به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گر چه سعادت بسی ست در فلک مشتری

دزد حوادث هم است از پی انگشتری

عقل حوادث نپخت در پس نه پرده، زآنک

رخنه بال من است در فلک چنبری

راست روی پیشه کن همچو سحاب سپهر

بو که ازین دیوگاه جان به سلامت بری

حرف طلب کن نه نقش کز ره معنی خطاست

معتقد پایدار دست به صورتگری

سوزش عشاق تو هست چو آتش به دل

نه ز پی مردمی است دولت خاکستری

قابل عصمت نیند، پند نگویند، ازآنک

مغ نشود پارسا، سگ نشود جوهری

گر چه در آخر زمان پرورش دین کم است

عدل خلیفه بس است از پی دین پروری

قطب جهان کاهل ملک خدمتی در گهش

جمله سر آرند پیش، تاج شهی بر سری

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

ای رفته در غریبی، باز آکه عمر و جانی

یا خود چو عمر رفته باز آمدن ندانی؟

در راه تو بمیرم، گرچه ترا نبینم

باری خلاص یابم از ننگ زندگانی

زانجا که رفته ای تو، نفرستی ار سلامی

بر دست باد باری از خاک ره نشانی!

رفتی و زآرزویت بر لب رسید جانم

مانا که زنده یابی، باز آاگر توانی

از ما چو آشنایان برداشتند دل را

ای جان زار مانده، تو هم ببر گرانی

ای صاحب سلامت، خفته به خواب مستی

تو در شب فراقت احوال من چه دانی؟

زین بخت نابسامان کامی نیافت خسرو

برباد آرزو شد سرمایه جوانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

تا فراقت تاخت بر من بارگی

ساختم با محنت و آوارگی

دل ز ما بردی، زهی جان پروری

خون ما خوردی، خهی غمخوارگی

چار و ناچارت چو ما فرمان بریم

چاره ما ساز در بیچارگی

چون عنان صبر بردی از کفم

یک زمان در کش عنان بارگی

وارهان یکدم از این بیداد و غم

زانکه شد بیداد غم یکبارگی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

آمد آن شادی جان بر ما دی

شادی افزود مرا بر شادی

پایش افتادم و لب بگرفتم

گفت، بگذار، کجا افتادی؟

گفتم آن کردم، چون باد صبا

از دل غنچه گره نگشادی

سرو در آرزوی بندگیت

گله ها می کند از آزادی

یاد داری که از این پیش ز لطف

باده بر یاد خودم می دادی

کرد بیداد تو بر خسرو جور

نستد دارویی از بیدادی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

هر شب، ای ماه، کجا می گردی؟

از من خسته جدا می گردی

گر به ذکر تو دمی گردد دل

هیچ گرد دل ما می گردی؟

ورق جور به کف چون خط خویش

همه در گرد بلا می گردی

با خط خویش بگویی کامشب

گرد خورشید چرا می گردی؟

من کجا تا به کجا در طلبت؟

تو کجایی و کجا می گردی؟

من دهن باز چو گل منتظرت

تو پریشان چو صبا می گردی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

ای ز رویت چشم جان را روشنی

زلف مشکن تا دلم را نشکنی

گفتم ایمن شو که من زآن توام

عید بر عمر است و آنگه ایمنی

چیست کز دستم نمی نوشی شراب؟

روشنم شد تشنه خون منی

هر زمان گویی منال از دوستان

چه اندر بازی، ای یار، افگنی؟

آخر این جان است کز تن می رود

آخر این تیغ است و بر من می زنی!

مانده با دامان آن یوسف دلم

آخر این خون هم در آن پیراهنی

پاک دامانی، تو دانی چاره چیست

ما و معشوق و می و تردامنی

تا چه خواهد شد، ندانم حال من

من اسیر و تیغ خوبان گردنی

خسروا، از کندن جان چاره نیست

چون نمی آری که دل را بر کنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

ترک من، بر شکل دیگر می روی

با مه از خوبی برابر می روی

چست بربستی قبای فتنه را

گویی از میدان به لشکر می روی

بر سر خود راه کردم مر ترا

بر حقی، گر برسرم برمی روی

چند گویی در روم در چشم تو؟

دیده در راهست، گر سر می روی

دوش گفتی مردم چشم توام

وین زمان در چشم من در می روی

سوی خسرو بین که خاک پای تست

ای که باد افگنده در سر می روی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

سرمه اندر چشم خودبین می کنی

شانه اندر زلف پرچین می کنی

از ستم چندین که کردی کس نکرد

بس کن، از بهر که چندین می کنی؟

در غم لبهای من گویی بمیر

مرگ را بر بنده شیرین می کنی

بگذری از مهر و گویی کاین کنم

مهر می باید ترا کاین می کنی

تا بود ما و خیالت در شرف

چشم خسرو پر ز پروین می کنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

آنکه جان گویند خلقی، آن تویی

وانکه شیرین تر بود از جان تویی

شهر دل ویران شد از بیداد تو

ورچه ویران تر شود، سلطان تویی

در بلای فتنه نتوان زیستن

دیر زی، گره یکی زیشان تویی

تا کیم سوزی که دل بر جای دار

چون برین دل صاحب فرمان تویی

از گران جانی من، جانا، مرنج

چون درون جان من پنهان تویی

من خوشم، گر سوخته دارم جگر

از تو خواهم عذر، چون مهمان تویی

درد خسرو هر زمان افزون تر است

از که گیرم عیب، چون درمان تویی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

ای که تاراج دل و دین می دهی

فتنه را باز این چه آیین می دهی؟

ماه از روی تو می یابد شرف

کش به یک خنده دو پروین می دهی

می دهی دل بو که جان خواهد ستد

باری آن مستان، اگر این می دهی

ندهیم چندان که خواهم بوسه ای

بارک الله، عشوه چندین می دهی

چند گویی لب به دندانت گزم

در دهان مرده یاسین می دهی

خوی ز رویت ریخت آبی بر لبت

زانکه شربت نیک شیرین می دهی

لعل تو در خون خسرو بسته شد

هم بر این شربت که رنگین می دهی

ادامه مطلب
چهارشنبه 2 فروردین 1396  - 1:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4342638
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث