به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

من ز جانان گر چه صد اندوه جان خواهم کشید

تا نپنداری که خود را بر کران خواهم کشید

مردمان، از من چه می خواهید آخر، وه که من

پای از کویش به گفت مردمان خواهم کشید

بیش ازین نبود که بکشندم، بخواهم مست رفت

آشکارا در برش گیسوکشان خواهم کشید

من نیم زآنهاکه از خوبان بتانم سر به تیغ

هر چه آید بر سرم از بهرشان خواهم کشید

آب چشم عاشقان تا می رود خواهم فشاند

کبر ناز نیکوان تا می توان خواهم کشید

گر ترا بینم مگو، جانا که چشمت برکشم

هم مرا فرما که من از دیدگان خواهم کشید

ای خروس گنگ، آخر روز خواهد شد گهی

هم سرت خواهم برید و هم زبان خواهم کشید

دل که گم کرده ست خسرو، پیش او آخر گهی

خنده ای خواهد از آن کنج دهان خواهم کشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

باز از رندی علم بر آسمان خواهم کشید

روز پیری جام با یار جوان خواهم کشید

تیر غمزه ترک چشمش از کمان ابروان

سوی سینه گر گشاید، من به جان خواهم کشید

پیشکش آرند هر یک سیم و زر در پیش او

من دل پر خون و جان ناتوان خواهم کشید

بگذر، ای ناصح، ز من امروز بگذارم که باز

جامی می بر روی یار مهربان خواهم کشید

گر مددگاری رسد از اخترا مسعود من

امشب از لعل لبش راح روان خواهم کشید

سوی خسرو التفاتی گر نماید آن سوار

زیر پایش سر چو خاک آستان خواهم کشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

شب رسید آن شمع کو عمری درون سینه بود

شعله می زد هر چه در دل آتش دیرینه بود

پیش آن محراب ابرو جان خلقی در دعا

همچو انبوه گدا در مسجد آدینه بود

من ندانم زار زارم این چنین بهر چه کرد؟

وه گدایی وه که شاهی را چه خشم و کینه بود

رشکم از آیینه کو نقش ترا در بر کشید

زانکه در صافی رخت هم نقش آن آیینه بود

صوفی ما دی بتی دید و پرستیدش، چنانک

الصنم شد ذکر هر مویی که در پشمینه بود

کرد بر نوک قلم، بس نسخه از خطت گرفت

سوخته خونی که خسرو را درون سینه بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

تا جهان بود، از جهان هرگز دلم خرم نبود

خرمی خود هیچگه گویی که در عالم نبود

گر چه کار عاشقان پیوسته سامانی نداشت

اینچنین یک بارگی هم ابتر و در هم نبود

غم برون ز اندازه شد ما را و دل بر جا نماند

ای خوش آن وقتی که دل بر جای بود و غم نبود

غم همه وقت و طرب یکدم بود، باری مرا

در تمام عمر می اندیشم آن یکدم نبود

چرخ اگر بد با دل خرم بود، با من چراست؟

تا دل من بود، باری هیچگه خرم نبود

با دل مجروح رفتم دی به دکان طبیب

حقه را چون باز کرد، از بخت من مرهم نبود

گفتم این غمهای دل بیرون دهم تا وارهم

در همه عالم بجستم هیچ جا محرم نبود

آدمی خوشدل نباشد، گر چه در جنت بود

آدمی خود کی تواند بود، چون آدم نبود

دهر با مردم نسازد، زان خران دارند گنج

ور نه این مردار در ویرانه او کم نبود

گر توانی، خسروا، دل را عمارت کن، از آنک

در جهان کس را بنای آب و گل محکم نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

چشم یارم دوش بی هنگام خواب آورده بود

وز تکبر غمزه شوخش عتاب آورده بود

تاب زلفش برده بود از چهره شب تیرگی

وز فروغ مهر رویش ماهتاب آورده بود

صبح صادق از سر اخلاص بر رویش دمید

هر دعایی را که از حق مستجاب آورده بود

شد گریزان از خیال روی او مهر از هلال

دوش دیدم بی گهان پا در رکاب آورده بود

در درون دیده دارم روشنایی را به خواب

چون خیال روی او در دیده خواب آورده بود

تا به گوش او رساند چشم دریابار من

هر دو صحن دیده پر در خوشاب آورده بود

نام خسرو شهره ایام شد، کز بهر عام

همچو دولت رو در آن عالی جناب آورده بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

ای خوش آن وقتی که ما را دل به جای خویش بود

کام کام خویش بود و رای رای خویش بود

در هوای نیکوان می بود تا از دست رفت

چون کند مسکین، گرفتار هوای خویش بود

خلق گوید ترک دل چون کردی، آخر هر چه بود

دیده و دانسته بود و آشنای خویش بود

چون نگهدارم که بی خوبان نبودی یک زمان

حاش لله دل نبوده ست، این بلای خویش بود

من به غیبت بد نگویم آن غریب رفته را

زانکه گر بد بود و گر نیکو، برای خویش بود

دی مرا در خون بدید و رخ بگردانید و رفت

من چنین دانم، پشیمان از خطای خویش بود

ای مسلمانان، به جایی کان پسر حاضر بود

کیست باری دل که بتواند به جای خویش بود

یار من ار چه بد من بر زبانش می گذشت

لیک می دانم دلش سوی گدای خویش بود

از کجا مست آمدی، ای مه، که غارت شد نماز

پارسایی را که مشغول دعای خویش بود

بنده خسرو جان شیرین در سر و کار تو کرد

کامده پیش بلا مسکین به پای خویش بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:32 PM

دوش ما بودیم و آن مهر و، شب مهتاب بود

روی او کرده ست لطفی، زلف او در تاب بود

داستان عشق کز ابروی او می خواند دل

سوره یوسف نوشته بر سر محراب بود

بهر سجده پیش پایش هم به خاک پای او

دیده را بی نم بماندم، گر چه در غرقاب بود

شکر ایزد را که رخ زردی ما پوشیده نیست

سرخی چشمم به پیشش هم ز خون ناب بود

بر لبش بود اعتماد من، مگر جان بخشد او

آنکه روح الله گمان بردیم، آن قصاب بود

خسرو آن شبها که با آن آب حیوان زنده داشت

آن همه بیداری شبها تو گویی خواب بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:31 PM

ای خوش آن وقتی که آن بدعهد با ما یار بود

این متاع درد را در کوی او بازار بود

بوستانها کاندر او بودیم خوش با دوستان

آن همه گلها تو پنداری سراسر خار بود

بارها بینم به خود آن عیش را یاد آورم

کاین همان مرغی ست یارب کاندر آن گلزار بود

می که گفتم چاشنی کن نی گمان بود بد

لیک مقصودم دوای سینه افگار بود

گر دلم دشمن گرفتی اینچنینش هم مسوز

کاخر ار امروز دشمن گشت، وقتی یار بود

دوش بیرون ریختم خونابه دل پیش چشم

عقل را محرم نکردم کاندر آن اغیار بود

دیده گر فردا مرا خصمی کند بر حق بود

زانکه مسکین بهر من بسیار شب بیدار بود

تا نگویی، ساقیا، کز می چنین بی خود شدم

داروی بیهوشیم آن شکل و آن رفتار بود

بیم تیغم نیست، لیکن این سر کم بخت را

دوست می دارم، که زیر پای تو بسیار بود

شب همی گشتم عسس، بگرفت در کویت مرا

درد کردش دل، ز بس نالیدن من زار بود

خسروا، دل بد مکن از نامرادیهای دهر

کاسمان را کین همه با مردم هشیار بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:31 PM

چند گاهی دگر ار چشم تو در ناز بماند

ای بسا دل که در آن طره طناز بماند

کعبتینی تو که غلتانی ازان چشم مقامر

ای بسا سیل کز آن چشم روان باز بماند

خاتم اندر دهن انگشت بگیرد ز دهانت

ور دهانش ار کشی انگشت دهان باز بماند

روی تو دیدم و خط دود رسانید به چشمت

ترسم آن دود به دنباله غماز بماند

زر ندارم ز پی وصل، تنی دارم چون زر

لیکن آن تیر به دندان به ته گاز بماند

نازکم کن که نکویی به کسی دیر نماند

زشت باشد که نکویی برود ناز بماند

دل خسرو به جفا سوختی و راز برون شد

پرده دل چو بسوزد ز کجا راز بماند؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:31 PM

 

باز شب افتاد و ما را دل همان جا شد که بود

باز جانم را همان آغاز سودا شد که بود

عشق کهنه نو شد، ای دل، شغل غم نو کن که باز

فتنه در جان هم بدانسان کارفرما شد که بود

ما و بت را سجده زین پس، آن هم ار افتد قبول

کان همه زهد و نماز رسمی از ما شد که بود

پایمال مرکبم کن، وین بگو بهر دیت

آنکه شبدیز مرا خاک قدمها شد که بود

توبه آلوده خسرو کرد یک چندی و باز

منت ایزد را که هم زانگونه رسوا شد که بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4416790
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث