به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گر چشم من در روی آن خورشید رخسار آمدی

آخر شب امید را صبحی پدیدار آمدی

تا کی دوم چون بیخودی در کویت ار بختم بدی

یا پای در سنگ آمدی یا سر به دیوار آمدی

گر دوست بودی یار من، کی خواستی آزار من؟

آسان گرفتی کار من، هر چند دشوار آمدی

پشت من از غم گشت خم، کز بخت بنمودی ستم

هرگز چنین خاری ز غم بر جان غمخوار آمدی؟

دردی که دارم در نهان کز یار جستی کس نشان

هر موی من گشتی زبان، یک یک به گفتار آمدی

تا کی ز بیداری مرا باشد دو دیده در هوا

ای کاش! تیری از سما بر چشم بیدار آمدی

خسرو چنان گشت از سخن، کاندر میان انجمن

از دوست در گفتی سخن، دشمن به گفتار آمدی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:44 PM

ای زلف تو هر گره گشادی

وی خط تو خطه و سوادی

ای چشم مرا چراغ خانه

در سر مکن از کرشمه بادی

در راه نیاز می نهی پای

خوش راهی و بوالعجب نهادی

شب چشم تو خلق را همی کشت

چونست ز ما نکرد یادی؟

یک فوج ز غمزه نامزد کن

تا با صف غم کنم جهادی

سر می دادم به هر نگاری

گر تیغ غمت زیان ندادی

سرگشته نبودی، ار دل من

در دست خط تو چون فتادی

پرکار اگر به دست خویش است

از دایره پا برون نهادی

تو تیر ستم گشاده و من

دل بسته بر اینچنین گشادی

گر از ستم تو بد گریزان

ایام چو خسروی نزادی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:44 PM

ای فتنه ز چشم تو نشانی

بالای تو آفت جهانی

مویی ست به زلف تو که صد بار

بر باد بداد خان و مانی

من با تو به جز نظر ندارم

حاشا که به بد بری گمانی

بوسی هوسم کند، ولیکن

خشنود نمی شوی به جانی

گر لب نبود، کم از حدیثی

ور دل ندهی، کم از زبانی

گر می کشدم رقیب بدخوی

بگذار سگی و استخوانی

ای زلف درو مپیچ زنهار

کآزرده شود چنان میانی

دل گم کرده ست خسرو، آن کیست

کز گمشدگان دهد نشانی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:44 PM

 

مرا دل با یکی مانده ست جایی

که ناید روزی از کویش صبایی

همه کس ز آتش بیگانه سوزد

من مسکین به داغ آشنایی

بیا، ای زاغ، کاین آن استخوان است

که بر وی سایه اندازد همایی

مزن طعنه پریشانیم بگذار

که عمرم رفت بر باد هوایی

به جرم عشق کشتن حاجتم نیست

که داند عشق کردن هم سزایی

مه و خورشید گو، بر جای خود باش

که ما هم شاهدی داریم جایی

ز عشقت کار من جایی رسیده ست

بجز مردن نمی بینم دوایی

ز تیغت بیم خسرو بیش از این نیست

که گیرد دامنت خون گدایی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:44 PM

عشق آتشم در جان زد و جانان ازان دیگران

ما را جگر بریان شد و او میهمان دیگران

ای مرغ جان، زین ناله بس، چون نیست جانان ز آن تو

بیهوده افغان می کنی در بوستان دیگران

گه نقد جان لب را دهم، گه مایه دل دیده را

من بوالفضولی می کنم، کالا از آن دیگران

جویم ز پیران بی غمی، لیکن چنین بختم کجا؟

با من جوان مردی کند بخت جوان دیگران

گر کشتنی شد بیدلی، تا کی ز خلقم سرزنش؟

باری به تیغ خویش کش، چند از زبان دیگران؟

بگذار میرم بر درت، منمای خوبان دگر

مفرست خاک کوی خود بر آستان دیگران

بر دیگران می بندی ام، ای چشمه حیوان، بکن

چون خود بشستی از دلم نام و نشان دیگران

گویم که مردم از غمت، گویی که نتوان این قدر

سهل است آخر، جان من، مردن به جان دیگران

تو سود کردی بنده را، من جان زیان دادم به تو

مپسند بهر سود خود چندین زیان دیگران

تو می خوری، من درد و غم، یعنی روا باشد چنین

شربت تو آشامی و تب در استخوان دیگران

خسرو به تار موی تو جان می دهد دیگر جهان

گر چه علی الرغم منی جان و جهان دیگران

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:44 PM

فراهم کرد شکل کج کلاهی

که در زیر کلاهش هست ماهی

گناه از دیدن خوبانست حقا

که نفروشم به صد توبه گناهی

سیه رویم ز دل کاین دل چنان سوخت

که بر رو می رود خون سیاهی

چنانم شب دراز آمد که شادم

اگر خورشید بینم بعد ماهی

خیالت خوابگه در چشم من کرد

مرنج، ار هست ناخوش خوابگاهی

ز سوزت چون رهم، ای جان من، وای

که دایم از غمت هستم به چاهی

به هر گلزار اشکم سبزه ها رست

سمندت را رسد زینسان گیاهی

مرا درد و غمت ز آن روی کشتند

که خسرو را رسد در دیده راهی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:44 PM

بیکار دلی باشد کو را نبود دردی

کاهل فرسی باشد کز وی نجهد گردی

دردی که ز عشق آید، جانم به فدای آن

خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی

از گردش چشمت هست آواردگی دلها

تا کعب نفرماید، جنبش نکند نردی

شبها منم و شمعی هم سوخته و هم مست

گه مرده و گه زنده، آهی و دمی سردی

شد وقت گل و روزی فریاد که ننشینی

یک دم چو گل سرخی در پیش گل زردی

زانگه که غمت در دل چون حرص بخیلان شد

دارم همه شب چشمی چون دست جوانمردی

گفتم که غمت آخر تا چند خورد خسرو

خندید که عاشق را به زین نبود خوردی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:44 PM

گل آمد و هر مرغی زد نغمه به هر باغی

هر فاخته ای دارد با همسر خود داغی

از باد صبا هر کس بشکفته چو گل خرمن

آن باد که من جویم کی می وزد از باغی؟

هر کس غم خود گویان با قمری و با بلبل

من سوخته می جویم رو کرده سیه زاغی

من سوخته ام، زاهد، تو طعنه زنی هر دم

تا چند نهی داغی ما را زبر داغی

خسرو نشود هرگز عشق و خردت با هم

کان زاغ نمی گنجد در خانه انباغی

ادامه مطلب
یک شنبه 6 فروردین 1396  - 1:44 PM

 

آنکه مرا در دل است گر به کنار آمدی

کسی ستم روزگار بر من زار آمدی

یار ز دستم برفت، کار ز دستم نماند

کار به دست است، اگر دست به یار آمدی!

دست من آنگه که گشت از سر زلفش جدا

کاش که پای حیات بر دم مار آمدی

صبر و دل از من برفت، قدر ندانستمش

از پی این روزگار این دو به کار آمدی

از پس سالی مگر روی نماید چو گل

غنچه که بسته قبا باد سواد آمدی

خسرو از آن یک کنار جان به میان ریختی

آنکه برفت از میان گر به کنار آمدی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:57 PM

 

یک ره بکن ز غمزه خونین اشارتی

کافتد ز فتنه در همه آفاق غارتی

چندین به شهر دزدی دلها کجا شود؟

در دیده گر ز چشم تو نبود اشارتی

آن را که می کشی، به ازین نیست خونبهاش

از سر کنیش زنده، گر آیی زیارتی

گر بی رخت عمارت عمرم کند سپهر

بادا خراب، یارب ازینسان عمارتی

گویند دوست وعده به شمشیر می کند

آن بخت کو که یابم از ایشان بشارتی

من وصف آن جمال چگونه کنم که هیچ

فیروزمند نیست بر آنم عبارتی

عشق آتش است، خسرو، اگر سوزدت مرنج

دانی که آتشی نبود بی حرارتی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:57 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4341829
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث