به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

طاقت دوری نماند عاشق دلتنگ را

واگهیی کس نداد، آن پسر شنگ را

گاه خرامیدنش یک نظری هر که دید

پیش فرامش نکرد آن قد و آن رنگ را

بنده نخواند کنون جز غزل نوخطان

کاب دو چشمم بشست دفتر فرهنگ را

اشک من گوژ پشت دید گه ناله چرخ

گفت که ای خوش نوا، ترک مکن چنگ را

هست شکسته دلم، خواست شکستن بتر

سخت گره بر مزن گیسوی شبرنگ را

دوش ز یاد رخت اشک جگر سوز من

شد به هوا پر بسوخت، مرغ شب آهنگ را

با دل سنگیت هیچ کرد نیارم همی

گر چه که از تیر آه رخنه کنم سنگ را

گر بکنی آشتی جان بفروشم و لیک

تو به بها می خری جان کسی جنگ را

در طلبت عاشقان گر قدم از سر کنند

هیچ نپرسند باز منزل و فرسنگ را

خوش پسرا، چشم تست تنگ و من اندر عجب

باز کجا می کشی این همه نیرنگ را

گرد جهان شد سمر قصه خسرو و لیک

عشق به صحرا نهاد راز دل تنگ را

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

ای رخ زیبای تو آینه سینه ها

روی ترا در خیال زین نمط آیینه ها

غمزه مزن کان خیال تا به جگرها نشست

تیغ بلارک دمید وای که بر سر سینه ها

یاد توام می کند کار جواب هلاک

خواب که بیند گدا حاصل گنجینه ها

بس که ز رویت نمود خانه مرا پر خیال

مر همه دیوارهاست پیش من آیینه ها

صبر نمودی مرا از نظری پیش از این

حسن توام توبه داد زان همه پیشینه ها

دل که ز دعوی صبر لاف همی زد کنون

بین که چه خوش می کشد هجر از و کینه ها

شعله دیرینه را داغ ز دل رفته بود

نوپسری تازه کرد آن همه دیرینه ها

توبه شکن صوفیا، خرقه به می شو که هست

بر قصب شاهدان خرقه پشمینه ها

چرخ بشد، ساقیا، دوش می با صفا

درد به خسرو رسان، زان همه دوشینه ها

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

وه که اگر روی تو در نظر آید مرا

عیش زخورشید و مه روی نماید مرا

بسته تست این دلم با دگرانم مبند

کاش که با دیگران دل بگشاید مرا

جان من آن روز رفت کم رخت آمد به پیش

یاربم آن روز پیش، پیش نیاید مرا

روی نما شد ز اشک چهره من تا هنوز

از تو چه خونهای تر روی نماید مرا

خون مرا آب کرد گریه که در خدمتت

پیش ز من دور باد هیچ نیاید مرا

دل بشنیدم که دوش لعل تو بوسید و مرد

پیش چنین مردنی زیست نشاید مرا

سینه خسرو ز تست آیینه زنگ خورد

مصقل وصل تو کو تا بزداید مرا

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

 

ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را

بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را

هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد

نیکوی آموختن چرخ بدآموز را

سوخته غم مدار دل به چنین غم، از آنک

دل به کسی برنسوخت مرگ جگر سوز را

پیر شدی کوژ پشت دل بکش از دست نفس

زانکه کمان کس نداد دشمن کین توز را

چون تو شدی از میان از تو به روز دگر

جمله فرامش کنند یاد کن آن روز را

خود چو بدیدی که رفت عمر بسان پریر

از پی فردا مدار حاصل امروز را

نقد تو امشب خوش است زانکه چو فردا به روز

قدر نباشد به روز شمع شب افروز را

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

باغم عشق تو می سازیم ما

با تو پنهان عشق می بازیم ما

در هوای وصل جان افروز تو

پای بند درگه نازیم ما

مردمی کن برقع از رخ برفکن

تا دل و دین هر دو در بازیم ما

یک زمان از سر بنه گردن کشی

تا به گردون سر برافرازیم ما

گر نخواهی گشت با ما مهربان

خانه هستی براندازیم ما

بعد از این با کس نه پیوندیم دل

بعد از این با خود نپردازیم ما

چون ز خسرو درد دل بشنید، گفت

غم مخور روزیت بنوازیم ما

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

شاخ نرگس را ببرد اینک صبا

سهل باشد بردن از کوری عصا

از خیال سبزه خاک بوستان

چشم می دوزم که گردد توتیا

تا عروس گل به دست آید مگر

سیم را چون آب می ریزد صبا

یار سیم اندام من آخر کجاست؟

یارب، او سیمرغ شد یا کیمیا؟

غنچه ای ماند دلم پر خون و تنگ

ای نسیم زلف تو باد صبا

خوش بیا کز حسرت دیدار تو

زندگانی خوش نمی آید مرا

دیگران را شمع مجلس گشته ای

گر نخواهی سوخت خسرو را بیا

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

 

هر که زیر پیرهن بیند مرا

مرده اندر کفن بیند مرا

خویش را من خود کسی دانم ولی

یار اگر از چشم من بیند مرا

آرزو دارم قصاص از دست دوست

تا بدانسان مرد و زن بیند مرا

بر سر راهش کشیدم زار زار

بو که آن پیمان شکن بیند مرا

بیدلی کش عیب می کردم کجاست

تا به کام خویشتن بیند مرا

نازنینا، زین هوس مردم که خلق

با تو روزی در سخن بیند مرا

باد هر روزی به جولا نگاه تو

خاک خواری بر دهن بیند مرا

گر بیاید باز مرغ نامه بر

طعمه زاغ و زغن بیند مرا

جوی خون راند به جای جوی شیر

خسروم، گر کوهکن بیند مرا

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

ای جهانی بنده چون من مر ترا

نیست چون من بنده دیگر ترا

دل چو نطفه در رحم خون می خورد

تا چرا زاد این چنین مادر ترا

از برای آفت جان منست

شانه گر ره می کند بر سر ترا

لشکر فتنه بکش، عالم بگیر

فتنه شد چون جملگی لشکر ترا

عالمی را از تو شد پیمانه پر

پر نگشت از خون کس ساغر ترا

من ز جورت مو شدم وز آه من

جز میان چیزی نشد لاغر ترا

نامسلمانی مکن شرمی بدار

چند گویم حال خسرو مر ترا

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم

غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا

محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من

بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست

که تواناییی چون باد سحر نیست مرا

دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت

همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم

که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا

تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو

بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

قدری بخند و از رخ قمری نمای ما را

سخنی بگوی و از لب شکری نمای ما را

سخنی چو گوهرتر صدف لب تو دارد

سخن صدف رها کن، گهری نمای ما را

به نظر ندیده ام من اثر دهان تنگت

اگرت بود دهانی اثری نمای ما را

منم اندر این تمنا که ببینم از تو بویی

چو صبا خرامشی کن، کمری نمای ما را

ز خیال طره تو چو شب است روز عمرم

به کرشمه خنده ای زن، سحری نمای ما را

به زبان خویش گفتی که گذر کنم به کویت

مگذر ز گفته خود گذری نمای ما را

چو منت هزار عاشق بود، ای صنم، لیکن

به همه جهان چو خسرو دگری نمای ما را

ادامه مطلب
جمعه 20 اسفند 1395  - 11:44 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4424950
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث