به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

به ملک فتنه تا زلفش علم شد

ز جانها عارض او را حشم شد

فرشته گر گناهی می نوشتی

رخت چون دید مرفوع القلم شد

ز خاموشی بخواهی کشت ما را

دو لعلت بهر جان ما بهم شد

نشین یکدم که یابد نیم عمری

گرفتاری که عمر او دو دم شد

نمی دیدی به من، ار ننگ دیدی

مرنج ار زین قدر قدر تو کم شد

کسی بدروزی خسرو شناسد

که او درمانده شبهای غم شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:06 PM

دل عاشق چرا شیدا نباشد

به عشق اندر جهان رسوا نباشد

نگویی تا به کی، ای شوخ دلبر

ترا پروای حال ما نباشد

به بستان لطافت سرو باشد

ولی چون قد او رعنا نباشد

کدامین دیده در وی نیست حیران؟

مگر چشمی که او بینا نباشد

نه دل باشد که غافل باشد از یار

نه سر باشد که پر سودا نباشد

به نوعی دل ز خسرو در تو بستم

که با غیر توام پروا نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:06 PM

دل ما را شکیب از جان نباشد

ور از جان باشد، از جانان نباشد

مرا دشوار ازو باشد صبوری

ز جانان دل صبور آسان نباشد

نباشد ناله عیب از دردمندی

که دردش باشد و درمان نباشد

مرا چون عشق مهمان است حاکم

فضولی تر ازین مهمان نباشد

غمت شد در دل شوریده ساکن

که جای گنج جز ویران نباشد

ندارد مه جمال روی خوبت

وگر این باشد، اما آن نباشد

خیالت، گر به مهمان من آید

دلم را جز جگر مهمان نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:06 PM

دلم زینسان که زار و مبتلا شد

ازان نامهربان بیوفا شد

مباد از آه کس آن روی را خوی

اگر چه جان مسکینان فنا شد

بیا بر دوستان، ای جان، ربا کن

هر آن تیرت که بر دشمن قضا شد

مرادت، گر هلاک چون منی بود

بحمدالله که آن حاجت روا شد

مرا وقتی خوشی بوده ست در دل

مسلمانان ندانم تا کجا شد؟

دم سر دم خزان را سکه نو زد

چمن بی برگ و بلبل بی نوا شد

چرا می نالد این مرغ چمن زار؟

مگر او نیز از یاران جدا شد؟

مکن بر خسرو دلخسته جوری

اگر او لطف ناکرده رها شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:06 PM

چو ماه روزه از اوج سما شد

ز نور روزه دوران بی ضیا شد

بر ابروی هلال عید بنگر

هلال ابروم از من جدا شد

ازان آبی که بگذشت از سر خم

پیاله با صراحی آشنا شد

مرا کاب دو چشم از سرگذشته ست

عجب بنگر که گل باد صبا شد

گلش را سبزه نارسته گیا رست

چنان مردم مگر مردم گیا شد

ازان محراب ابرو یاد کردم

نمازی چند نیز از من قضا شد

مگر مجنون شناسد، حال من چیست؟

که در هجران لیلی مبتلا شد

همه گل می دمد از دیده در چشم

خیال روی او ما را بلا شد

در آب دیده سرگردان چه مانده ست؟

مگر سنگین دل من آشنا شد

دو چشم خسرو از باریدن در

کف شاهنشه باران عطا شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:06 PM

چو نقش صورتش در آب و گل ماند

دلم در بند خوبان چگل ماند

بدان میم دهان زد غنچه لافی

به صدرو پیش آن رو منفعل ماند

گل سیراب من در باغ بشکفت

گل صد برگ از رویش خجل ماند

خدنگ غمزه ترکان شکاری

گذشت از دل، ولی پیکان به دل ماند

چو دید آن قد و آن قامت صنوبر

ز حیرت در چمن پایش به گل ماند

به شهر عشق هر کو رفت، روزی

گرفتار هوای معتدل ماند

به قربان خون خسرو ریز، مندیش

که قتل او مباح و خون بحل ماند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:06 PM

به هر درد و غمی دل مبتلا شد

چرا یکباره یار از ما جدا شد؟

برید از دوستان خود به یکبار

دریغا، حاجت دشمن روا شد

بگفتم عاشقان را ناسزایی

کنون عاشق شدم، اینم سزا شد

به رندی و به شوخی و به صد ناز

دل از من برد و آنگه پارسا شد

شب از همسایه ها فریاد برخاست

مرا نالیدن شبها بلا شد

گرفتارش شدم با یک نگاهی

ز یک دیدن مرا چندین بلا شد

وفا و مهربانی کرد با خلق

چو دور خسرو آمد، بی وفا شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:06 PM

لبت را جان توان خواندن، ولیکن

نمی دانم که آن خط را چه خوانند؟

مرنج، ای پاک دامن، عاشقانت

اگر بر چشم تر دامن نشانند

نخواهم زیست، زخم عشق کاریست

رقیبان را بگو، تیغم نرانند

مکن بر ما نصیحت ضایع، ای شیخ

که مستان لذت تقوی ندانند

بگو پیشش، صبا، گه گه پس از ما

که اهل خاک خدمت می رسانند

به جایی کز گل رویت چکد خوی

دو چشم خسرو آنجا خون فشانند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:05 PM

مرا تا با تو افتاده ست پیوند

نه در گوشم نصیحت رفت و نه پند

دل من می جهد هر لحظه از جای

به دیدارت چنانم آرزومند

ندارم صبر، اگر باور نداری

بگیر، اینک بیا، دستم به سوگند

که نی رسم محبت من نهادم

که رفته ست اول این حکم از خداوند

زبام آسمان فراش فطرت

برآمد، زیر پا این طشت افگند

دلم خون است از شوق وصالت

چو مادر در فراق کشته فرزند

هزاران چشمه از چشمم روان است

که سنگین تر غمی دارم ز الوند

نباشد جان مشتاقان بیدل

ز جانان بیش ازین مهجور و خرسند

برو این خسرو بیجان دل زار

تن بیچاره بیجان بیش مپسند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:05 PM

 

از آن اهل نظر در غم اسیرند

که منظوران بغایت بی نظیرند

دیت از خوبرویان جست باید

به هر جایی که مشتاقان بمیرند

نیایند اهل دل در چشم خوبان

که اینان تنگ چشم، آنان حقیرند

کسان کز دست دل خونی نخورند

اگر پیرند هم طفل به شیرند

زهی عمر دراز عاشقان، گر

شب هجران حساب عمر گیرند

به دیداری که بنمایدم از دور

پذیرفتم به جان، گر جان پذیرند

درون دیده شانم نیکوان را

اگر چه راست در بالا چو تیرند

به دردت مردمان چشم خسرو

در آب دیده مرغ آبگیرند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 اسفند 1395  - 1:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421274
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث