به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای جهان چشم سیاهت بسته

فتنه خود را به پناهت بسته

آسمان دست مه از رشته صبح

پیش آن روی چو ماهت بسته

غم پیچیده مرا چون طومار

پس به تعویذ کلاهت بسته

دیده ره داد ترا اندر چشم

خون دل آمده راهت بسته

دل من غرقه خون است که شد

در سر زلف دو تاهت بسته

خواب گر چشم جهان می بندد

ماند از آن چشم سیاهت بسته

خطت آورد سپه بر من و شد

مه به فتراک سپاهت بسته

جان برآرم ز زنخدان تو، تا

نشد از خط سر چاهت بسته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

خسروا گر عاشقی جام بلا پیش نه

داغ عقوبت بیار بر جگر رویش نه

تابه تیره ست عقل صیقل او کن ز عشق

تا به چو آیینه گشت دم مزن و پیش نه

نعل در آتش فگن از پی معشوق و گر

عاشق حال خودی بر جگر ریش نه

جان که نماند مقیم در صف عشاق باز

سر که نداری به راه در ره درویش نه

بو که ز چشم بتان سیریت آید گهی

آن همه ناوک بیار بر دل بدکیش نه

چشم ستیزنده را چابک تادیب زن

ظلم رساننده را لشکر فرویش نه

خون که می عارفانست بر لب جان برفشان

غم چو خور عاشقانست از پی دل پیش نه

گر رسد از دوستان زخم ملامت، مرنج

خون تنت فاسد است، رگ به ته نیش نه

طعمه که ناخوش تر است در دهن خویش کن

لقمه که بایسته تر، پیش بد اندیش نه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

جان من بر دست بیدادم مده

دم به دم هر روز بر بادم مده

ناله من نیست بی دردسری

گوش را ره سوی فریادم مده

داد اگر خواهم، بخواهی کشتنم

ور نخواهی کشتنم، دادم مده

جان که در محنت بپروردم بخواه

دل که در خدمت فرستادم مده

دوست گر دشمن شود رفت ای خیال

تو همم دشمن شوی، یادم مده

می دهی کوهی ز غم جان مرا

خسروم آخر، نه فرهادم، مده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

 

باغ بین فصل بهاری ساخته

سرو چون سلطان کلاه افراخته

قمریان گشته غزلخوان یک طرف

پرده نوروز را بنواخته

برده باد اوراق اسناد خزان

غنچه نو مجموعه خوش ساخته

بلبل از اوراق گل کرده درست

منطق الطیر اصول فاخته

گل فروش از ریسمان شیرازه بست

دختر گل بین که چون پرداخته

وان بنفشه بین که خط سبز را

می بخواند سر فرو انداخته

مرغها چندان فرو خواند لطیف

عشقها با شعر خسرو باخته

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

ای جفایت بر من مسکین همه

چند ازین خشم و عتاب و کین همه

قصد جانم می کنی چون دشمنان

دوست می دارم ترا با این همه

محنت من بین و رو بنمای، ازآنک

بهر رویت می کشم چندین همه

در بنا گوش تو سر در کرده زلف

کشتن ما می کند تلقین همه

تا کی آخر شربت زهرم دهی

تلخ گویی زان لب شیرین همه

کاشکی خوبان نبودندی به دهر

یا نبودندی بدین آیین همه

هر چه دانی تو بکن چون مر ترا

می رود بر خسرو مسکین همه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

ای ترا جور و جفا آیین همه

خشم و نازت بر من مسکین همه

با رقیبان تو، ای جان، چه کنم

ظالم اند و بی کس و بی دین همه

داغ حسرت بر دلم ماندی و رفت

جان من میر منی با این همه

عالمی را با رخت عیش است و من

تلخ کامم زان لب شیرین همه

در شب هجران غمت با روی خویش

می فشانم در سحر پروین همه

ای ترا بنده شده شاهان هند

وی غلامت دلبران چین همه

نیست مانندت، بس جستیم، هیچ

در ختا و خلخ و سقین همه

پیش رویت در چمن گشتند آب

از خجالت لاله و نسرین همه

هر چه می خواهی بکن، چون مر ترا

می رود بر خسرو مسکین همه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

ای صبا، از زلف او بندی بخواه

عاریت از لعل او قندی بخواه

چون لب میگون بیالاید ز می

چاشنی از لعل او قندی بخواه

پاره شد پیراهن جان از غمش

زان لب جان بخش پیوندی بخواه

ای که می گویی «قناعت کن به هجر»

رو قناعت را ز خرسندی بخواه

ز آتش دل دفتر صبرم بسوخت

نسخت او از خردمندی بخواه

نوبت وصلش اگر پیوسته نیست

گر توانی خواست یک چندی بخواه

هست وصلش با خداوندان بخت

خسروا، بخت از خداوندی بخواه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

هر شب از سودای آن زلف سیاه

بگذرانم از فلک من دود آه

گر کنی دعوی خوبی، می رسد

شاهدان داری دو رخ چون مهر و ماه

ماه را با ابرویت نسبت کنم

شرمساری چون نبینم زین گناه

خون چندین سوخته در گردنش

آنکه نامش کرده ای زلف سیاه

ملک دل ملک تو شد، ای شاه حسن

کامران بنشین به صدر بارگاه

خسروش خلوتگه دیدار ساخت

دیده را چون دید روشن جایگاه

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

ای به خشم از بر من رفته و تنها مانده

تو ز جان رفته و درد تو به هر جا مانده

تا تو، ای دیده بینای من، اندر خاکی

نیست جز خاک درین دیده تنها مانده

خرمی تو که از ناکسی ام واماندی

وای بر من که من از چون تو کسی وامانده

گله زین سوختگی با که کنم چون جز دل

نیست سوزنده کسی بر من رسوا مانده

آه و صد آه که ایمن نیم از آتش آه

گر چه سر تا قدمم غرقه دریا مانده

ای مسلمانان، یارب دل تان سوخته باد

گر نسوزد دل تان بر من تنها مانده

لؤلؤی دیده عزیز است به چشم من، ازآنک

یادگاری ست کز آن لؤلؤی لالا مانده

قدر وامق چه شناسد مگر آن سوخته ای

که بود یک شبی ار پهلوی عذرا مانده

کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد

بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

منم امروز ز روی چو تو یاری مانده

باده عیش ز سر رفته خماری مانده

چشم و سینه به گذری های تو بر ره سوده

دیده پر خاک و دلی پر ز غباری مانده

عشق خون خوردن و جان سوختنم فرموده

من به نزدیک خود اندر سرکاری مانده

رفته از پیش نظر نقش نگار زیبا

بر رخ از خون جگر نقش و نگاری مانده

بوستانی که درو جز گل بی خار نبود

چون توان دید که گل رفته و خاری مانده

وه در این فتنه که فریاد رسد جان مرا

ترک قتال و فرس تند و شکاری مانده

ای صبا، عذری بخواهیش اگر ما رفتیم

راه خونخوار و خر افتاده و باری مانده

دوستان باز نیاید دل من بگذارید

کشته صیدی ست به فتراک سواری مانده

خلق گویند که بی او به چه سانی خسرو؟

چون بود بلبل مسکین ز بهاری مانده

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 8:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4342651
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث