به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

اگر به گوشه نشینان نماید آن رخ خوب

به غمزه دل بر باید ز سالک مجذوب

بلای مردم اهل نظر بود چشمت

به ناز اگر به در آیی ز مکتب، ای محبوب

دهان یار نیاید رقیب را در چشم

که خرده بین نبود هیچ دیده معیوب

فراق روی چو تو یوسفی کسی داند

که روشنش شود آب دو دیده یعقوب

چو نامه تو گشایم شود پر آبم چشم

به هیچ رو نتوانم که خوانم آن مکتوب

مرنج اگر نبود در خورت کباب دلم

تو میهمان عزیزی و هست این مرغوب

کشد برای تو خسرو جفای مدعیان

که بهر دوست ز کرمان جفا کشد ایوب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

ای تمامی خواب من برده ز چشم نیم خواب

وی سراسر تاب من برده ز زلف نیم تاب

تاب زلفت سر به سر آلوده خون منست

گر نخواهی ریخت خونم زلف را چندین متاب

زلف مشکینت کمند افگند بر آهوی چین

نافه را خون بسته شد در ناف ازان مشکین طناب

گل چنان بی آب شد در عهد رخسارت که گر

خرمنی از گل بسوزی قطره ای ندهد گلاب

خط تو نارسته می بنماید اندر زیر پوست

بر مثال سبزه نورسته اندر زیر آب

گریه را در دل فرو خوردم همه خوناب شد

چون نمک در خورد، بی خونابه ای نبود کباب

مست گشتم زان شراب آلوده لبهای تنک

مست چون گشتم ندانم، چون تنک بود آن شراب

روز من سالیست بی تو زانکه بهر دیدنت

عمرم از رفتن به جا مانده ست با چندین شتاب

باز می گیری زبانم در سؤال بوسه ای

یا گرفته می شود در لب ز شیرینی جواب

گرم و سردی دید این دل کز خط رخسار تو

نیمه ای در سایه ماند و نیمه ای در آفتاب

خواهم از زلف تو تاب آرم که بند جان کنم

زلف در بازی در آمد، چون توان آورد تاب

گر نقابی بر رخ رخشان کشی از روشنی

روی تو پیدا شود پنهان شود در وی نقاب

چون شدی در تاب از من، داد دشنامم رقیب

سگ زبان بیرون کند، چون گرم گردد آفتاب

شب زمستی چشم تو شمشیر مژگان برکشید

خواست بر خسرو زند کش در میان بگرفت خواب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

چه آفت ست نمی دانم این به زیر نقاب

که تا نمود نمود آنچه، سینه گشت خراب

تو رخ بپوشی که از هفت پرده بنماید

چو آفتاب فروزنده از چهارنقاب

تو زلف را ز کله بشکنی عجب نبود

که دل به لنگر خورشید پروره به نقاب

مرا از ابروی تو شبه حسی رود به نماز

که سجده می کنیم و صورت ماست در محراب

تو می کشی و کسی را که می شود بیهوش

ذبیحه را چه خبر تا چه می کند قصاب

مرا که سوخته گشتم ز آفتاب رخت

ازان لب ار بتوانی، به شربتی دریاب

ولی سوال مرا در جواب می لنگی

مر که در شکر آلوده گشت پای دناب

شتاب می کندم عمر در فراق مکوش

ترا که از پس عمری بدیده ام مشتاب

چه سحرها که به مدح تو کرده ام پیدا

که خسرو اسفنم خوانده ای اولوالالباب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

زهی نموده ازان زلف و عارض و رخ خوب

یکی سواد و دوم نقطه و سیم مکتوب

سواد و نقطه و مکتوب اوست بر دل من

یکی بلا و دوم فتنه و سیم آشوب

بلا و فتنه و آشوب او بود ما را

یکی مراد و دوم مونس و سیم مطلوب

مراد و مونس و مطلوب هر سه از من شد

یکی جدا و دوم غالب و سیم مغلوب

جدا و غالب و مغلوب هر سه باز آید

یکی غلام و دوم دولت و سیم مرکوب

غلام و دولت و مرکوب با سه چیز خوش است

یکی حضور و دوم شادی و سیم محبوب

حضور و شادی و محبوب من بود خسرو

یکی شراب و دوم ساقی و سیم محبوب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

می ریزد ازتری ز تو، ای جان فزای آب

ما تشنه ایم تشنه خود را نمای آب

خاک در تو بر سر و چشم پر آب ماست

پیوسته گر چه خاک شود زیر پای آب

آب حیاتی و نشوی آشنای من

تا چشمهای من نشود آشنای آب

چون در کنار آب خرامی، خیال تو

گویی که هست مردمک چشمهای آب

ای چشمه زلال، مرو کز برای تو

مردم چنانکه مردم آبی برای آب

می نالم و برای تو می ریزم آب چشم

این ناله من است بگو یا صدای آب

آب روان کجا رسد اندر سرشک من

خواهی بپرس ز آب روان ماجرای آب

زین پیشتر به دیده من جای آب بود

اکنون ببین که هست همه خون به جای آب

از آب چشم بنده بگردد، اگر چه هست

سنگین دل تو سخت تر از آسیای آب

بگداختم چو آب و بسودی مرا به دل

کس دل چنین به سنگ نساید به جای آب

اکنون که آب چشم بلا گشت مر مرا

چشم مرا که باز خرد از بلای آب

خسرو ازین سپس نگذارد عنان تو

گو برق بار آتش و گو ابر زای آب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

ای نازنین که ماه منی امشب

رحمی بکن چو شاه منی امشب

خوش بنشین، باده بکش پاک

خواب مکن چو ماه منی امشب

بر خانه چه باشد دمی چون تو

همچو یوسف به چاه منی امشب

بر فرق من نشین که ز بس عزت

هم تاج و هم کلاه منی امشب

وصل بتان اگر ز گنه باشد

ایمن نشین ز آه منی امشب

سیل چشمم چو ز خون است، بشناس

هر جا که گریه عشق راه منی امشب

فردا که روی، نزید خسرو

بس آتش به کاه منی امشب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

روز عید است به من ده می نابی چو گلاب

که ازان جام شود تازه ام این جان خراب

جان من از هوس آن، به لب آمد اکنون

به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکراب

روزه داری که گشادی ز لبش نکهت مشک

این زمان در دهنش نیست مگر بوی شراب

آنکه خیزان و فتان بود به مسجد زین پیش

هست در میکده خیزان و فتان مست و خراب

دف که او گرد نمی گشت به دور مجلس

می رود دور کنان جانب مجلس بشتاب

می حلال است کنون خاصه که از دست حریف

در قدح می چکد آب نمک آلود کباب

ساقیا، نوش چنان کن که صدا باز دهد

بر سر شارع می گنبد سیمین حباب

هر که را بوی گل و می به دماغ است او را

آن دماغیست که دیگر نکند بوی گلاب

بنده خسرو به دعای تو که آن حبل متین

دست همت زد و پیچید طناب اطناب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

 

زاد چون از صبح روشن آفتاب

ساقی خورشید رو در ده شراب

لعل ندهی آن عرق در ده که چون

گل برآرد هم گل ست و هم گلاب

خرم آن کو غرق می باشد مدام

چون خیال دوست در می های ناب

عاشقی با پارسایی هم خوش است

همچنان کافتاد میان باده آب

هست ما را نازنینی می پرست

کو گهم بریان کند گاهی کباب

نیم شب کامد مرا بیدار کرد

من همان دولت همی دیدم به خواب

بیخودی زد راهم از نی تا به صبح

خانه خالی بود و او مست و خراب

آخر شب صبح را کردم غلط

زانکه هم رویش بد و هم ماهتاب

زلف بر کف شب همی پنداشتم

کز بناگوشش برآمد آفتاب

خاست از خواب و شرابم داد و گفت

نوش کن بر پادشاه کامیاب

شاه قطب الدین، کلید هفت ملک

کز درش دارد جهانی فتح باب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

قندی ست آتشین رو، شمعی ست انگبین لب

ماه سپهر کسوت، مهر هلال غبغب

قطران مشک و خالش از مشک و گل مسلسل

کافور آب و خاکش از شیر و می مرکب

ترک جهان فروزش گنجی ز نیمروزش

موی طلسم سوزش مار مسلسل از شب

گر پاسبانی وی در برج مه نبودی

سعد زمین گرفتی از وی وبال کوکب

خسرو ز شوق لعلش تا چند سوزی آخر

باری دمی برون آی از سوزش تب شب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

باز برقع بر رخ چون ماه بربستی نقاب

گوییا در زیر ابری رفت ناگه آفتاب

همچو لاله داغ دارم بر دل از هجران تو

شد شکر بر آتش عشقت مرا، ای جان، کباب

حسرتم زین قصه می آید که من لب تشنه ام

بی محابا از چه می بوسد کف پایت رکاب؟

ترک من تا بهر رفتن بسته ای آخر میان

در کنارم سیل دیده خون همی راند چو آب

یک خدنگ از ترکشت برکش ز بهر جان من

ناوک از مژگان چه حاجت بهر قتلم بی حساب

همچو غنچه ته به ته خون شد دل من، ای طبیب

شربتی فرما ازان لب، گر همی جویی صواب

ای جدا افتاده، از ما، ما به تو پیوسته ایم

تا به تو پیوسته خسرو کرده از غیر اجتناب

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:43 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422813
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث