به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

از من آن کامیاب را چه غم است

زین شب آن مهتاب را چه غم است

ذره ها گر شوند زیر و زبر

چشمه آفتاب را چه غم است

گر مرا نیست خوابی اندر چشم

چشم آن نیم خواب را چه غم است

گر بسوزد هزار پروانه

مشعل خانه تاب را چه غم است

ور کنم من سؤال کشتن خویش

ترک حاضر جواب را چه غم است

خسرو ار جان دهد، تو دیر بزی

ماهی ار مرد آب را چه غم است

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

هر عاشقی که ترسد از طعنه و ملامت

دعوی عشق بازی بر وی بود غرامت

قد قامت مؤذن در گوش در نگنجد

آن را که شد ز خوبان مشمول قد و قامت

ساقی، بده شرابی زین توبه ریایی

کز جام می بشوید دیباچه کرامت

ای شوخ، نیست فرقی از آفتاب تا تو

از بهر فرق گویی زلف تو شد علامت

نظارگی نداند هول و هلاک محشر

کو بیندت به ناگه در ساحت قیامت

عاشق که پاره دامن در کوچه ها نیفتد

گو گرد پا در آور دامن استقامت

جز تو به هر که دادم دل را شدم پشیمان

جان زان تست بستان بر شکر این ندامت

در عشق کز سلامت جان بر لب آمد اکنون

من خیر باد کردم تو دیرمان سلامت

غمهات در دل شب پیش خیال گویم

ای آنکه خفته ای خوش در منزل سلامت

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

کسی را به دور حسن تو پروای خواب نیست

کو دل کزان دو نرگس رعنا خراب نیست

ای محتسب که منع سر اندازیم کنی

بگذر ز ما که مستی ما از شراب نیست

بر جان ما ز غمزه مزن تیر دمبدم

بر بی گناه ظلم پیاپی ثواب نیست

دل خواست بوسه ای ز لبت، بر دهان زدی

در روزگار مثل تو حاضر جواب نیست

کردم مقابل رخ تو آفتاب را

چیزی ست در رخ تو که در آفتاب نیست

تا چند قصد خسرو بیچاره می کنی

یک شیوه کن که حاجت چندین عتاب نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

یار چون با ماست بهر دیدنش تعجیل چیست

یوسف اندر مصر دل، در دیده رود نیل چیست

آن بت اندر سینه و سوزان دلم قندیل وار

چون دلم بتخانه شد، بتخانه را قندیل چیست

کشتن خود خواستم از غمزه خون ریز او

گفت صید انداز ساکن، صید را تعجیل چیست

رهروان صدق را از راحت و محنت چه غم

عاشقان کعبه را پرسش ز راه و میل چیست

مرد چون شد عاشق جانان، نترسد از بلا

مور چون شد بر در شه، بیم پای پیل چیست

تقوی و پرهیزگاری نیست کار عاشقان

صوفی میخواره را سجاده در زنبیل چیست؟

چون جمالت آیت رحمت شد اندر شان خلق

آخر این چندین ز بهر کشتنم تأویل چیست

خط شد آغازت، چو دورست از رخت چشم بدم

وه که این زیبا بناگوشت، نشان نیل چیست

ای که خسرو را نصیحت می کنی از بهر عشق

پند چون می نشنود، بیهوده قال و قیل چیست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

 

بدان بهانه که حسنی ست بس فراوانت

جفا بکن که هر آن کرده نیست تاوانت

مهی که چاک به دامان جانم افگنده ست

همان مهی ست که طالع شد از گریبانت

کسی که جان به سر یک نظاره خواهند داد

رهاش کن که نگه می کند فراوانت

به نزد تست دلم باژگونه کن که در او

کنی نظاره که چندست داغ پنهانت

نگر که از زنخت چند دل به چاه افتاد

که تا لب است پر از جان چه زنخدانت

درونت در جگر سوخته کشم هر چند

که سر به سر ز نمک ساخته ست یزدانت

به نیم خنده چو صد جان دهی تو خسرو را

به نیم جان چه توان داد مزد دندانت

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

باز مست آمدنش نازکنان از جایی ست

زان یکی کار در آن کنج دهان از جایی ست

دل سبک می شودم، دوش مگر غایب بود

این زمان در سرش، این خواب گران از جایی ست

باز دیوانه ام و سلسله صبر کسی ست

آب چشمم به چپ و راست دوان از جایی ست

من ز تو صبر ندارم، تو نکو می دانی

این همه ناز تو، ای جان جهان، از جایی ست

چند خونابه من بینی و نادان گردی

اشک من آخر ازین گونه روان از جایی ست

من چه زهره که دل گم شده جویم ز تو لیک

مردمان را که رود بر تو گمان، از جایی ست

بر رهت، هیچ گلی نشکفد، ای باد، ازانک

با تو امروز نسیم است که آن از جایی ست

خود گرفتم که بپوشد غم خود را خسرو

نامت آخر شب و روزش به زبان از جایی ست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

گر ترا ناز و بدخویی این است

وای بر دل، اگر چه سنگین است

عیشم ار بد رود بلایی نیست

تو، نکو، می روی بلا این است

می روی و نمی روی از دل

این چه شکل است و این چه آیین است

گر دل من کباب شد، تو بخند

کان نمک شور نیست، شیرین است

من بمیرم که آب چشمی نیست

خنده ای کن که وقت یاسین است

هر شب از آب چشم پنداری

چشم من آشنای پروین است

از خیالت به سجده جای دلم

اول شب نماز پیشین است

نکنی گر نگاه معذوری

کت چو خسرو هزار مسکین است

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

بهار آمد و گلهای بوستان بشکفت

به خوش دلی و طرب روی دوستان بشکفت

بدان صفت که گل از باد نشکفد به چمن

ز باده باده کشان را بهار جان بشکفت

به دیده پرس که آبش چو آب در غلطید

ز می چو عارض خوبان دلستان بشکفت

گل از شراب بدانسان که بشکفد در جام

به کوی دوست گل از خون عاشقان بشکفت

بتان بترس قدم می نهند بر لاله

که همچو شعله آتش به بوستان بشکفت

ز بس که غنچه دم بسته از صبا دم زد

درون پوست نگنجید و در زمان بشکفت

چنان که گل به خوی مصطفی شکفت به خاک

رخم ز سوزن خاک ره بتان بشکفت

نسیم مشک جهان گیر شد، چو خسرو را

ز یاد مدحت تو غنچه در دهان بشکفت

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

صد بلا افتاد و صد فتنه بخاست

عاشق بیچاره را عبرت کجاست

دی دل دیوانه ما گم شده ست

بر درش آن خون که بینی آشناست

زلف پستش کارفرمای اجل

چشم مستش چاشنی گیر بلاست

کافرا، محراب ابرو کج مکن

که به زاری چشم خلقی در دعاست

نرخ جانها سخت ارزان شد، بلی

عهد تست و روز بازار جفاست

با چنان بادی که خوبان داشتند

پیش تو از هیچ کس گردی نخاست

بیدلان را طعن رسوایی مزن

هیچ کس دانی که خود را بد نخواست

عاشق و رندست از تشویق تو

هر کجا گوشه نشین و پارساست

هر زمان گویی که حال دل بگوی

آن کسی را گوی، کو را دل بجاست

گفتی اندر سینه تنگ تو چیست؟

داغهای دوستان بی وفاست

خسروا، مشغول یاران شو به زود

کز برای شب همه غم پیش ماست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

بتی کز ویم رو به دیوانگی ست

اگر جان توان برد فرزانگی ست

زدم دی به زنجیر گیسوش دست

مرا گفت، باز این چه دیوانگی ست

دلم برد بر بوسه پروانه وار

ستد جان که این حق پروانگی ست

درونم پر از یار گشت و هنوز

ازان سو که یارست بیگانگی ست

نگارا، خیال ترا مدتی ست

که با مردم دیده همخانگی ست

مرا کشتی آخر تراکس نگفت؟

که بیچاره کشتن نه مردانگی ست

شد از عشق خال تو خسرو هلاک

چو مرغی که مرگش زبی دانگی ست

ادامه مطلب
سه شنبه 24 اسفند 1395  - 2:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421756
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث