به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

شوق توام باز گریبان گرفت

اشک دوان آمد و دامان گرفت

سهل بود ترک دو عالم، ولی

ترک رخ و زلف تو نتوان گرفت

جان منی، بی تو نفس چون زنم

زانکه مرا بی تو دل از جان گرفت

هر که چنین فرصتی از دست داد

بس سر انگشت به دندان گرفت

عارض او تا بدر آورد خط

خرده بسی بر مه تابان گرفت

خال تو بر لعل لبت دست یافت

مورچه ای ملک سلیمان گرفت

دل طلب کعبه روی تو کرد

حلقه آن زلف پریشان گرفت

ما و می و طرف گلستان و یار

باد صبا طرف گلستان گرفت

بی مه رخسار و شب زلف او

خاطرم از شمع شبستان گرفت

خسرو بیدل ز دو عالم برست

وز دو جهان دامن جانان گرفت

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

جان که چنین تب کش سودای تست

نعل بهای سم شهبای تست

دل که سراسیمه کوی غم است

نامزد زلف مطرای تست

عقل که او خوبترین جوهری ست

پیشکش نرگس شهلای تست

پرده برافگن که هزاران چو من

منتظر عارض زیبای تست

آنچه ز تو حاجت خسرو بود

در برش انداز که مولای تست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

هنوز آن که نشینیم با تو در سینه ست

هنوز در دل من آن هوای دیرینه ست

هنوز مستم ازان می که روزیم دادی

هنوز در دل من آن خمار دیرینه ست

میی که پیش تو با خون دل بیفزودم

بدیدم آن می و آن خون هنوز در سینه ست

گذشت آن مه و این لحظه بیش می گویی

تصوری ست که در خواب یا در آیینه ست

نگر که چند شده ست تا بنات نعش شده ست

ز بهر چرخ که با او همیشه در کینه ست

کسی که حاصل فردا شناخت بر امروز

نسبت دل که اگر بست کودک دینه ست

چو حال اینست بده ساقی آن سفال شراب

که نرخ آن به ترک هزار گنجینه ست

می مغانه به رسم قلندر آر و ببین

که ماه روزه و وقت نماز آدینه ست

حذر ز پنبه بی پشم امردان، خسرو

که پنبه گشته از او صد هزار پشمینه ست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

مرا به سوی تو پیوند دوستی خام است

به آفتاب ز ذره چه جای پیغام است

هزار جان مقدس شدند خاکستر

هنوز پختن سودات از آدمی خام است

بیار ساقی دریای می که جانم سوخت

ز جاجه دل من گر چه دوزخ آشام است

ازان چراغ که دلهای خلق می سوزد

چراغها به سر کوی تو به هر شام است

خطاست نسبت بالای تو به سرو، که سرو

نه شوخ وشنگ خرام است و مست و خودکام است

دلم که بستده ای باز ده که که لاف زنم

که این خرابه ز سلطان خویش انعام است

زکوة حسن کم از یک نظاره آخر کار

گدای کوی توام، گر چه خسروم نام است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

رسید فصل گل و باد عنبر افشان است

نگارخانه جانان بهشت رضوان است

به سرو باغ که بیند کنون که در هر باغ

هزار سرو به هر گوشه ای خرامان است

کنون به سوی چمن بی بهشتیان نروم

که هر چه ذوق بهشت است روی خامان است

عجب که جام نمی افتد از کف نرگس

چنانکه او به غنودن فتان و خیزان است

حریف معنی گل را به جان خرد، هر چند

که سهل قیمت و کالای دهر ارزان است

به گوشه های چمن برگ گل چو نرمه گوش

درو ز قطره نگر تا چه در غلطان است

زخاره بودی دامان کوه از لاله

کنون ز اطلس لعلش نگر که دامان است

زمین به باغ ندید آفتاب از پی شاخ

نگر ز خانه که در سایه های بستان است

چنین که نرگس و گل چشم را به صحن چمن

همی نهند، مگر آستان سلطان است

شکفته باد گل دولت تو تا به ابد

گلی که بلبل او خسرو ثناخوان است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

بهار غالیه در دامن صبا سوده ست

به بوستان ز گل و لاله توده بر توده ست

ز ششرم بخشش ابر آفتاب رخ بنهفت

چنان که پیش کسی پیش روی بنموده ست

میان غنچه و گل هیچ کس نمی گنجد

مگر صبا که بسی در میانشان بوده ست

بیار باده پیمانه گران، که به عمر

کسی که باده نخورده ست، باد پیموده ست

بریز خون صراحی که این جهان صد خون

بریخته ست که دستش گهی نیالوده ست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

بر آن لبی که شکر با حلاوتش شوراست

هزار ملک سلیمان بهای یک مور است

یقین که صورت جانها تمام بتوان دید

ازان صفا که در آن سینه چو بلور است

به کوی تو نه عجب گور عاشقان، عجب است

که هم خود از گل عشاق خشت بر گور است

دکان زهد ببستند عاشقان امروز

که از سواریت آفاق پر شر و شور است

هزار جلوه مقصود می کند گردون

ولی چه سود که چشم امید ما کور است

فراز کنگره وصل کی توان رفتن

که رشته کوته و بازوی بخت بی زور است

ربوده چشم تو هم دین و هم دل خسرو

مگر که عادت آن ترک غارت و عور است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

 

هلال عید جهان را به نور خویش آراست

شراب چون شفق و جام چون هلال کجاست

مگر شراب شفق خورد شب ز جام هلال

که هر گهر که در او بود جمله در صحراست

نگر نثار جواهری که شب کند بر چرخ

هلال خم شد و جنبید، از آنش پشت دوتاست

به نیم دایره ماند هلال در گردش

هزار نقطه ز نقش ستارگان پیداست

شراب شد، به عمل آر مایه عملش

که هم مقاطعه پیکرش بخواهد سوخت

کمر ببند و گره زن به جعد و روشن کن

که کوته است شب و آفتاب در جوزاست

نه دایره ست ز می در میان شیشه که آن

خیال حلقه ای از گوش شاهد رعناست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

بیا که بی تو دل خسته غرق خوناب ست

مرا نه طاقت صبر و نه زهره خواب ست

شب امید مرا روز روشنایی نیست

جز از رخ تو که در تیره شب چو مهتاب ست

یکی ببین که دل من چگونه می سوزد

درون زلف تو گویی که کرم شب تاب ست

دو چشم تو که همی کعبتین غلطان است

مقامرست، ولی معتکف به محراب ست

ز جور چشم تو تن در دهم به بیماری

چو نقد عافیت اندر زمانه نایاب ست

رخ چو آب حیات تو آب بنده بریخت

هنوز دوستی بنده هم بر آن آب ست

گر آب دیده کنم، طعنه های سخت مزن

که همچو خشت زدن در میانه آب ست

حکایت من و تو پوست باز کرد ز من

مگر شنو مثل گوسفند و قصاب ست

تو قلب می زنی و بد نگویدت خسرو

چو نیست آن ز تو، این از سپهر قلاب ست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

ترا به دین و دیانت درون بپاید راست

که کارهاست چو دین و دیانت آید راست

نماید ار کم خویشت فزون، مشو خوش، زانک

یکی به دیده احول دو می نماید راست

تو دیده راست کن، از کج روی مرنج که پیر

نه جمله راست رود، گر چه کس گشاید راست

رفیق راست گزین کادمی میان کسان

اگر چه راست در آید بدان که باید راست

حکیم پهلوی بدخو چنان شد از ره دور

که در میان مخالف کسی سراید راست

تو هم خطا کنی، ار باشدت در اصل خطا

که از مشیمه کژ آدمی نیابد راست

مرو به وادی سر گم که عاقبت ره دور

رسد به جایی، خسرو، اگر گراید راست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422020
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث