به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مردانه می کشد به جفایم ستمگری

تا میرم و دگر ندهم دل به دیگری

راحت بود سیاست آن کس که بایدش

از غمزه دور باشی و از ناز خنجری

گفتم که دوش با تو نشستیم، راست است

بر خویش بسته ام به هوس خواب دیگری

از غم مگر ز وادی هجر استخوان بود

کز کعبه امید بیاید کبوتری

ماییم و خواب و بازوی آن یار زیر سر

وه کی نهد تو در خم بازوی ما سری

کی ره کند به کلبه ما چون تو آفتاب

ما ناخدای باز کند ز آسمان دری

یارب حلال خواب خوش، ار چه شبی ز غم

روزی نبود پهلوی ما را ز بستری

خسرو به سایه ای ز درخت تو قانع است

آن دولت از کجا که به دست افتدش بری

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:51 PM

ای صد شکست زلف ترا زیر هر خمی

در هر خمیش مانده به هر گوشه درهمی

گه گه به ناز شانه کن آن زلف را، مگر

دلهای دورمانده برون آید از خمی

مویی شدم ز هجر و تو گویی کز این قدر

کاین از پی من است نگنجم به عالمی

در رشک آن که در غم تو گرددم شریک

می میرم و غم تو نگویم به همدمی

گر جان رود، تو پرسش بیماریم میا

ترسم که در دل آیدت از دیدنم نمی

افسوس مردنم مخور، ای پادشاه حسن

زیرا گدای مرده نیرزد به ماتمی

چون درد کهنه در دل من یادگار تست

یارب مباد درد مرا هیچ مرهمی

گر بی تو در بهشت برندم، زنم ز آه

آتش در آن بهشت که گردد جهنمی

نبود عجب که مهر تو می روید از زمین

هر جا که از دو دیده خسرو چکد نمی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:51 PM

آمد بهار و سرو بر آراست قامتی

گل بر کشید بهر طرب را علامتی

گردیده باد بر سر آن سرو جان من

گردان چو باد گرد بر آن سرو قامتی

قد قامت الصلوة مؤذن زند به صبح

من نیم شب شوم به قد یار اقامتی

او در خرام و انبهی جان به گرد او

حشری ست گوییا که روان با قیامتی

تاراج غمزه هاش در آمد به شهر و کو

در خانه ای نماند متاع سلامتی

هم خون عاشقان گنهش را شفیع باد

چون نیستش ز کردن خونها ندامتی

ای پندگوی، در گذر از پند بیدلان

دانی که مست را نبود استقامتی

گفتار خویش بیهده ضایع چه می کنی؟

در حق گمرهی که نیرزد سلامتی

داغم نهاد بر دل و در جانیم هنوز

به زین مخواه سوختگان را غرامتی

صد فتنه ز آب دیده نوشتم بر آستان

نخسرو برو نخواند ز بیم شئامتی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:51 PM

آنکه مرا در دل است گر به کنار آمدی

کسی ستم روزگار بر من زار آمدی

یار ز دستم برفت، کار ز دستم نماند

کار به دست است، اگر دست به یار آمدی!

دست من آنگه که گشت از سر زلفش جدا

کاش که پای حیات بر دم مار آمدی

صبر و دل از من برفت، قدر ندانستمش

از پی این روزگار این دو به کار آمدی

از پس سالی مگر روی نماید چو گل

غنچه که بسته قبا باد سواد آمدی

خسرو از آن یک کنار جان به میان ریختی

آنکه برفت از میان گر به کنار آمدی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:45 PM

یک ره بکن ز غمزه خونین اشارتی

کافتد ز فتنه در همه آفاق غارتی

چندین به شهر دزدی دلها کجا شود؟

در دیده گر ز چشم تو نبود اشارتی

آن را که می کشی، به ازین نیست خونبهاش

از سر کنیش زنده، گر آیی زیارتی

گر بی رخت عمارت عمرم کند سپهر

بادا خراب، یارب ازینسان عمارتی

گویند دوست وعده به شمشیر می کند

آن بخت کو که یابم از ایشان بشارتی

من وصف آن جمال چگونه کنم که هیچ

فیروزمند نیست بر آنم عبارتی

عشق آتش است، خسرو، اگر سوزدت مرنج

دانی که آتشی نبود بی حرارتی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:45 PM

هر شبم کآهم به عالم دم زدی

آتش اندر خرمن عالم زدی

سوخت جانم را غم و غم سوختی

ذره ای سوز من ار بر غم زدی

گر دلم را دست بودی بر فلک

دیده ای سقفش که چون برهم زدی

زین زبان دانی اگر جم بودمی

آسمانم بوسه بر خاتم زدی

در تن خاکی و سلطانی بدی

خاک پایم آسمان را کم زدی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:45 PM

من ندیدم چون تو هرگز دلبری

سرکشی عاشق کش و غارتگری

از تو یک ناز و ز خوبان عالمی

وز تو تیری و ز دلها لشکری

از زمین پنهان بماند آفتاب

گر برآیی بامداد از منظری

من سری دارم که در پایت کشم

گر تو در خوبی نداری همسری

از کجا بر روزگار من فتاد

چون تو سنگین دل بلای کافری

دست نه بر سینه ام تا بنگری

آتش پوشیده در خاکستری

ماند چشمم روز و شب در چارسو

تا مگر ناگه در آیی از دری

من که از خود بر تو غیرت می برم

چون توانم دیدنت با دیگری

هر که دید از چشم خسرو خون روان

گشت هر مو بر تن او نشتری

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:45 PM

بسیار باشد، ای جان، از همچو من غمینی

نازی که می کشم من از چون تو نازنینی

تا دست و پا نهادی در حسن کس ندیدم

پایی به دامن اندر، دستی در آستینی

گر در جهان بگردی از جور خود نیابی

بی آب دیده خاکی، بی خون دل زمینی

از شبروان کویت هر گوشه ای و آهی

وز هندوان چشمت هر غمزه در کمینی

شمشیری از خیالت، بر ما سری و جانی

زناری از دو زلفت، از ما دلی و دینی

پوشیده ام بر دل مشکین زره ز زلفت

کز گوشه های چشمت ترکی ست در کمینی

زنبور وار بستی در خون من میان را

زان لعل دلنوازم ناداده انگبینی

در شهر بند عشقت دانی که کس نداند

قدری چو من غریبی، جز همچو من غمینی

شبهاست بنده خسرو کز پا نمی نشیند

روزی نشیند آخر با چون تو همنشینی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:45 PM

آن چشم شوخ را بین هر غمزه ایی بلایی

وان لعل ناب بنگر هر خنده ای جفایی

هر ابرویی ز رویت محراب بت پرستی

هر تار مو ز زلفت زنار پارسایی

گویند، چیست حالت آن دم که پیشت آید؟

چون باشد آنکه ناگه پش آیدش بلایی

این غم که هست دانم هر دو ز تو برین دل

می کش که ظالمی را خوش می کنی سزایی

گر غرقه بر نیاری، باری کم از فسوسی

ای آشنات هر دم در خون آشنایی

وصلت همین قدر بس کافتادمت چو در ره

از ره کنی به یک سو سنگی به پشت پایی

سودای زلف آن بت امشب بکشت ما را

آه، ای شب، سیه رو، پایانت نیست جایی

من خود ز محنت خود بودم به جان دگر سو

وه کز کجا فتادی بر جان مبتلایی

سلطان من توانی مهمان خسرو آیی

بیداری است امشب در خانه گدایی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:45 PM

من ترا دارم و جز لطف توام نیست کسی

در جهانم نبود غیر تو فریاد رسی

نفسی بی تو نیارم زدن، ای جان، گر چه

نکنی یاد من خسته به عمری نفسی

هر کسی راست هوایی و خیالی در سر

من به جز فکر و خیال تو ندارم هوسی

غرقه در بحر غم عشقم و در خون جگر

می رود بی رخت از چشمه چشمم ارسی

بیش ازینم چو مگس از شکر خویش مران

که تفاوت نکند در شکرستان مگسی

بر من دل شده هر چند گزیدی دگری

به وصالت که به جای تو مرا نیست کسی

بلبل جان من از شوق گلستان رخت

تا به کی صبر کند نعره زنان در قفسی

طالب وصل شو، ای خسرو خوبان، خسرو

نه من دلشده ام، بس که چو من نیست کسی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4345816
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث