخن تلخ تو چون زهر کند در دل کار

طرفه کاری که درین زهر کس افسون نکند

دست ازان دارم بر خود که نهم پای به هوش

تا مرا سلسله زلف تو مجنون نکند

مردمان چشم ملامت سوی من داشته اند

مردمی کی کند، از چشم تو اکنون نکند

چند با خسرو سرگشته چو گردون گردی

برنگردی، ز وی، اندیشه گردون نکند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

 

لب لعلت به لطافت گرو از جان ببرد

روی رنگین تو آب گل خندان ببرد

سرو بالای تو، گر سوی چمن بخرامد

به تگ پاگرو از سرو خرامان ببرد

دست پیمان لبت هر چه بخواهی بدهم

وصلت ار دست وفا بر سر پیمان ببرد

بوسه ای از لب تو عاریه خواهم ندهد

جز به شرطی که دل خسته گروگان ببرد

گرنه لنگر شود اندوه چو کوه تو مرا

یاد برداشته تا خاک خراسان ببرد

جان خلقی به لب آورده دهان تنگت

نه همانا که کسی از لب تو جان ببرد

نیم جان از تن خسرو سر زلفین تو برد

ترسم آن نیم دگر را شب هجران ببرد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:10 AM

چه کند دل که جفای تو تحمل کند

که اگر جان طلبی، بنده تامل نکند

واجب است ار دهن غنچه بدوزند به خار

تا در ایام جمالت سخن گل نکند

هر که را چشم به رخسار گلی سرخ شده است

شاید ار عیب سیه رویی بلبل نکند

کوه غم گشتم و آن می کشم از هر مویت

که سر مویی از ان گونه تحمل نکند

دم به دم سوخت اسیری که شکیبا نبود

در به در گشت اسیری که توکل نکند

زین دم سرد حذر تا نکند آن بر تو

که دم باد خزان با گل و سنبل نکند

نگذرد خیل خیال تو به چشم من، اگر

دیده بر آب ز سنگین تن من پل نکند

کار خسرو بشد از دست، تو دانی، گفتم

تا خیال تو درین کار تغافل نکند

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:04 AM

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری نرسد

آرزومند نگاری به نگاری رسد

دیده بر روی چو گل بنهد و نبود خبرش

گر چه بر دیده ز نوک مژه خاری برسد

گر چه در دیده کشد هیچ غبارش نبود

هر کجا از قدم دوست غباری برسد

لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای

که پس از دوری بسیار به یاری برسد

قیمت گل بشناسد، مگر آن مرغ اسیر

که خزان دیده بود پس به بهاری می رسد

ای خوش آن پاسخ تلخی که دهد از صبرم

که خماری شکن ار بعد خماری برسد

خسروا، یار تو، گر می نرسد، یاری کن

بهر تسکین دل خویش که آری برسد

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:04 AM

مرد صاحب نظر از کوی تو آسان نرود

هر که راجان بود، از خدمت جانان نرود

آنکه در عشق رخت لاف هواداری زد

به جفا از درت، ای خسرو خوبان، نرود

از خیال من سودا زده اندر ره عمر

یک نفس صورت آن سرو خرامان نرود

کار حسن تو رسیده ست به جایی که سزد

که به عهدت سخن از یوسف کنعان نرود

با خضر ذکر لب لعل تو می باید گفت

تا دگر در طلب چشمه حیوان نرود

باغبان از رخ زیبای تو بیند، دیگر

از پی چیدن گل سوی گلستان نرود

با وصال تو ندارم سر بستان و بهشت

هر که را باغچه ای هست، به بستان نرود

خسرو خسته که مانده ست به دهلی در بند

آه، اگر زو خبری سوی خراسان نرود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:04 AM

گر سر زلف تو از باد پریشان نشود

خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود

وه ازان روی مرا جان به لب آمد،یارب

که گرفتار به دل هیچ مسلمانان نشود

ای مسلمانان، آن موی ببندید آخر

چه کند، این دل مسکین که پریشان نشود؟

من گناه دل دیوانه خود می دانم

عشقبازست و همه عمر به سامان نشود

یارب، از رنج دل ماش نگیری، هر چند

که جفاها کند و هیچ پشیمان نشود

مردمان در من و بیهوشی من حیرانند

من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود

هم به حق نمک خود که نگهدار دلم

گر چه کس بر جگر سوخته مهمان نشود

اندرین قحط وفا گر چه که طوفان آرم

هرگز این نرخ در ایام تو ارزان نشود

لذت عشق ندانند اسیران مراد

که مگس قند بجوید، به نمکدان نشود

خسرو آهوی رمیده ست ز خوبان که برو

گر دل شیر نهی، بیش پریشان نشود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:04 AM

عاشقی را که غم دوست به از جان نبود

عاشق جان بود او، عاشق جانان نبود

مردن از دوستی، ای دوست، زهندو آموز

زنده در آتش سوزان شدن آسان نبود

بی بلا نیست مرادی که نه حج پیش در است

که به ره زحمت دریا و بیابان نبود

زهر کش از کف ساقی تو، اگر می خواری

کیست کش تشنگی چشمه حیوان نبود

ای که عاشق نه ای، ار دم دهدت غمزه زنی

دل نبندی که نکو روی مسلمان نبود

جان فدای نظری شد مشمر سهل، ای دوست

کارزویی که به جانی خری، ارزان نبود

دی به گشت آمدی و شور به بازار افتاد

پادشاهی که به شهر آید، پنهان نبود

رفتی و ماند خیال تو، ولی خرسندم

ماندنش گر ز پی همرهی جان نبود

چند پرسی که چرا خلق به رویم حیرانست؟

این حکایت ز کسی پرس که حیران نبود

خسروا، بلبلی آخر، به قفس هم خوش باش

دور گردونست، همه باغ و گلستان نبود

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:04 AM

گر دل عاشقم از عشق تو رنجور شود

کلبه جان ز بلاهای تو معمور شود

هست روشن به رخت دیده، اگر خاک رهت

باز در دیده کشم، نور علی نور شود

گشت اعمی، چو خط سبز ترا دید رقیب

چشم افعی چو زمرد نگرد، کور شود

حالیا چشم تو مست است، چها می کند او؟

آه، اگر غمزه زنان آید و مخمور شود

گفت لعلت به تبسم که دل از ما برگیر

از عسل، امر محال است، مگس دور شود

می رود جان به سر کوی تو دیدار طلب

موسی، آری، طلبد وصل که بر طور شود

جان من روی تو شد، ای خوشی جانم، اگر

خسرو سوخته از وصل تو مسرور شود!

ادامه مطلب
جمعه 27 اسفند 1395  - 11:04 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4414080
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث