به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گل آمد و هر مرغی زد نغمه به هر باغی

هر فاخته ای دارد با همسر خود داغی

از باد صبا هر کس بشکفته چو گل خرمن

آن باد که من جویم کی می وزد از باغی؟

هر کس غم خود گویان با قمری و با بلبل

من سوخته می جویم رو کرده سیه زاغی

من سوخته ام، زاهد، تو طعنه زنی هر دم

تا چند نهی داغی ما را زبر داغی

خسرو نشود هرگز عشق و خردت با هم

کان زاغ نمی گنجد در خانه انباغی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

عشق آتشم در جان زد و جانان ازان دیگران

ما را جگر بریان شد و او میهمان دیگران

ای مرغ جان، زین ناله بس، چون نیست جانان ز آن تو

بیهوده افغان می کنی در بوستان دیگران

گه نقد جان لب را دهم، گه مایه دل دیده را

من بوالفضولی می کنم، کالا از آن دیگران

جویم ز پیران بی غمی، لیکن چنین بختم کجا؟

با من جوان مردی کند بخت جوان دیگران

گر کشتنی شد بیدلی، تا کی ز خلقم سرزنش؟

باری به تیغ خویش کش، چند از زبان دیگران؟

بگذار میرم بر درت، منمای خوبان دگر

مفرست خاک کوی خود بر آستان دیگران

بر دیگران می بندی ام، ای چشمه حیوان، بکن

چون خود بشستی از دلم نام و نشان دیگران

گویم که مردم از غمت، گویی که نتوان این قدر

سهل است آخر، جان من، مردن به جان دیگران

تو سود کردی بنده را، من جان زیان دادم به تو

مپسند بهر سود خود چندین زیان دیگران

تو می خوری، من درد و غم، یعنی روا باشد چنین

شربت تو آشامی و تب در استخوان دیگران

خسرو به تار موی تو جان می دهد دیگر جهان

گر چه علی الرغم منی جان و جهان دیگران

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

بیکار دلی باشد کو را نبود دردی

کاهل فرسی باشد کز وی نجهد گردی

دردی که ز عشق آید، جانم به فدای آن

خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی

از گردش چشمت هست آواردگی دلها

تا کعب نفرماید، جنبش نکند نردی

شبها منم و شمعی هم سوخته و هم مست

گه مرده و گه زنده، آهی و دمی سردی

شد وقت گل و روزی فریاد که ننشینی

یک دم چو گل سرخی در پیش گل زردی

زانگه که غمت در دل چون حرص بخیلان شد

دارم همه شب چشمی چون دست جوانمردی

گفتم که غمت آخر تا چند خورد خسرو

خندید که عاشق را به زین نبود خوردی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 7:56 PM

صبا زلف ترا گر دم ندادی

گره بر کار من محکم ندادی

ور از درد دل ما بودی آگاه

مشاطه گیسویت را خم ندادی

وگر در عقل گنجیدی خیالش

ورق بر دست نامحرم ندادی

حکیم ار عشق دانستی، خرد را

نشان سوی بنی آدم ندادی

وگر عاشق به دست خویش بودی

عنان دل به دست غم ندادی

وگر جاوید بودی ملک مقصود

سلیمان دیو را خاتم ندادی

صبا هم دوزخی دانست ما را

وگرنه سوز ما را دم ندادی

ستد جان و جوانی داد ما را

چه می کردم، اگر آن هم ندادی

خلاصی دیدی ار خسرو ز زلفش

گره ها را ز گریه نم ندادی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

زهی رویت شکفته لاله زاری

در حسن ترا گل پرده داری

رخت را بهتر از مه می شمارم

وزین بهتر نمی دانم شماری

درخت صندل آمد قامت تو

که می پیچد در او زلفت چو ماری

روان کردی سمند کامران را

نترسیدی که برخیزد غباری

به دنبالت روان شد آب چشمم

که ریزد بر سر راهت نثاری

چو خود رفتی به تسکین دل من

خیال خویش را بفرست باری

بخواهم یادگاری از تو، لیکن

خیال است اینکه بدهی یادگاری

دلم یک چند بود اندر پس کار

فراقت باز پیش آورد کاری

گلی نشکفته بختم را ز وصلت

ز غم هر موی بر تن گشت خاری

ز شاخ وصل چون برگی ندارم

بخواهم از جناب شاه باری

ز بحر نظم خسرو در نثارت

کشد هر لحظه در شاهسواری

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

امید نبود ار چه مرا یک نظر از وی

هم دید که بسیار بود این قدر از وی

سلطان ز کجا بر هوسش چشم نگارد؟

درویش که در یوزه کند یک نظر از وی

دل می کشدم جانب آن غنچه هنوزم

هست ار چه که صد تیر بلا در نظر از وی

پژمرده مباد، ار چه خورد از جگرم آب

آن شاخ جوانی که نخوردیم بر از وی

دوش از دل من یاد نمی کرد خیالش

کاین رفته کجا شد که نیامد خبر از وی؟

صد جان به فدایش که گه کشتن عشاق

بنمایدم از دور که گیرند بر از وی

از موی تو بر پای ملائک نهد اشکل

حسنت که نگشته ست خیال بشر از وی

دور از تو مرا دور کنند از تو و گویم

دور از همه کس بود توانم مگر از وی

در کشتن ما عیب کنندش همه، لیکن

گر عیب نگیری، چه خوش است این هنر از وی

من داشته جان را به صد افسانه همه شب

وانگه همه جنبیدن باد سحر از وی

مپسند که میرم چو سگان بر سر راهت

خسرو سگ خانه ست، مبندید در از وی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

من باد نخواهم که وزد بر چو تو باغی

تا از تو نسیمی نرساند به دماغی

خوش دولت مرغی که خورد بر ز تو، ماییم

کز دور خرابیم به بویی چو تو باغی

گر خواه به بازار شوم، خواه به بستان

ما را ز رخت سوی دگر نیست فراغی

گر جلوه طاووس ز روی تو نبینیم

در کوی تو میریم به مهمانی زاغی

تو داغ جگر را چه شناسی که نبودت

جز از می گلرنگ به دامان تو داغی

پروانه که جان را به سر شمع فدا کرد

در مشهد خویش از تن خود سوخت چراغی

آن به که من سوخته پیش تو نیایم

زیبا نبود پیش گلی بانگ کلاغی

لاغ است ترا کشتن، اگر لطف دگر نیست

باری ز من دلشده یاد آر به لاغی

نآمد ز دل خسته خبر، گر چه که خسرو

از گریه دوانید چپ و راست الاغی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

ای کاش مرا با تو سر و کار نبودی

تا دیده و دل هر دو گرفتار نبودی

شرمنده نبودی اگر از ریختن خون

آن زلف نگون تو نگونسار نبودی

بودی سر آتش که بدیدی به سوی من

گر نرگس مخمور تو بیمار نبود

برداشتمی این دل در گوشه فتاده

گر از غم و اندیشه گرانبار نبودی

هم سهل گذشتی ستم و هجر تو بر من

گر شحنه غم بر سر این کار نبودی

مردم ز جفای تو و کس زنده نماند

در عالم اگر یار وفادار نبودی

دشوار شد احوال من و دوست نداند

گر دوست بدانستی، دشوار نبودی

خسرو، اگرت دیده به خوبان نفتادی

از غمزه خوبان دلت افگار نبودی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

 

گر ماه تو از مشک تو آلوده نبودی

زینسان دل من خسته و پالوده نبودی

ور زلف ترا شانه فراهم ننشاندی

یک، دل به سر کوی تو آسوده نبودی

زینگونه نخوردی غم تو خون دل ما

گر غمزه خونخوار تو فرموده نبودی

ور نرگس مست تو خبر داشتی از ما

خون خوردن ما بهر تو بیهوده نبردی

تا چند کشم زین دل خود کار جفاها

ای کاش که این جان غم اندوده نبودی

آسوده دلی داشته ام، ای صنم، آن روز

کاین داغ بتان بر دل گم بوده نبودی

خسرو که به دامان مژه رفت درت را

افسوس که گر دامنش آلوده نبودی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

فسون چشمش ار خوابم نبستی

چرا چشمم چنین در خون نشستی؟

وگر بودی به چشمش مردمی هیچ

بدینسان در به روی من نبستی

ور از خوبان به آسانی شدی دل

ز آه عاشقان آتش بخستی

خوش آن وقتی که گاهی از سر ناز

بدیدی سوی ما و برشکستی

ببازم جان که دل خود بیش از آن برد

مقامر پخته ای من خام دستی

مؤذن چند خوانی در نمازم

چه می خواهی ز چون من بت پرستی

بتا، گر گویمت بوسی ز لب ده

مگیر این بیهده گویی ز پستی

ز تو یک غمزه، وز عشاق شهری

ز تو یک تیر، وز عشاق شستی

رخت را کاش خسرو سیر دیدی

که مردی و ز نادیدن برستی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340378
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث