به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

فسون چشمش ار خوابم نبستی

چرا چشمم چنین در خون نشستی؟

وگر بودی به چشمش مردمی هیچ

بدینسان در به روی من نبستی

ور از خوبان به آسانی شدی دل

ز آه عاشقان آتش بخستی

خوش آن وقتی که گاهی از سر ناز

بدیدی سوی ما و برشکستی

ببازم جان که دل خود بیش از آن برد

مقامر پخته ای من خام دستی

مؤذن چند خوانی در نمازم

چه می خواهی ز چون من بت پرستی

بتا، گر گویمت بوسی ز لب ده

مگیر این بیهده گویی ز پستی

ز تو یک غمزه، وز عشاق شهری

ز تو یک تیر، وز عشاق شستی

رخت را کاش خسرو سیر دیدی

که مردی و ز نادیدن برستی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

دلی دارم در او دردی و داغی

که یکدم نیستش از غم فراغی

به هر دل از دلم سوزی بگیرد

بسوزد چون چراغی از چراغی

ازین شکرلبان شمع صورت

به بازی سوختند هر طرف لاغی

شکافندم جگر، وز غمزه گویند

جراحت را بباید کرد داغی

کم از نظاره ای، باری که هستت

دمید سبزه ای بر گرد باغی

رقیب روسیه را کن ز خود دور

خوی بلبل نیرزد خوی زاغی

بریزد آب خسرو چون نریزد

که گل حیف است در چنگ کلاغی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

به خوبی همچو مه تابنده باشی

به ملک دلبری پاینده باشی

من درویش را کشتی به غمزه

کرم کردی، الهی زنده باشی

جفا کم کن که فردا روز محشر

ز روی عاشقان شرمنده باشی

ز غمهای جهان آزاد باشم

اگر تو همنشین بنده باشی

جهان سوزی، اگر در غمزه آیی

شکرریزی، اگر در خنده باشی

به رندی و به شوخی و به صد ناز

هزاران خان و مان برکنده باشی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

 

ای که امروز به زیبایی او می نازی

جای آن است که بر ماه کنی طنازی

بوسه ای چند بخواهم ز لبت

چشم تو گر نکند پیش لبت غمازی

تا که در سینه کنون تخم وفایت کارد

اشک با خون دل بنده کند انبازی

خود کشی عاشق و بر طره مشکین بندی

خود دلم دزدی و اندر سر زلف اندازی

از رخت بنده چه بریست به جز دلسوزی؟

بلبل از لاله چه آموخت جز آتش بازی؟

چشم تو با همه بد می کند، الا با تو

زانکه با غمزه بدساز نکو می سازی

من ز اندوه چو خسرو به تو پرداخته ام

تو پی آنکه به من هیچ نمی پردازی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

در تو، ای دوست به خون ریختنم داری رای

تو همین روی نما، تیغ خود از خون پالای

تن من موی شده، غم نیز گرهی شد در وی

ناوک غمزه زن و آن گره از مو بگشای

می کنم هر نفسی ناله ز دم دادن تو

کاستخوان تهیم در دم سردت چون نای

در پیت رفت دل سوخته و داغ بماند

خستگی چون برود داغ بماند بر جای

وای کردم که مگر غم ز دلم برخیزد

گر دل این است ازو هیچ نخیزد جز وای

دل درین بود که ناگاه بدیدم رخ دوست

باز دیوانه شد این عقل نصیحت فرسای

عشق می گفت که خسرو، تو مرا می دانی

چون امان یافته ای پیش دلیری منمای

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

نشان آن دهن از من چه پرسی؟

حدیث جانست این، از تن چه پرسی؟

مرا جان بخش بی دستوری چشم

ازان عیار مردافگن چه پرسی؟

ز سوز سینه پر آتش من

چو دانی یک به یک روشن چه پرسی؟

سگان کوی خود را پرس حالم

مرا از خانه و مسکن چه پرسی؟

به رسوایی دریدم جامه صبر

برون شد پایم از دامن چه پرسی؟

مرا گویی، چه کردی آن دل خویش؟

ز خود پرس این خبر، از من چه پرسی؟

ز مستوران چه پرسی درد عشاق؟

غم یوسف ز پیراهن چه پرسی؟

کمال عشق نامردان چه دانند؟

نبرد تهمتن از زن چه پرسی؟

بپرس از شیرمردان، خسرو، این راز

ز رعنایان روبه فن چه پرسی؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

به یک کرشمه کزان چشم دلربا کردی

چو جان به سینه درون آمدی و جا کردی

خدنگ ناز چو از غمزه راست بگشادی

به دل درست زدی، گر ز تن خطا کردی

من ار چه تیغ زنم، دل ز تو جدا نشود

تو ناوکی زدی و دل ز من جدا کردی؟

دلم که شادی وصل ترا نکرده شکر

هزار شکر کنم کز غمش سزا کردی

بگفتمت که غم جان مگوی با هر کس

به غمزه گفتی و بر جان من بلا کردی

اگر میان تو گم گشت در میان کمر

دهانت نیز نمی دانم، آن کجا کردی؟

بسوختی دل خسرو، هنوز خواهی سوخت

چو کس نگفت ترا این چنین، چرا کردی؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

بدین صفت که ببستی کمر به خونخواری

درست شد که نداری سر وفاداری

به هر جفا که توان کرد کار من کردی

خدای تو به دهادت ازین جفاکاری

تویی چو آینه و صد هزار رو در تست

ولی چه سود که یک رو نگه نمی داری؟

رخ تو احسن تقویم، چون شوی طالع

ستارگان فلک در حیات نشماری

ببست گویی آب حیات را زنگار

در آن زمان که بپوشی قبای زنگاری

ز رشک چشم تو نرگس که خاستی به چمن

نمی تواند برخاستن ز بیماری

چنان شدم که به جایم نیاری، ار بینی

هنوز شرط تعهد به جا نمی آری

حدیث بشنو، از آزار مردمان برخیز

که هیچ چیز نخیزد ز مردم آزاری

مرا که باد هوایت بر آسمان برده ست

بگیر دست، به شرطی که باز نگذاری

ز زنده داری شبهای من ترا چه خبر؟

شبی به خواب ندیدی چو روی بیداری

مریز خون دو چشم عزیز خسرو، ازآنک

نریخت خون عزیزان کسی بدین خواری

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

سزد که سجده کنند، ای برهمن عجمی

همه بتانت که محراب چشم هر صنمی

در آب و آینه بینی همیشه صورت خویش

که آفتاب پرستی و بت پرستی همه

همه ولایت روی تو یاغی ست مگر

سواد خطه تو اندکی قلمی

به فرق تاج زمرد برآر چون طاووس

درآ به جلوه که طاووس هندی، ای عجمی

برون کشم رگ جان، بهر چه کشم بارش

ز عشق تو که نه از لات سومنات کمی

دریغ نیست که سوزند هندوان خود را

ز دوستیست که چون سومنات محترمی

نموده می شود آفاق، در صفای تنت

تو آبگینه هنری نه ای که جام جمی

سیاه تخته هندو بود سفید رخم

تو از سیاهی هند ز سفیدیی رقمی

چو گشت خسرو جادو زبون غمزه تو

به خواب بستنش افسون هندیی چه دمی؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

گر چه به نظاره ایم، نیز نخوانی

دیده بد دور ازان جمال و جوانی

ما ز تو نزدیک می شویم به مردن

گاه خرامش مگر تو عمر روانی

گر تو درآری به دوستگاری ما سر

هست سر آنکه سر دهیم نشانی

ای که زنی سنگ پیر توبه شکن را

شیشه نگه دار، سر تراست، تو دانی

داغ شرابم برون خرقه چه بینی؟

داغ نگه کن ز ساقیم به نهانی

گر چه ازان شه خوریم خون و نپرسد

شربت درویش یاربش بچشانی

درد من، ای باد، کوه تاب نیارد

می شنو از من، ولی بدو نرسانی

ای که دم از سوز شمع می زنی اینجا

سوزش جانی بدان نه سوز زبانی

پیش که خسرو ز سینه آه برآورد

آه که جان نیز نیست محرم جانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 2:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4357579
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث