به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

به هر بیتی که وصف آن رخانست

چو نیکو بنگری شه بیت آنست

کمر که بسته او هست جانم

مرا جانی ست آن هم در میانست

ندارم در میان تو سخن هیچ

ولی جان را سخن در آن دهانست

به ما گر می کند چشم تو شوخی

که شوخی شیوه های سرخوشانست

به هر مو زلف تو دارد دو صد دل

چه دزدی پر دلی نامهربانست

دلم را برد و جان را کشت چشمت

جهانگیرست و هم صاحب قرانست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

بیا کز رفتنت جانم خرابست

دل از شور نمکدانت کبابست

درنگ آمدن، ای دوست کم کن

که عمر از بهر رفتن در شتابست

من آیم هر شبی سوی تو، لیکن

همه شب خانه من ماهتابست

سیه شد روی ما از تو که رویت

زوال روز ما را آفتابست

ندارد چشمه خورشید آبی

کز آن چشمه تو بردی هر چه آبست

نباشد هیچ بوی نافه از مشک

ولی موی تو یکسر مشک نابست

چو بر شیرین لبت از رخ چکد خوی

تمامی آب آن شربت گلابست

مرا گر یک سؤالی از لب تست

ز چشمت ده جواب ناصوابست

سخن گوید چو خسرو پیش چشمش

زبون غمزه حاضر جوابست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

نسیما، آن گل شبگیر چونست

چسانش بینم و تدبیر چونست

نگویی این چنین بهر دل من

که آن بالای همچون تیر چونست

ز لب، آید همی بوی شرابش

دهانش داد بوی شیر چونست

من از وی نیم کشت غمزه گشتم

هنوزم تا به سر تقدیر چونست

اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر

لبش در عذر آن تقصیر چونست

نپرسد هرگز آن مست جوانی

که حال توبه آن پیر چونست

به گاه خفتن تشویش عشاق

ز آه و ناله شبگیر چونست

ز زلفش سوخت جان خسرو، آری

بگو، آن دام مردم گیر چونست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

من و شب زندگانی من اینست

دل و غم شادمانی من اینست

همه شب خون دل نوشم به یادش

شراب ارغوانی من اینست

همی نالم به شب بیداری هجر

سرود میهمانی من اینست

من و کنج غم و شبهای تاریک

طرب جای نهانی من اینست

ببندد چشم من بر من خیالش

که شبها یار جانی من اینست

نباید کاید از تنگی من تنگ

برین دل بدگمانی من اینست

ز عشقش گاه میرم، گه زیم باز

طریق زندگانی من اینست

رها کن تا بمیرم زیر پایت

که عمر جاودانی من اینست

بس ست این قیمت خسرو که گویی

غلام رایگانی من اینست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

صبا، گردی ازان زلف دو تا خاست

به هر سو بویی از مشک ختا خاست

بلای خفته سر برداشت، گویی

مرا مویی کزان زلف دو تا خاست

گریبان می درم هر صبح چون گل

همه رسوایی من از صبا خاست

نظرها از زکوة حسن می داد

ز هم افتاد کز هر سو گدا خاست

متاع عقل و جان و دل همه سوخت

من این آتش ندانم کز کجا خاست

تو تار زلف بستی بند در بند

ز هر بندی مرا دردی جدا خاست

امیدم بود کز دستش برم جان

ولیکن خط مشکینش بلا خاست

کنون ما و لب لعل و خط سبز

که تقوی را رقم از کار ما خاست

تماشا را بیا زین سوی باری

کنون کز گریه خسرو گیا خاست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

گل امشب آخر شب مست برخاست

به جام لاله گون مجلس بیاراست

نشسته سبزه زین سو، پای در بند

ستاده سرو ازان سو جانب راست

صبا می رفت و نرگس از غنودن

به هر سویی همی افتاد و می خاست

من اندر باغ بودم خفته با یار

بنامیزد چو ماهی بی کم و کاست

چو رفتن خواست از پهلوی خسرو

بر آمد از دلم فریاد بی خواست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

منم امروز و صد تیمار در دست

نه دل در دست، نه دلدار در دست

بیا ساقی دلم از دست رفته ست

همی آید کنون دشوار در دست

نگارا، دست آزارم گشادی

چه می آید از این آزار در دست

تویی از روز تا شب در تماشا

چمن آیینه گلزار در دست

منم از جست و جوی تو چو مرغی

گل اندر دیده مانده، خار در دست

همه شب گرد کویت بهر مرهم

همی گردد دل افگار در دست

مده از دست خسرو را که دارد

ز تو مشتی غم و تیمار در دست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:55 PM

نگارا، چون تو زیبا کس ندیده ست

چنان رویی، نگارا، کس ندیده ست

نهان می دار از من خویشتن را

چنین خود آشکارا کس ندیده ست

بیا امروز تا سیرت ببینم

مگو فردا که فردا کس ندیده ست

تماشا می کنم در باغ رویت

وزین خوشتر تماشا کس ندیده ست

ز آب دیده پیدا گشت رازم

بدینسان آب صحرا کس ندیده ست

مرا گویی که دل بر جای خود دار

دل عشاق بر جا کس ندیده ست

ز خسرو دل که دزدیدی بده باز

مگو دیده ست کس یا کس ندیده ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

 

مرا وقتی دلی آزاد بوده ست

درونم بی غم و جان شاد بوده ست

نمک زد شوخی اندر جان و نو کرد

جراحتها که در بنیاد بوده ست

چه خوش بوده ست عقل مصلحت جوی

که چندی زین بلا آزاد بوده ست

نگارا، هیچ گاهی یاد داری

کزین بیچارگانت یاد بوده ست

شب آمد، باد برد از جای خویشم

که بوی زلف تو با باد بوده ست

به فریادت بخواندم دی و مردم

که جانم همره فریاد بوده ست

جفا کش خسروا، گر دوست پیوست

نصیب عاشقان بیداد بوده ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

دل مسکین من در بند مانده ست

اسیر یار شکر خند مانده ست

نماند اندر دل من درد را جای

مده پندم نه جای پند مانده ست

نصیحت گوی من، لختی دعا گوی

که یک بیچاره ای در بند مانده ست

به جان پیوند کردم عاشقی را

کنون جان رفت و آن پیوند مانده ست

من امشب باری از دوری بمردم

هنوز، ای پاسبان، شب چند مانده ست

رهاوی ساز کن، ای مطرب صبح

که مطرب هم به زیر افگند مانده ست

بتا، از در مران بیچاره ای را

که در کوی تو حاجتمند مانده ست

به می سوگند خوردم جرعه ای بخش

که ما را در گلو سوگند مانده ست

ز غم گفتی که خسرو زنده چون ماند

دروغی گفته و خرسند مانده ست

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423950
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث