به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گر به کمند زلف تو من نه چنین اسیرمی

کی به کمند ابرویت خسته زخم تیرمی

هست یقین چو مردنم، از غم دوریش مکش

باری اگر بمیرمی، در قدم تو میرمی

بودم اسیر کافران وقتی و در فراق تو

در هوسم که این زمان کاش همان اسیرمی

پند دهند کز بتان چشم ببند جان من

باز کشید تا مگر بند کسی پذیرمی

ترک سخن بگو که شدملک جهان از آن من

آه که تنگ در برت یک شب اگر بگیرمی

طعنه زنی که خسروا، ملک جهان ستانمی

گر به ولایت سخن مثل تو بی نظیرمی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:57 PM

پیش از این من با جوانان آشنایی کردمی

کاشکی زیشان هم از اول جدایی کردمی

از دل گمگشته اکنون گوش نتوانم نهاد

زانکه اول وصف خوبان ختایی کردمی

زین دل دوزخ اگر افروختی شمع مراد

وقتی آخر شام غم را روشنایی کردمی

یک سخن شیرین ندارم یاد از آن رویی که آن

بر جراحتهای جانی مومیایی کردمی

توبه داد این چشم شاهدباز و این شاهد مرا

زانچه من وقتی حدیث پارسایی کردمی

ای خوش آن شبها که از بهر گدایی بر درت

بر سر کوی تو بر درها گدایی کردمی

خلعت تیغت ز خون بایستی اندر گردنم

تا میان عاشقانت خودنمایی کردمی

از پی تو دوست می دارم غمت را، ورنه من

با چنان بیگانه ای کی آشنایی کردمی

زاغ نالان است خسرو بی رخت وز خار هجر

گر گلی بودی ز تو، بلبل نوایی کردمی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:57 PM

ای ننهاده هیچ گه تن به رضای چون منی

تافته چون ستمگران دست وفای چون منی

من به رضای خویشتن جان به فدات می کنم

نیست دلت که در دهی تن به رضای چون منی

می گذری و بی خطا راست گرفته بر دلم

ناوک غمزه می زنی، چیست خطای چون منی؟

گر به بقای خود مرا نیست مرادی از رخت

تو به مراد خود بزی، نه به بقای چون منی

بهر نجات خویشتن دست چه در دعا زنم

چون به فلک نمی رسد دست دعای چون منی

عشق ببرد از سرم گوهر عقل و لاجرم

چرخ به رشته ادب کرد سزای چون منی

بس که چو مرغ کنده پر خسته خار محنتم

نیست به جز سموم غم باد صبای چون منی

چون به همه جهان مرا نیست به جای تو کسی

مرحمت ار کنی سزد، خاصه به جای چون منی

خسرو بیدل توام بلبل باغ آرزو

عشق به پرده جفا بسته نوای چون منی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

سرو سمنبرم کجا تا به برش درآرمی؟

دست مراد یکدمی در کمرش در آرمی؟

سرو ندیده ام به بر، لیک به سرو قامتش

سحر زبان خود دهم تا به برش در آرمی

تنگ در آمده به بر چون جگری به تنگ بر

ور به نفیر در شود، تنگ ترش در آرمی

هست دو دیده ام به ره، ور به یکی در آیدم

بر کنمش از آن یکی در گذرش در آرمی

از قد خود کمان کنم وز رخ خویش جام زر

تا به طریق خدمتی در نظرش در آرمی

خسروم و به جای رز جام جهان نما کشم

عادت مور را شبی در نظرش در آرمی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

بهر گشاد عالمی بگشا ز زلف خود خمی

در پیچ پیچ زلف تو پوشیده شد چون عالمی

دلهاست در زلفت اگر شانه کنی آهسته تر

زیرا نباید ناگهانی خونی چکد از هر خمی

چند از خیالت هر شبی صبح دروغینم دمد

ای آفتاب راستی، از صادقی آخر دمی!

در هم شده نام ترا می گریم و جانم به لب

یک خنده تو بس بود شربت برای درهمی

با خویش گویم راز تو، بس سوزم و دم در کشم

رشک آیدم کاندر غمت انباز گردد محرمی

غمهات آرد پی به دل، گر بگسلد آن سلک غم

پیوندم از خون جگر بنهم غمی را بر غمی

خسرو گرفتار تو و چون هست چشمت ناتوان

گرد سرت آزاد کن بیچاره مرغی پر کمی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

ای زلف تو هر گره گشادی

وی خط تو خطه و سوادی

ای چشم مرا چراغ خانه

در سر مکن از کرشمه بادی

در راه نیاز می نهی پای

خوش راهی و بوالعجب نهادی

شب چشم تو خلق را همی کشت

چونست ز ما نکرد یادی؟

یک فوج ز غمزه نامزد کن

تا با صف غم کنم جهادی

سر می دادم به هر نگاری

گر تیغ غمت زیان ندادی

سرگشته نبودی، ار دل من

در دست خط تو چون فتادی

پرکار اگر به دست خویش است

از دایره پا برون نهادی

تو تیر ستم گشاده و من

دل بسته بر اینچنین گشادی

گر از ستم تو بد گریزان

ایام چو خسروی نزادی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

ای فتنه ز چشم تو نشانی

بالای تو آفت جهانی

مویی ست به زلف تو که صد بار

بر باد بداد خان و مانی

من با تو به جز نظر ندارم

حاشا که به بد بری گمانی

بوسی هوسم کند، ولیکن

خشنود نمی شوی به جانی

گر لب نبود، کم از حدیثی

ور دل ندهی، کم از زبانی

گر می کشدم رقیب بدخوی

بگذار سگی و استخوانی

ای زلف درو مپیچ زنهار

کآزرده شود چنان میانی

دل گم کرده ست خسرو، آن کیست

کز گمشدگان دهد نشانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

گر چشم من در روی آن خورشید رخسار آمدی

آخر شب امید را صبحی پدیدار آمدی

تا کی دوم چون بیخودی در کویت ار بختم بدی

یا پای در سنگ آمدی یا سر به دیوار آمدی

گر دوست بودی یار من، کی خواستی آزار من؟

آسان گرفتی کار من، هر چند دشوار آمدی

پشت من از غم گشت خم، کز بخت بنمودی ستم

هرگز چنین خاری ز غم بر جان غمخوار آمدی؟

دردی که دارم در نهان کز یار جستی کس نشان

هر موی من گشتی زبان، یک یک به گفتار آمدی

تا کی ز بیداری مرا باشد دو دیده در هوا

ای کاش! تیری از سما بر چشم بیدار آمدی

خسرو چنان گشت از سخن، کاندر میان انجمن

از دوست در گفتی سخن، دشمن به گفتار آمدی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

فراهم کرد شکل کج کلاهی

که در زیر کلاهش هست ماهی

گناه از دیدن خوبانست حقا

که نفروشم به صد توبه گناهی

سیه رویم ز دل کاین دل چنان سوخت

که بر رو می رود خون سیاهی

چنانم شب دراز آمد که شادم

اگر خورشید بینم بعد ماهی

خیالت خوابگه در چشم من کرد

مرنج، ار هست ناخوش خوابگاهی

ز سوزت چون رهم، ای جان من، وای

که دایم از غمت هستم به چاهی

به هر گلزار اشکم سبزه ها رست

سمندت را رسد زینسان گیاهی

مرا درد و غمت ز آن روی کشتند

که خسرو را رسد در دیده راهی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

مرا دل با یکی مانده ست جایی

که ناید روزی از کویش صبایی

همه کس ز آتش بیگانه سوزد

من مسکین به داغ آشنایی

بیا، ای زاغ، کاین آن استخوان است

که بر وی سایه اندازد همایی

مزن طعنه پریشانیم بگذار

که عمرم رفت بر باد هوایی

به جرم عشق کشتن حاجتم نیست

که داند عشق کردن هم سزایی

مه و خورشید گو، بر جای خود باش

که ما هم شاهدی داریم جایی

ز عشقت کار من جایی رسیده ست

بجز مردن نمی بینم دوایی

ز تیغت بیم خسرو بیش از این نیست

که گیرد دامنت خون گدایی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4345148
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث