به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ور هوس مثنویت در دل ست

حل کنم این برتو که بس مشکل ست

ور روشی کز تو نیاید مرو

گفت به دم مشنو و نیکو شنو

نظم«نظامی » به لطافت چو در

وز در او سر به سر آفاق پر

پخته ازو شد چو معانی تمام

خام بود پختن سودای خام

سحر و رانی که درو دیده‌اند

خاموشی خویش پسندیده‌اند

مثنوی او راست ثنائی بگو

بشنوش از دور و دعائی بگو

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 2:17 PM

لیک اگر پند من آری به گوش

مصلحت آن ست که مانی خموش

چل شد و درین جهت آمد نشست

پیش مبین بیش که افتی به شست

تو بت توبه‌ست ، گرانی مکن

روی به پیر یست، جوانی مکن

بار خدایا! من غافل به راز،

این ورق ساده که بستم طراز

گر چه که امروز جمال من ست

عاقبت الا مر وبال من ست

عفو کن آن را که رضای تو نیست

تو به ده از هر چه برای تو نیست

چون زتو شد این همه ناچیز چیز

هم تو کنی در دل خلقی عزیز

عیب شناسان به کمین من‌اند

بی هنر ان جمله به کین من آند

تو به کرم ، عیب من عیب کوش

در نظر عیب شناسان بپوش

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 2:16 PM

آنچه زسر جوش دل نقشبند

معنی نو بود و خیال بلند

موئی به مویش به هنر به بختم

پخته و سنجیده درو ریختم

و صف نه زان گو نه شد از دل برون

کان دیگری را به دل آید که چون

هر صفتی را که بر انگیختم

شعبهٔ تازه درو ریختم

نیست ز کس لولوی لالای من

ژرف ببین در تهٔ دریای من

نکتهٔ من گوهر کان من ست

زان کسی نیست ، ازان من ست

دزدنیم ، خانهٔ بردیگری

خانه گشاده ز در دیگری

مایهٔ هر دزد، که در عالم است

گر چه فزون ست، به قیمت کم است ؟

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 2:16 PM

چند گهم بود به دل این خیال

تازه کنم هر صفتی را جمال

بود در اندیشه من چند گاه

کز دل دانندهٔ حکمت پناه

چند صفت گویم و آبش دهم

مجمع اوصاف خطابش دهم

طرز سخن را روش نو دهم

سکهٔ این ملک به خسرو دهم

نو کنم اندازهٔ رسم کهن

پس روی پیش روان کهن

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 2:16 PM

گرمی دل نیست چو حاصل مرا

سرد شد از آب سخن دل مرا

تاکی از ین شیوه به ننگی شوم

بی غرض اماج خدنگی شوم

تام گدائی کنم اسکندری

خلعت عیسی فگنم بر خری

محتشمانند درین روزگار

مس به زر اندودهٔ ناقص عیار

کور دل از دولت و کوته نظر

دولت شان از دل شان کورتر

گوش گران و همه ناموس جوی

سفله وش و دون صفت و تنگ خوی

بی کرمی نام فروشی کنند

بی گهری مرتبه کوشی کنند

خورده به درویش نیاز ند پیش

بیش رسانند بدانجا که بیش

گر برسانند، مثل ، برگدای

یک درمی ده طلبند از خدای

این سخن چند که بی‌خواست است

شاعری ای نیست همه راست ست

لیک به خواهش چو مرا نیست راه

جز بخدا یابه در باد شاه

هر چه گفتم زکسی باک نیست

زهر نخوردم غم تریاک نیست

نیت آن دارم ازین پس به راز

کز درشه نیز شوم بی‌نیاز

پشت بجویم نه پناهی زکس

چون خداوند کنم روی و بس

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 2:15 PM

گر چه شد از بهر چنین نامه‌ای

داد مرا گرمی هنگامه ای

ناز پی آن شد قلم سحر سنج

کز پی آین مار نشینم به گنج

من که نهادم ز سخن گنج پاک

گنج زر اندر نظرم چیست ؟ خاک!

گر دهدم تا جور سر بلند

در نتوان باز به در یافگند

ور ندهد زان خودم رایگان

رنجه نگردم چو تهی مایگان

یک جو از ین فن چو به دامن نهم

ده کنم آن را و به صد تن دهم

شیرم و رنج از پی یاران برم

نی چو سگ خانه که تنها خورم

این همه شربت نه بدان کرده‌ام

کاب ز دریای کرم خورده‌ام

هر همه دانند که چندین گهر

کس نفشاند بدو سه بدره زر

ور دیدم گنج فریدون و جم

هدیهٔ یک حرف بود، بلکه کم !

هر صفتی را که بر انگیختم

شعبدهٔ تازه درو ریختم

مور شدم بر شکر خویش و بس

در نزدم دست به حلوای کس

هر چه که از دل در مکنون کشم

زهرهٔ آن نیست که بیرون کشم

زانکه نگه می‌کنم از هر کران

ایمنی ام نست زغارت گران

دزد متاع من و با من به جوش

شان به زبان آوری و من خموش

نقد مرا پیش من آرند راست

من کنم «احسنت!» کز آن شماست!

شرم ندارند و بخوانند گرم

با من ومن هیچ نگویم ز شرم

طرفه که شان دزد من از شرم پاک

حاجب کالا من و من شرم ناک

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 2:15 PM

از درشه با همه شرمندگی

آمدم اندر وطن بندگی

خم شده از بارگهر گردنم

فرض شده خدمت شه کردنم

گوشه گرفتم ورق دل به دست

عقل سراسیمه و اندیشه مست

روی نهان کردم از ابنای جنس

نی غلطم بلکه خود از جن و انس

آب معانی ز دلم زاد زود

آتش طبعم به قلم داد و دود

چون به توکل شدم اندیشه سنج

سینهٔ خاکیم برون داد گنج

همت مردانه ببستم به کار

ریختم از خامه در شاهوار

با زنیامد قلمم تا سه ماه

روز و شب از نقش سپید و سیاه

تا ز دل کم هنر و طبع سست

راست شد این چند خط نادرست

ساخته گشت از روش خامه‌ای

از پس شش ماه چنین نامه‌ای

در رمضان شد به سعادت تمام

یافت قران نامهٔ سعدین نام

آنچه به تاریخ زهجرت گذشت

بود سنه ششصد و هشتاد و هشت

سال من امروز اگر بررسی

راست بگویم همه شش بود و سی

زین نمط آراسته بکری چو ماه

باد قبول دل دانای شاه

کس چه شناید که چه خون خورده‌ام

کاین گهر از حقه برآورده‌ام

ساخته‌ام این همه لعل و گهر

از خوی پیشانی و خون جگر

تانهم از فکرت پنهانیش

گه به جگر، گاه به پیشانیش

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 2:15 PM

بعد دو روزی که رسیدم ز راه

زآمدنم زود خبر شد به شاه

حاجبی آمد بشتابندگی

داد نویدم به صف بندگی

شه چو در چیدهٔ من دیده تر

مهره بچید از ندمای دیگر

گفت که : ای ختم سخن پروران!

ریزه خور خو آنچهٔ تو دیگران

از دل پاکت که هنر پرور ست

همت ما را طلبی در سرست

گر تو درین فن کنی اندیشه چست

از تو شود خواستهٔ من درست

خواسته چندانت رسانم ز گنج

کز پی خواهش نبری هیچ رنج

گفتمش: ای تا جور جم جناب!

بخت ندیده چو تو شاهی به خواب

من که بوم داعی مدحت طراز؟

تا چو توئی را به من آید نیاز؟

باغ ، نه از گل طلبد رنگ وبوی

ابر ، نه از قطره بود آب جوی

حاصلم از طبع کژ و فکر سست

نیست مگر پارسی نادرست!

گر غرض شاه براید بدان

دولت من روی نماید بدان

گفت : چنان بایدم، ای سحر سنج!

کز پی من روی نه پیچی ز رنج

جسم سخن را به هنر جان دهی

شرح ملاقات دو سلطان دهی

نظم کنی جمله به سحر زبان

قصهٔ من با پدر مهربان

تا اگرم هجر درآرد ز پای

آیدم از خواندن آن دل به جای !

این سخنم گفت و به گنجو رجود

از نظر لطف اشارت نمود

برد مرا خازن دولت چو باد

مهر زر و خلعت شاهیم داد

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 2:15 PM

من ز پی شرم خداوند خویش

رفته ز جای خود و پیوند خویش

مادر من پیرزن سبحه سنج

مانده به دهلی ز فراقم به رنج

روز و شب از دوری من بی‌قرار

سوختهٔ داغ من خام کار

حال خود ونامهٔ امیدوار

باز نمودم به خداوند گار

داد اجازت به رضای تمام

تا نهم اندر رهٔ مقصود گام

خرچ رهم زان کف دریا اثر

گرم روان کرد دو کشتی زر

تا زچنان بخشش مفلس پناه

شکرکنان پای نهادم به راه

شوق کشان کرد گریبان من

گریه زده دست به دامان من

حامل خون کرد غم مادرم

زاد همین بود به راه اندرم

قطع کنان راه چوپیکان تیز

بلکه چوتیر آمد اندر گریز

یک مه کامل بکشیدم عنان

راه چنین بودو کشش آن چنان

هم چو مه عید خوش وشاد بهر

درمه ذیقعده رسیدم به شهر

خنده زنان همچو گل بوستان

چشم گشادم به رخ دوستان

مرغ خزان دیده به بستان رسید

تشنهٔ به سرچشمهٔ حیوان رسید

مرده دل از حال پریشان خویش

زنده شد از دیدن خویشان خویش

دیده نهادم به هزاران نیاز

بر قدم ما در آژرم ساز

مادر من خستهٔ تیمار من

چون نظر افگند به دیدار من

پرده ز روی شفقت بر گرفت

اشک فشانان ببرم در گرفت

داد سکونی دل آشفته را

کرد وفا نذر پذیرفته را

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 2:15 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289002
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث