به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

فتح می آید در دهلیز دولت باز کن

بارگاه فخر خود با آسمان همراز کن

کوس نصرت کوب و چرم طبل اگر سوده شود

تیغ برکش پوست از سرهای دشمن ساز کن

بندبند فاجران گر فی المثل از آهن است

این چنین بندان به پای پیل گرگ انداز کن

تیغ تو چون در بر لشکر کلید فتح شد

دست بگشا قلعه دربند را در باز کن

تیغ خود را گو که جان خصم و دشت کربلاست

گر توانی در بیابانی چنین پرواز کن

زنده شد ز افسانه های خشت تو بهرام گور

زین فسانه هفت گنبد را پر از آواز کن

ز ابر نیسان خود و آوازه باران خود

غلغلی افگن به دریا گوش ماهی باز کن

زآهن شمشیر درهای همه عالم بگیر

وانگه انعام ندیمان سخن پرداز کن

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:57 PM

ای به هر موی شده بسته زلف دل من

وی به هر کوی شده در طلبت منزل من

این چنین در هم و پیچان ز چه گشته ست دلم

سایه زلف تو افتاد مگر در دل من

کارم از شکل سر زلف تو مشکل شده است

مشکل امروز که بگشاید ازو مشکل من

لب تو آب حیات ست و خطت ظلمت شب

جز همه تنگی و تاریکی ازو حاصل من

خسرو بی خبرم تا به غمت افتادم

خبرت هست ازین واقعه مشکل من

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:57 PM

باز روی تو خون آلوده و جعد تو تر است

زلف مشکین ترا باد صبا جلوه گر است

گل دمد در چمن حسن تو از خندیدن

مگر اندر سر زلف تو نسیم سحر است

تا بزیر و زبر رخ گل و سنبل داری

سنبل و گل شده از روی تو زیر و زبر است

هر که دید آن خط تو غالیه دارند از اشک

خال مشکین تو خود غالیه دان دگر است

نگشاید مگر آن لحظه که لب بگشایی

جعد شکر که گره بر گره از نیشکر است

وصل تو هیچ فراموش ز دل می نشود

گوییا لطف ملک زاده خورشید فر است

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:57 PM

ای معدن ناز، ناز تا کی؟

بر من در تو فراز تا کی؟

در حسرت یک نظر بمردیم

چشم تو به خواب ناز تا کی؟

تو ابروی خویش می پرستی

در قبله کج نماز تا کی؟

شمعم خوانی و سوزیم زار

بر سوخته ها گداز تا کی؟

بس نیست هلاک من به زلفت

دیگر شب من دراز تا کی؟

تیری که بر سینه خورد محمود

در کشمکش ایاز تا کی؟

بخل تو برای نیم بوسی

بر خسرو پاک باز تا کی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:57 PM

ای که به غمزه می کنی قصد شکار دیگری

غیر هلاک ما مکن میل به کار دیگری

گشت چمن چو می روی بر دل گرم ماگذر

گلخن آشنا به از باغ و بهار دیگری

ای به هزار مرتبه ز آب حیات پاک تر

حیف بود که بگذرد بر تو غبار دیگری

جان هزار پاره را پیش سگ تو می کنم

زانکه به دست همتم نیست غبار دیگری

خسرو خسته هر کجا ناله کند ز دست تو

کی به درون اثر کند ناله زار دیگری

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:57 PM

ای غنچه را بر بسته لب، شکل و دهان چون تویی

چون لاله خون کرده دلم سرو روان چون تویی

روزی من دیوانه وش، بر باد خواهم داد جان

دست تظلم در زده اندر عنان چون تویی

گفتی ز من سر می کشی، آخر به گردن چون نهد

آن سر که برگیرد کسی از آستان چون تویی

تو چست می بندی کمر وز ترس جانم می رود

کآزرده گردد ناگهان نازک میان چون تویی

آن دل که رفت از دست من، گفتی ندانم تا چه شد؟

من صد گمان بد برم، او میهمان چون تویی

گر شب روم در کوی تو، عفوی که گستاخی بود

بیداری چون من سگی با پاسبان چون تویی

سر در جهان خواهم نهاد از دست تو تا چند گه

باری نبینم نشنوم نام و نشان چون تویی

از عشق گویندم حذر، هست ار همه جان را خطر

من عشق خوبان کم کنم خاصه از آن چون تویی

گر هر زبان خسرو بود کآید بر آن لب ذکر او

یعنی که نام چون منی پس بر زبان چون تویی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:57 PM

شاه حسنی وز متاع نیکویی داری فراغی

زیبدت گر می کنی بر حال مسکینان دماغی

داغ هجرانم نه بس، خالم ز رخ هم می نمایی

چند سوزم، وه که داغی می نهی بالای داغی

گه به من دزدیده بینی گه به دزدی خویشتن را

نزد من جان دادن است این، نزد یاری نیست لاغی

بهر این حاجت که بوک آیی شبی بر من چو شاهی

می نهم از سوز دل شبها به هر مشهد چراغی

آب چشمم گفت حالم بر درت زان پس تو دانی

هم تو می دانی که نبود بر رسولان جز بلاغی

غنچه دل پاره پاره گرددم چون یادم آید

آنک بودم با گل خندان خود روزی به باغی

چند گوییدم که رفت از گریه چشمت، سرمه ای کن

من برین ظالم همی خواهم به جای سرمه داغی

هست نالان سوخته جانم مرم، ای کبک رعنا

گر ز مردار استخوانی بشنوی بانگ کلاغی

عقل و هوش الحمدلله رفت، ازین پس ما و عشقت

یافت چون خسرو ز صحبتهای بی دردان فراغی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:57 PM

نوبهار آمد و بگذشت به شادی مه دی

اینک اینک که سراپای گل و آتش وی

بعد ازین جامه لطیف و تنک و تر پوشند

چو گل تازه بتان ختن و خلخ و ری

نازنینا، عرق از روی تو بر گل بچکید

می ممزوج لبالب برسان پی بر پی

پاک کن خوی ز بنا گوش که این مردم چشم

خون خود ریزد هر جا که بریزد ز تو خوی

رو سوی آب و به یک خنده پر از شکر کن

بر لب جوی به هر جا که روی روید نی

خیز و گلگشت چمن کن که نمانده ست به راه

چشم نرگس که ز تو زان ره بخرامی یک پی

خون خسرو به قدح کن، اگرت می باید

عاشق تست، مبادا که بگوید هی هی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:57 PM

نبود یار من آن را که یار داشتمی

گهی به دیده و گه در کنار داشتمی

ز من برید و غمم یادگار داد که کاش

دو سه دگر هم ازین یادگار داشتمی

به ناز گفتی گه گه من از آن توام

دروغ گفتی و من استوار داشتمی

خراب کرده خوبانست خان و مان دلم

وگر نه بهتر ازین روزگار داشتمی

به قهر می کشدم عشق و این همان خصم است

که پیش ازین من نادانش خوار داشتمی

به باغ کاش بهم بودمی که تا پیشش

ز خون دیده زمین لاله زار داشتمی

کدام گل ته او بود تا دو دیده خویش

برفتمی و به بالای خار داشتمی

خراشها که درین سینه بودی از کف پاش

برین جراحت جان فگار داشتمی

دریغ یک سر خسرو هزار بایستی

که تیغ او را مشغول کار داشتمی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:57 PM

 

گذشت آن کین دل زارم شکیبا بود یک چندی

پریشانی زلفش آمد و زد راه خرسندی

جز این شیرینی اندر عیش تلخ خود نمی بینم

که گه گه می کنی بر گریه تلخم شکرخندی

گواران باد بر جان و دلم زهر فراق تو

نبخشیدند آن کامم که از وصلت خورم قندی

چه می خندی، برین سامان جان من تو، ای بی غم

دل و صبری تو داری و مرا هم بود یک چندی

پدر دارم همه در پند و من دنبال کار خود

مبادا هیچ مادر را چنین بدروز فرزندی

بگو، ای پندگو، نامش که باشد مرهم جانم

که خسرو را ز بهر ترک او تیری ست هر پندی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4343384
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث