به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی

که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی

ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه

اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی

چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان

در آن زمان که چو خورشید بر سر بامی

اگر تویی به سرانجام بد ز من خرسند

کدام حال مرا به ز بد سرانجامی؟

به سینه می گذری هر دمی و می سوزی

که آتشی تو، به خاشاک در نیارامی

نگشت سیر ز طوفان آتش شوقت

دلم که بود گوارانش دوزخ آشامی

کسی که لاف زد از سوز عشق شمع وشان

اگر کم است ز پروانه ای، زهی خامی

چرا کشد ز گریبان عشق سر آن کو

نکرده پاره یکی پیرهن به بدنامی

بباز بهر هوس جان به کام دل، خسرو

که هست مر همه را مردنی به ناکامی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

دلم که لاف زدی از کمال دانایی

نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی

دمی اگر چه که جان من از تو تنها نیست

به جان تو که به جان آمدم ز تنهایی

در انتظار نسیمی ز تو به راه صبا

گذشت عمر گرامی به باد پیمایی

اگر چه عرصه عالم پر است از خوبان

بیا که از همه عالم مرا تو می نایی

چو وصل نیست مرا، قرب تو همینم بس

که استان خود از خون من بیالایی

چو گل فشانی بر دوستان خود کم از آنک

مرا طفیل همه سنگسار فرمایی

دلم که رفت، نیاورد یاد هم چیزی

از آن مسافر آواره گرد هر جایی

درید جامه عمر و نماند آن مقدار

که زیر پا بکشم دامن شکیبایی

به بند باز نیامد چو خسرو از خوبان

رهاش کن که بمیرد کنون به رسوایی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

هر بار که تو در دل شب در دلم آیی

خون دلم آید ز دو دیده به روایی

ای جان به تو می دادم و یادم نکنی هیچ

فریاد که جانم به لب آمد ز جدایی

آیی چو خرامان و زنی راه همه خلق

با آن روش و ناز، چه گویم، چه بلایی

جانم به سر رفتن و شکل تو کشنده

بیچاره من آن دم که تو در پیش من آیی

بی دیدن روی تو، چه گویم به چه روزم؟

یارب که تو این روز کسی را ننمایی

ای شاهد سرمست، ببر موی کشانم

تا در سر و کارت کنم این زهد ریایی

چون طوطی آموخته با شکر دردت

در بند بمیرم که نیم خوش به رهایی

خوش وقت من آن دم که کشم باده به یادت

چون جان بدهم بر سر کویت به گدایی

هر شب منم و خاک سر کوی تو تا روز

ای روز و شب اندر دل خسرو، تو کجایی؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

ز من که عاشق و مستم صلاح کار مجوی

خزانست در چمن عاشقان، بهار مجوی

دلم به صحبت مستان و شاهدان خو کرد

نشان تقوی ازین رند دردخوار مجوی

چو من ز خون دل سوخته سیه رویم

سپید رویی من زین سیاه کار مجوی

نروید از گل من جز گیاه بدنامی

گل سلامت ازین خاک خاکسار مجوی

به جز فساد ز فاسق دگر عمل مطلب

به جز وفا ز مقامم دگر شمار مجوی

ز اهل میکده جز ناکسی جمال مخواه

به کنج مزبله جز ماکیان شکار مجوی

دلا، چو هدیه جان پیشکش نخواهی کرد

بر آستانه سلطان عشق بار مجوی

سوار چابک من، آمدم به بندگیت

قرار بندگیم ده، ولی فرار مجوی

چو خسرو راز بتان زینهار نتوان یافت

مجو رهایی از آن بند و زینهار مجوی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

 

ای باد صبح گاهی، خه از کدام سویی؟

وی بوی مهربانی، وه از کدام بویی؟

گر چه غمت به خونم تعویذ می نویسد

تعویذ جانت سازم، ای آیت نکویی

پنهان مشو ز دلها، آتش زن آشکارا

هر روز گرم تر کن بازار خوبرویی

خونها ز دیده سویت رفت و شبی نگفتی

کای آب آشنایی، تو از کدام جویی؟

تو مست همچو غنچه، دل در خیال حسنت

گلبرگ من، نگویی تو در کدام بویی؟

با آن که کشته گشتم از خنجر جفایت

بوی وفات آید، گر خاک من بگویی

ای باد، من نیارم گفتن که پاش بوسی

لیکن سلام چشمم با خاک در بگویی

چندم ز گریه بگویی، ای پندگو، که بازآ

پیکان درون سینه، خون از برون چه شویی؟

شب قصه های خسرو پیش که گویم، ای جان؟

با تو نگویم، ای دل، زیرا که زان اویی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

عزیزی همچو جان، ار چه چو خاکم خوار بگذاری

به حق عزتی کاندر دل من دارد آن خواری

جفا پیرایه حسن است، آن کن جان من بر من

که خوبان را نزیبد زیور مهر و وفاداری

به تیغم گر کنی صد شاخ و از بیخم بیندازی

ترا سرسبز می خواهم، ندارم برگ بیزاری

ز غمزه کشتیم، اکنون به بوسیدن لبی تر کن

کرم کن آخر این شربت که زخمی خورده ام کاری

چو گم کردم به زیر خاک در کوی فراموشان

فرامش گشتگان خاک را گه گاهی یاد آری

وه، ای خواب اجل، آخر نخواهی آمدن وقتی

هم امروزم به خوبان خوش که من مردم ز بیداری

به هشیاری ندارم تاب غم، ساقی، بیار آن می

که آتش رنگ شد، آتش زنم در روی هوشیاری

مزن، ای دوست، چندین بر گرفتاران دل طعنه

مبادا هیچ دشمن را به دست دل گرفتاری

به صد جان شکر می گوید، جفاهای ترا خسرو

شکایت گونه ای دارد هم از تو گر بدین کاری

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

گهی بنما و گه پوشیده دار آن روی گلناری

چه غم دارد ترا، بگذار تا میرم بدین خواری

خرابم هم به یک دیدن، من دیوانه در رویت

کسی را برده این می کو کند دعوی هوشیاری

لبت در خواب می بوسیدم امشب، بلعجب کاری

که می در خواب می خوردم، این زمان مستم به بیداری

خوشم با تو درین سودا که باشم با تو در کنجی

تو سوی خویش ندهی راه و من پیشت کنم زاری

ندارد چشم من بر آستانت سیری از سودن

مگر کز خاک گردد سیر، وه این دیده ناری

ز جورت ذوق می گیرم که کاری ناید از خوبان

بجز شوخی و بدخویی و تندی و جفاکاری

تو زهد خود کن، ای زاهد، مرا بگذار با شاهد

به رسوایی و قلاشی و جرعه خواری و خواری

اگر چش غمزه خونخوار صد خون می کند هر دم

مبارک باد، بر سلطان من رسم ستمگاری

به صد سختی بخواهد کشتنم غم بعد ازین، زیرا

نماند آن دل که خسرو را به غم می کرد غمخواری

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی

چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی

سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل

ای صبر، همین بودت بازوی توانایی

در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران

تنها منم و آهی، آه از غم تنهایی

شبها منم و اشکی، وز خون همه بالین تر

عشق این هنرم فرمود، ار عیب نفرمایی

گفتی که شکیبا شو تا نوبت وصل آید

تو پیش نظر، وانگه امکان شکیبایی!

صد رنج همی بینم، ای راحت جان، از تو

از دیده توان دیدن چیزی که تو بنمایی

گر راز برون دادم، دانی که ز بی خویشی

دیوانه بود عاشق، خاصه من سودایی

بس در که همی ریزد از چشم تر خسرو

کز دست برون رفتنش سر رشته دانایی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

مگر، ای باد نوروزی، گذر بر یار من داری

که گویی این نسیم تازه زان گلزار من داری

اگر چه یاد نارد روزی از ما، چون روی آنجا

سری از من به پای آن فرامش کار من داری

مرا از زندگانی توبه شد، ای مرگ، بی رویش

بیا، بسم الله، ار فرمانی از دلدار من داری

مدان، ای سرو، کز حسن تو حیران مانده ام در تو

ولیکن دوست می دارم که شکل یار من داری

دل آزرده من باری از غمخوارگی خون شد

تو چونی، ای که جان اندر دل غمخوار من داری

کلاه صوفیان را جام می می سازد آن ساقی

درآ، ای محتسب، گر طاقت بازار من داری

من و شبها و هجر و پاسبانی، از سرم بگذر

تو خواب آلود نتوانی که پاس کار من داری

مگر این سو که بنشیند، توانی مردمی کردن

که یکدم پای نازک بر دل افگار من داری

زبانی خسرو و شکر غمت، گر بشنوی ار نه

تو مست دولتی، کی گوش بر گفتار من داری؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

دلا، آن ترک را دیدی، کنون سامان کجا بینی؟

نمی گفتم درو منگر که خود را مبتلا بینی

به خیل آن سواری لشکر دلهای مشتاقان

فروزان همچو آتشهای لشکر جابه جا بینی

نیارم گفت کش پابوس از من، ای صبا، لیکن

ز من بر گرد سر گردی ز خیلش هر کرا بینی

شد از درد جدایی جان من صد پاره بنگر تا

به هر یک پاره جان، جان من دردی جدا بینی

یکی بازآ و در دیوارهای خانه خود بین

که در هر یک به خون من نوشته ماجرا بینی

فدای پات صد جان، چون خرامی و کشی صد را

وگر جویند خون از شرم سوی پشت پا بینی

مرا گفتی که خسرو، حال خود بنمای که گاهی

معاذالله که تو این دردهای بی دوا بینی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4357861
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث