به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عاشقان نقل غمت با باده احمر خورند

گر چه غم تلخ است، بر یاد تو چون شکر خورند

رفت عمر و خارخار نخل بالایت نرفت

ای خوش آن مرغان کز آن شاخ جوانی برخورند

مرده آن قامتم کاندم که بخرامد به راه

مردگان در خاک هر دم حسرتی دیگر خورند

روزها بگذشت و از ما یاد نامد در دلت

ای عفاک الله غم یاران ازین بهتر خورند

خون فرو خوردم، پس آنگه ساقیت گشتم، ازانک

چاشنی ناکرده شاهان شربتی کمتر خورند

گر مرادی نیست، باری طعنه هم چندین مزن

کس ندیده ست اینکه پیش از انگبین شکر خورند

ما ز بهر سوز هجرانیم، کی یابیم وصل

دوزخ آشامان چگونه شربت کوثر خورند

ای ترا خاری به پا نشکسته، کی دانی که چیست؟

جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند

سوی خسرو هان و هان بویی بیاری، ای صبا

هر کجا مستان به کوی بی غمی ساغر خورند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

شهسوارانی که فتح قلعه دین کرده اند

التماس همت از دلهای مسکین کرده اند

پاکبازان سر کوی خرابات فنا

در مقام سرفرازی خشت بالین کرده اند

سنگسار لعنت جاوید مر ابلیس را

از برای کوری چشمان خودبین کرده اند

آهوی چین را جگر در نافه سودا بسوخت

تا حدیث سنبل زلف تو در چین کرده اند

جلوه فرهاد بین کز غیرت آن خسروان

نام خود نقش نگین لعل شیرین کرده اند

حلقه زلف تو دارد هر شبی در گوش دل

گر چه او را حلقه ای از ماه و پروین کرده اند

زاهدان تسبیح می خوانند و خسرو نام دوست

ذکر هر کس آنچنان باشد که تلقین کرده اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

رفتیم از چشم و در دل حسرت رویت بماند

بر شکستی و به جانم نقش گیسویت بماند

سر گذشتی بشنو از من، داشتم وقتی دلی

سالها شد در فرامش خانه مویت بماند

دی خرامان می گذشتی خلق بیدل مانده را

گریه ها پیشت روان شد، چشمها سویت بماند

مردن من بین که چون شب بازگشتم از درت

کالبد باز آمد و جان بر سر کویت بماند

گردنت آزاد باد و خون من در گردنم

چون به کشتن خو گرفتی و همان خویت بماند

رفت جان پر هوس تا بوسد ابروی ترا

هم در آن بوسیدن محراب ابرویت بماند

زان شبی کین سو گذشتی گیسوی مشکین کشان

تاکنون مستم که تو بگذشتی و بویت بماند

بو که باز آید دل و جان گرفتارم ز تو

از بدت گفتن زبان در کوی بدگویت بماند

این به گفتن راست می آید که خسرو، خوش بزی

چون زید بیچاره ای کز دیدن رویت بماند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

 

باز گل می آید و دل در بلا خواهد فتاد

شورشی در جان بی سامان ما خواهد فتاد

باز آن یار پریشان کار در خواهد رسید

عقل و جان و دل ز یکدیگر جدا خواهد فتاد

باز آن سرو خرامان در چمن خواهد گذشت

ای بسا دلها کزان زلف دو تا خواهد فتاد

تازه خواهد شد ز سوز بلبلان داغ کهن

آتشی هر دم به جان مبتلا خواهد فتاد

اندک اندک می رود آن دزد دلها سوی باغ

باز بنگر تا ز ره چند آشنا خواهد فتاد

تا ز مستی برکه خواهد اوفتاد آن چشم مست

تا کدامین خون گرفته در بلا خواهد فتاد

جز صبا کس می نبوسد پای او زین پس رهی

خاک گشته در ره باد صبا خواهد فتاد

نیست آن بختم که یابم نیم خورده زو شراب

لیک می ترسم که آن جرعه کجا خواهد فتاد؟

چند ازین سودای فاسد، کان بت آمد در کنار

خسروا، گوهر نه در دست گدا خواهد فتاد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

دل ز دست من برفت و آرزوی دل بماند

وز من اندر هر سر کو گفتگوی دل بماند

هر کجا بینم غم دل گویم و گویم از آنک

بر زبان افسانه های آرزوی دل بماند

کی خورد دربانش آبی خوش کنون کز چشمها

بر در آن آشنا سیلی ز جوی دل بماند

چشم تو می کرد چو گان بازی از ابرو، ولی

عقل و جان لاف حریفی زد، ز بوی دل بماند

نرخ جانم یک نظر شد، بین یکی زین سو، ازانک

دیر شد کاین رخت کاسد پیش روی دل بماند

شرمسارم از سگان کوی تو زان کز رهی

دل تو بردی و به گرد کوی بوی دل بماند

بر سر کوی تو می ترسم که جان هم گم کند

عاشق گم گشته کاندر جستجوی دل بماند

دل به زلفت خو گرفت و عشق غم بر من گماشت

یادگار این فتنه ها بر من ز خوی دل بماند

خسروا، گر دل کشی، سهل است، از بند قضا

کاین رسن ناید برون کاندر گلوی دل بماند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

گر نظر بر چشم کافر کیش او خواهد فتاد

آتشی بر عاشق بی خویش او خواهد فتاد

خنده خواهم از لبت بهر دلم، بیچاره دل

وه کزان خنده نمک بر ریش او خواهد فتاد

یار ترکش بست و مرکب راند بر عزم شکار

تا کدامین خون گرفته پیش او خواهد فتاد

کشته شست ویم، یارب، به روح من رسان

هر خدنگی کان برون از کیش او خواهد فتاد

گر نیندیشد رقیب او، بلای عاشقان

هم بر آن جان بلا تشویش او خواهد فتاد

چند ازین در کار من فرویش ده، زین آه گرم

هیچگه آتش دران فرویش او خواهد فتاد؟

آنکه می گوید که دل ندهم به کس، آخر گهی

پیش چشم شوخ کافر کیش او خواهد فتاد

خون خسرو می خورد، ترسم که آن رعنا سوار

ناگهان ز آه دل درویش او خواهد فتاد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

باز گل بشکفت و گلرویان سوی بستان شدند

مطرب و بلبل بهم در نغمه و دستان شدند

میهمان دیگری بود او به باغ و من به رشک

جمله مرغان چمن از آه من بریان شدند

چون گلی بینم، تو یاد آبی و جان پاره شود

این همه سرهای غنچه بهر جان پیکان شدند

باغ حاجت نیست هم در کوی خود بین کاهل دل

خاک گشتند اول و آنگه گل و ریحان شدند

دولت حسنت فزون بادا که نیکوتر شود

این همه دلها که از اقبال تو ویران شدند

می شدند اهل وفا مهمان رویت بلکه شان

بر جگرهای کباب خویشتن مهمان شدند

لاف عشق و وصل یاران، این بدان ماندبدان

حاجیان در کعبه ماندند و به ترکستان شدند

خسروا، با ما بیا تا با خیالش خوش شویم

زانکه هر کس با نگار خویش در بستان شدند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

خوبرویان چون به سلطانی علم بالا کشند

شیر مردان را به زیر تیغ جانفرسا کشند

جان کنان شب زنده دارند اهل عشق و در سخن

صبح وار از آفتاب خود دمی بالا کشند

پیر عاشق پیشه ام، به کاین مصلای مرا

خدمتی را زیر پای شاهد رعنا کشند

بسکه از رفتار خوش پای تو در جانم نشست

رخنه گردد جانم، ار خار ترا از پا کشند

از کرشمه لام الف کن زلف را بالای خویش

تا از آن بر نام هر مهروی نام لاکشند

وصل من این بس که خون من بریزند و ز خون

نقش من با نقش آن صورتگران یکجا کشند

با وجود خویشتن ما را دویی باشد، لیک

باک نبود گر کسان اره به فرق ما کشند

خسته حال خسرو از شیرینی عیش و نشاط

برکشیدی راست همچون هسته کز خرما کشند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

از لبت گر خط میگون سر برون خواهم کشید

از یکی کنج دهن شد دل فزون خواهد کشید

گر برون خواهی خرامیدن یکی بنمایمت

آنکه پا در دامن عصمت درون خواهد کشید

روی اگر آن است، ره سوی بلا خواهد نمود

عشق اگر این است تا حد جنون خواهد کشید

گام دل بگذار در دنبال زلفت، از بهر آنک

موکشان در خاک راهش سرنگون خواهد کشید

سالها بگذشت و غمهای نوت کهنه نشد

من ندانستم که این غم تاکنون خواهد کشید

بر من امشب شحنه هجران قوی شد، آمده است

غصه دیرینه را دانم برون خواهد کشید

جان خسرو بر لب آمد، تا کی این مسکین هنوز

محنت عشق و جفای چرخ دون خواهد کشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

صبحگه، یارب، حدیثی زان دو لب خواهم کشید

یا شبی از دست تو جام طرب خواهم کشید

گر بر آن خمخانه جان دست خواهم یافتن

ساغری از آب حیوان تا به لب خواهم کشید

گفتی امشب زلف بر دستت نهم تا می کشی

ده که من تاری ازینسان تا به شب خواهم کشید

گر کشم جعد ترا، گویی مکن ترک ادب

عاشق و مستم ز من ناید ادب، خواهم کشید

سوز دل تا کی نهان دارم، برون خواهم فگند

دود از جانم برآمد، چند تب خواهم کشید

بوالعجب شد کار من از ناله زارم، هنوز

من درین غم ناله های بوالعجب خواهم کشید

عاشقی درد سر است و کی رود این دردسر

تا ز خسرو هر شبی شور و شغب خواهم کشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4414424
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث