به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

کرشمه کردن تو وقت نار و بدخویی

سزد که نو کند اکنون لباس دلجویی

چه آبروست که حسن از رخ تو می بارد

به وقت صبح که روی چو ماه می شویی

جز از تو روی کسی را نکو نمی بینم

که دیگری نبود خود بدین نکورویی

به عشوه عیش مرا تلخ می کنی هر روز

مکن که خود شودت همچنین به بدخویی

فتاده ام به درت خان و مان رها کرده

رها کن، از من بی خان و مان چه می جویی؟

اگر به پیش تو ازبنده گر بدی گوید

بدو بگو که تو، باری نکو نمی گویی

بیا تو در بر خسرو، ببر غم از دل او

به شادی دل آن کس که در بر اویی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

سمن داری به زیر سبزه یا خود یاسمین داری

رخی داری به از هر دو، هم آن داری، هم این داری

ز غمزه می کشی، ناوک ندانم بر که خواهی زد؟

جنیبت تند می رانی، ندانم با که کین داری؟

از آن زلف و دهان خوش سلیمانی بکن دعوی

که هم دیوت به فرمان است و هم انگشترین داری

به زلف کافرت دارم دل کافر مزاج خود

به زناری بدل کردم همین اسباب دینداری

مرا رخساره زرین شد، چو سیمین دیدمت سینه

مرا جان آهنین باید، چو تو دل آهنین داری

ترا چون آب حیوان روی و عاشق پیش تو مرده

چه سودم از چنان رویی که ما را اینچنین داری؟

حشر در کوی تو زیبد که هستت صورت زیبا

قیامت بر درت اولی که فردوس برین داری

بر آن عزمم که گیرم ساعد سیمین تو یکدم

به من ده اندکی زان گل که اندر آستین داری

خط سبز از پر طاووس می سازد مگس رانت

رها کن تا مگس راند که در لب انگبین داری

لب شیرین به خسرو ده، مبادا خط فرو گیرد

شکر در کام طوطی نه که زاغ اندر کمین داری

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

تو خود به غمزه سراسر کرشمه و نازی

چه حاجت است که با ما کرشمه ای سازی

به تیغ بازی مژگان مریز خون مرا

که نیست ریختن خون عاشقان بازی

شب آمدی و نگفتم به کس، ولی چه کنم؟

که بوی زلف به همسایه کرد غمازی

حدیث حسن کسی را به عهد تو نرسد

ترا رسد که، نگارا، به حسن ممتازی

از آن شده ست لگدکوب بلبلان سر سرو

که پیش قامت تو می کند سرافرازی

چو جان به پای تو انداختم، خیال بگفت

که من از آن توام تا تو دل نیندازی

رضا به کشتن خود داد خسروت که ز لب

به زنده کردن او چون مسیح پردازی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

ای شب تیره به گیسوی کسی می مانی

وی مؤذن تو به فریاد رسی می مانی

چه خبر داری از آن قافله، ای مرغ سحر؟

که ز فریاد به نالان جرسی می مانی

گریه می خواست همی آیدم از دیدن تو

زان که، ای سرو، به بالای کسی می مانی

عمرم آن است که در دیده همی آیی، لیک

مردن این است که در دیده بسی می مانی

صد شبم چشم به ره مانده و روزی که رسی

طاقتم نیست، اگر یک نفسی می مانی

آخر، ای دل، چه کنم با تو، به هر جا که روی

عاقبت بسته به دام هوسی می مانی

آه سوزنده چرا دود ز تو برنآرد؟

خسروا، چون تو نزاری، به خسی می مانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

مرادوش گویی به خواب آمدی

به کف کرده جام شراب آمدی

کنون هست جان کندنم زان خمار

که در خواب مست و خراب آمدی

ز حیرت به خواب اجل می روم

به بیداریم نه به خواب آمدی

به دل بردنم آمدی، عیب نیست

تو مستی به بوی کباب آمدی

شبی داشتم تیره از روز بد

شبم خوش که چون ماهتاب آمدی

چو جستند از گریه من سبب

تو بودی که بر روی آب آمدی

کجا بودی، ای اختر، نیک فال؟

که مه بودی و آفتاب آمدی

به قهر ارچه کامل شدی، هم خوشم

که در تیغ حاضر جواب آمدی

دل خسرو از تو نشد هیچ دور

به ره گر چه بس ماهتاب آمدی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

ز من برشکستی به یکبارگی

در وصل بستی به یکبارگی

درافتاده بودی به دامم، چه سود؟

که از دام جستی به یکبارگی

بیا کز جدایی بر انداختم

همه ملک هستی به یکبارگی

مگر در دلت مهربانی نماند!

که پیمان شکستی به یکبارگی

برفتی و با بدسگالان من

به عشرت نشستی به یکبارگی

چه می خورده ای، خسروا، که دگر؟

ز اندوه رستی به یکبارگی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

تا تو روی چو ماه بنمایی

نتوان دید روی بینایی

نیم بالای تو نباشد سرو

که تو سرو تمام بالایی

به تماشا قدم چه رنجه کنی؟

تو که سر تا قدم تماشایی

گویی از حسرت نبات لبت

شیشه گر گشت چرخ مینایی

روی بنمای تا درو داریم

کز رخ آیینه مصفایی

پیشتر زانکه برد دانی رنگ

نتوانی که روی بنمایی

پیش زلفت فتاده ام شبها

دیو می گیردم ز تنهایی

بسته زلف را بگو، یاری

کای فلان، در کدام سودایی؟

بی تو چون زلف تو پس آمده ام

چه شود، گر به رفق پیش آیی؟

بوسه ای چند بنده خسرو را

بر لب خود برات فرمایی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

 

چو کار جهان نیست جز بیوفایی

درو با امید وفا چند پایی

رها کن، چرا می کنی قصر و ایوان

به جایی که نبود امید رهایی

بلند آفتابی ست هر یک که بینی

بگرد اندرو در هوای هوایی

اگر آدمی غرقه گردد به دریا

از آن به که با کس کند آشنایی

اگر چه بسی دردها هست، لیکن

جداگانه دردی ست درد جدایی

چو دیدی که هستی بقایی ندارد

ز هستی چه لافی در این لابقایی؟

مرو بهر مشتی درم نزد هر خس

مکن خدمت گاو چون روستایی

به جیب فلک، خسروا، دست در کن

به هر جا چو دونان چه دامن گشایی؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

هیچ شکر چو آن دهان دیدی؟

هیچ تنگ شکر چو آن دیدی؟

این زمانت که در کنار آمد

جز کمر هیچ در میان دیدی؟

در چمن همچو شمع مجلس ما

طوطی آتشین زبان دیدی؟

در سخن جز شراب آتش فام

ز آب آتش نشان نشان دیدی؟

راستی را شمایل قد او

هیچ در سرو بوستان دیدی؟

پرتو روی او بگو روشن

هیچ در ماه آسمان دیدی؟

همچو غرقاب عشق او، خسرو

هیچ دریای بیکران دیدی؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

گر منت می کنم عنان گیری

تا کی از چون منت کران گیری؟

هر زمان از کرشمه ابرو

بهر خونریز من کمان گیری

دل گرفتار تو از آن کردم

که مرا از برای جان گیری

غمزه و چشم تو نکو داند

این زبون کردن، آن زبان گیری

آفتابی، ولی نخواهم گفت

که تو زان چیزها جهان گیری

بین دهان چو خاتم خود را

تا خود انگشت در دهان گیری

منم و هر دو مردم چشمم

که دو سه بنده رایگان گیری

بوسه گفتی و گر لبت گیرم

این نباید، حساب آن گیری

گویدت دل که ترک خسرو گیر

ترسم از کودکی همان گیری

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4347199
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث