به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها

کجا خسپد کسی کش می خلد در سینه عقربها

همه شب در تب غم می پزم با زلف او حالی

چه سوداهاست این یارب که با خود می پزم شبها

گهی غم می خورم گه خون و می سوزم به صد زاری

چو پرهیزی ندارم، جان نخواهم برد از این تبها

چه بودی گر در آن کافر، جوی بودی مسلمانی

چنین کز یاربم می خیزد از هر خانه یاربها

دعای دوستی از خون نویسند اهل درد و من

به خون دیده دشنامی که نشنیدم ازان لبها

ز خون دل وضو سازم، چو آرم سوی او سجده

بود عشاق را، آری، بسی زینگونه مذهبها

به ناله آن نوای بار بد برمی کشد خسرو

که جانها پای کوبان می جهد بیرون ز قالبها

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

نازکیی که دیده ام آن رخ همچو لاله را

سوزم و بر نیاورم پیش وی آه و ناله را

تا چو سگان فغان کنند از رخش اهل نه فلک

ساخت مه چهارده آن بت هجده ساله را

عقل نماند در سری، صبر نماند در دلی

برگل و لاله کس چنین کژ ننهد کلاله را

سوخته رخت اگر سوی چمن گذر کند

در دل خود گمان برد شعله گرم لاله را

بوسه اگر همی دهی، بر لب خود حواله کن

رشوت تست جان من از پی این حواله را

من به نظاره ای خوشم، وصل چه حد من بود

حوصله مگس مدان کو بخورد نواله را

دل خط و وام دادمت، هوش و خرد سپردمت

جانست هنوز دادنی، پاره مکن قباله را

تو ز پیاله می خوری من همه خون که دمبدم

حق لبم همی دهی از لب خود پیاله را

دل که فسرده تر بود هم به گدازش آورد

ناله خسروش چنان کاتش تیز ژاله را

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

گذشت آرزو از حد به پای بوس تو ما را

سلام مردم چشمم که گوید آن کف پا را

تو می روی و ز هر سو کرشمه می چکد از تو

که داد این روش و شکل سرو سبز قبا را

مراست یاد جمالت به دل چنانکه به دیده

خیال خوان کریمان به روز فاقه گدا را

برون خرام دمی تا برآورند شهادت

چو بنگرند خلایق کمال صنع خدا را

سخن ز خواستن خط مشکبار تو گفتم

بخاست موی براندام آهوان ختا را

چو در جفات بمیرم، بخوانی آنچه نوشتم

بر آستان تو از خون دیده حرف وفا را

فلک که می برد از تیغ بندبند عزیزان

گمان مبر که رساند بهم دو یار جدا را

دران مبین تو که شور است آب دیده عاشق

که پرورش جز از این آب نیست مهرگیا را

صبا نسیم تو آورد و تازه شد دل خسرو

چنین گلی نشکفته ست هیچگاه صبا را

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

من به هوس همی خورم ناوک سینه دوز را

تا نکنی ملامتی غمزه کینه توز را

دین هزار پارسا در سر گیسوی تو شد

چند به ناکسان دهی سلسله رموز را

گویم وصل، گوییم رو که هنوز چند گه

وای که چون برون برم از دلت این هنوز را

قصه عشق خود رود پیش فسردگان ولی

سنگتراش کی خرد گوهر شب فروز را

ساقی نیم مست من جام لبالب آر تا

نقل معاشران کنم این دل خام سوز را

بس که ز آه ناکسان تیره شده ست روز من

نیست دو دیده بنگرم این شب تیره روز را

جان چو خسروی و بس زخم تو وه که برکسی

باری اگر همی زنی تیر درونه دوز را

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

سری دارم که سامان نیست او را

به دل دردی که درمان نیست او را

به راه انتظارم هست چشمی

که خوابی هم پریشان نیست او را

به عشق از گریه هم ماندم، چه گیرم؟

بر از کشتی که باران نیست او را

فرامش کرد عمرم روز را، زانک

شبی دارم که پایان نیست او را

ترا ملکیست، ای سلطان دلها

که جز دلهای ویران نیست او را

خطت نوخیز و لب ساده از آنست

خوش آن مضمون که عنوان نیست او را

رخی داری یگانه در نکویی

که ثانی ماه تابان نیست او را

کدامین مور خطت را که در حسن

بها ملک سلیمان نیست او را

ز خسرو رو مپیچ، ار گشت ناچیز

خیالی هست، اگر جان نیست او را

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

گیرم که می نیرزم من بنده همدمی را

آخر به پرسشی هم جاییست مردمی را

غمزه زنان چنین هم بی رحم وار مگذر

دانی که هست آخر جانی هر آدمی را

آن دم که من به یادت میرم به گوشه غم

روح اللهم نباید از بهر همدمی را

از جان خویشتن هم رازت نهفته دارم

زیرا که می نشاید بیگانه محرمی را

از شاخ عیش ما را برگی نماند برجا

گویی خزان در آمد گلزار خرمی را

با هر غمی که آید راضی شو، ای دل، آن را

ما را نیافریدند از بهر بی غمی را

زان ره که تو گذشتی چون سرو خوش خرامان

خسرو به یاد پایت می بوسد آن زمی را

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

شبم خیال تو بس، با قمر چه کار مرا

من و چو کوه شبی، با سحر چه کار مرا

من آستان تو بوسم، حدیث لب نکنم

چو من به خاک خوشم، با شکر چه کار مرا

نبینم آن لب خندان ز بیم جان یک ره

ز دور سنگ خورم، با گهر چه کار مرا

پدر بزاد مرا بهر آن که تو کشیم

وگرنه با چو تو زیبا پسر، چه کار مرا

اگر قضاست که میرم به عشق تو، آری

به کارهای قضا و قدر چه کار مرا

به طاعتم طلبند و به عشرتم خوانند

من و غم تو، به کار دگر چه کار مرا

طلاق داده دل و عقل و هوش را، خسرو

به گشت کوی تو با این حشر چه کار مرا

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

عشق از پی جان گرفت ما را

خلقی به زبان گرفت ما را

خرسند به عافیت نبودیم

اینک حق آن گرفت ما را

سرو قد او به ناز و فتنه

هر لحظه روان گرفت ما را

ای دیده، چه ریزی از برون آب؟

کاین شعله به جان گرفت ما را

همچون کایینه گیرد آتش

عشق تو چنان گرفت ما را

ای خواب، برو که باز امشب

سودای فلان گرفت ما را

گویند که مرگ طرفه خوابی ست

این خواب گران گرفت ما را

ترسم که برون برد ز عالم

این غم که عنان گرفت ما را

خندید بر اهل درد خسرو

درد دل شان گرفت ما را

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

گر چه بر بود عقل و دین مرا

بد مگویید نازنین مرا

گوشش از بار در گران گشته ست

نشنود ناله حزین مرا

آخر، ای باغبان، یکی بنمای

به من آن سرو راستین مرا

کرمی می کند رقیب خنک

که بسوزد دل غمین مرا

عشق در کار خوبرویان کن

زهد و تقوی و کفر و دین مرا

دست در گل همی زنم، لیکن

خار می گیرد آستین مرا

چشم من بود بر نگین دهانش

داد انگشتری نگین مرا

سوخته بینمش، اگر اثریست

در سحر آه آتشین مرا

خسروا، بگذر از سرم که ز اشک

بیم غرق است همنشین مرا

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

رخت صبوری تمام سوخته شد سینه را

شعله فروزان هنوز آتش دیرینه را

غم که مرا در دل است کس نکند باورم

پیش که پاره کنم وای من این سینه را

رخ بنما بر مراد، گر نه به خون منی

آب به سیری مده تشنه دیرینه را

توبه ز می کرده بود دل که تو ساقی شدی

باز همان حال شد احمد پارینه را

من چو ز سر خواستم، چشم تو پیکار جست

خنجر نو ده به دست ترک کهن کینه را

صوفی ما شد خراب دوش به یک بانگ چنگ

پیش بریشم کشید خرقه پشمینه را

بر سر خسرو اگر طعنه زند هر کسی

روی سیاه مراست عیب تو آیینه را

ادامه مطلب
شنبه 21 اسفند 1395  - 6:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423230
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث