به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

شکستی طره، تا در سر چه داری؟

نگویی کینه با چاکر چه داری؟

کله کج کرده ای از بهر آن راست

که خون ریزی، دگر در سر چه داری؟

مسلمان کشتن اندر مذهب تست

بجز این خود تو، ای کافر، چه داری؟

مسلمانی ست این، آخر نه کفرست؟

ستم را، بیوفا، داور چه داری؟

ربودی جان ز خلقی از نگاهی

کنون تا چشم دیگر بر چه داری؟

ورق چون داغ شد، ابتر نگردد

چو داغم کرده ای، ابتر چه داری؟

اگر من گفته ام کز تو صبورم

دروغی گفته ام، باور چه داری؟

غمی دادی و آن دل را سپردم

من اینک حاضرم، دیگر چه داری؟

گرم دیوانه خواهی داشت در دشت

میان بربسته ام بر هر چه داری؟

فتاده سوختم بر خاک راهت

چنینم خاک و خاکستر چه داری؟

بر آب دیده خسرو ببخشای

چو جان تر کرد، چشمش تر چه داری؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:50 PM

 

مرا چند آخر از خود دور داری؟

دلم را در هم و رنجور داری

روا داری که با آن روی چو شمع

شب تاریک ما بی نور داری

میان داری چو زنبوران کافر

مژه کافرتر از زنبور داری

ز رسوایی مرنج، آخر محال است

که عاشق باشی و مستور داری!

بتی گر داری، از فردا میندیش

که در خانه بهشت و حور داری

تو آن سلطان خوبانی، نگارا

که همچون فتنه صد دستور داری

ز چندان دل که ویران کرده تست

چه باشد گر یکی معمور داری؟

چو آتش در زدی، باری همین بین

چنین باشد که خود را دور داری

معافی، گر نمی پرسی ز خسرو

که خوبی و دل مغرور داری

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:50 PM

ز رحمت چشم بر چاکر نداری

نداری رحمت، ای کافر، نداری

دلم بردی و خوشتر آنکه گر من

بگویم بیدلم، باور نداری

مگو در من مبین، در دیگران بین

که مثل خویش در کشور نداری

به پشت پای خود بنگر که وقت است

از این آیینه بهتر نداری

کله را کج منه چندین بر آن سر

که تا با ما کجی در سر نداری

بخور خون دل و دیده مکن، ای آب

نه خون من که خواب و خور نداری

چودل برداشتن اندیشه ات بود

چرا سنگی به کشتن برنداری؟

حدیث خسرو اندر گوش می کن

ز بهر گوش اگر گوهر نداری

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:50 PM

چه کردم کآخرم فرمان نکردی

بدیدی دردم و درمان نکردی

ز هجران تو کفری هست بر من

شب کفر مرا ایمان نکردی

به دشواری برآمد جانم از تن

ببردی جان من، آسان نکردی

چه جانها کان به وجه بوسه تو

برفت و نرخ را ازان نکردی

به گریه خواستم وصلت در این ملک

گدای خویش را سلطان نکردی

به کویت آرزومندان نمودند

نگاهی جانب ایشان نکردی

ترا گفتم که یک روزی مرا باش

برفتی از من و فرمان نکردی

دلم بردی و گفتی خواهمت داد

چو رفتی، پیش یاد آن نکردی

ندیدی عیش خسرو تلخ هرگز

به حلوای لبش مهمان نکردی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:50 PM

چنین کان خنده شیرین تو کردی

هلاک عاشقان آیین تو کردی

جفا می کرد بر من خود زمانه

بلای عشق تا شد، این تو کردی

نکردی رد سؤال بوسه هرگز

گدایی بر دلم شیرین تو کردی

ترا من دل سپردم، لیک جایش

در آن گیسوی چین بر چین تو کردی

نه مرد عشق بودم من، ولیکن

مگس را طعمه شاهین تو کردی

مبادا نام غم هرگز بر آن دل

مرا گر چه چنین غمگین تو کردی

مرا این ماجرای دیده با تست

چنینم بیدل و بی دین تو کردی

تو خوبان را نمودی پیشم، ای چشم

ستم بر جان من چندین تو کردی

نگفتم بد ترا، ای عشق، هرگز

که قصد خسرو مسکین تو کردی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:50 PM

مرا زان میر خوبان نیست روزی

گدایان را ز شاهان نیست روزی

به سنگی چون سگان خرسندم از دور

گرم چوبی ز دربان نیست روزی

ز من زایل کن، ای جان، زحمت خویش

چو درمانت ز جانان نیست روزی

رو، ای اسکندر، از همراهی خضر

ترا چون آب حیوان نیست روزی

به حیله چند بتوان زیست آخر

تنی دارم کش از جان نیست روزی

هوس بردم به رویش، گفت بختم

شما را از گلستان نیست روزی

دل و جان و خرد بردی، ترا باد

مرا باری از ایشان نیست روزی

ز دردت باد روزی مند جانم

به دردی کش ز درمان نیست

چه سود از گریه خسرو در این غم؟

چو کشتش را ز باران نیست روزی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:50 PM

ای آنکه تو سلطان همه سیمبرانی

دستور بود فتنه به ملک تو که رانی

صد تیر جفا می گذرانی ز جگرها

بازوت قوی باد که خوش می گذرانی

چشمم که دوید از پی دیدار ندیدت

این است سزایش که به تیرش برانی

سبزه که دمد از گل عشاق تو، ای ترک

خنگ تو بود سوخته، هان تا بچرانی

از آب و گلم گرد برآورد هوایت

تا چند به دنبال خودم خاک خورانی؟

ما را تو مکش در هوس آن لب شیرین

این سوی در آیم، گرم آن سوی برانی

گفتی که زبانیم جز از تو همه کس، وای

ما را بمکش گر تو حیات دگرانی

هستی تو اگر شاد به رنجیدن خسرو

من سینه کنم پاره، تو گر جامه درانی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:50 PM

 

شتربانا، دمی محمل میارای

رها کن تا ببوسم ناقه را پای

نهادند آشنایان بار بر دل

دلم رفته ست و بارش ماند بر جای

روان شد محمل و جانم به دنبال

جرس می نالد و من می کنم وای

ندیدم ره چو غایب شد ز چشمم

غبار بختیان دشت پیمای

تو، ای کت بر شتر آب حیات است

به وادی تشنه می میرم، ببخشای

بیابان پیش چشمم گشت تاریک

مه محمل نشینم، پرده بگشای

دلم چون همرهش شد گویش، ای باد

که جان هم می رسد، تعجیل منمای

خوشی بر مردنم آخر نیارم

بدین دوری همم منزل مفرمای

رسید آن ماه چون خسرو به منزل

تو ره می بین و رو بر خاک می سای

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:50 PM

ای باد، سلام دلم آنجا برسانی

بوسی ز لبم بر کف آن پا برسانی

یکبار رسانیش سلام همه عشاق

صد بار از آن من تنها برسانی

بسیار بگردیش ز ما گرد سر آنگاه

صد سجده فرضش ز سر ما برسانی

این پیرهن چاک به خون غرقه که دارم

پنهان ببری از من و پیدا برسانی

دیرینه پیامی که برون داده ام از دل

پرورده به خونهای دل آنجا برسانی

کردیم به خوناب جگر نقش به چهره

این قصه به آن یوسف دلها برسانی

گر بر سر خسرو گذری، دوست، هماناک

عمر وی از امروز به فردا برسانی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

دیدی که حق خدمت بسیار ندیدی

ببریدی و رنج من غمخوارندیدی

بسیار کشیدم غم و رنج تو و اندک

آن را به میان اندک و بسیار ندیدی

آماج خدنگ ستمم ساختی آخر

جز من دگری لایق این کار ندیدی

باری تو بزی شاد که داری دل خرم

چون که نشدی عاشق و آزار ندیدی

بیداری شبهام چه دیدی تو که هرگز

در خواب گهی دیده بیدار ندیدی؟

بیمار چه پرسی تو که بیمار نگشتی

تیمار چه دانی تو که تیمار ندیدی

خسرو، تو بسی غصه کشیدی ز چنان شوخ

باز از دل گمراه تو انکار ندیدی

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4350644
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث