به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چون بستدی دل من، پرسشم کن به ازین

بردی چو جان ز تنم، تیرم مزن ز کمین

زان ره که خنده زنان آیی چو سرو روان

خواهم که هم به زمان خاکی شوم به زمین

ای بنده مهر و مهت، صد جان ته کلهت

گشتم چو خاک رهت، دامن ز بنده مچین

دل در غم چو تو مهی جان مرگم چو تو نه ای

از مرهم چو تو نهی، دردم فزون شد ببین

از خنده چون نمکی ریزی ز لب دمکی

ملک دو جم نه یکی گیری از آن دو نگین

از من به سوی دیگر بر مشکن و مگذر

کن هر چه هست دگر بر جان من مکن این

ای لاله، از تو خجل، سرو از تو پای به گل

بنشسته ای چو به دل، لختی به دیده نشین

رویت بلای جهان، عشق تو داغ نهان

لعل تو راحت جان، زلف تو آفت دین

نآیی به دست مرا، خسرو کجا، تو کجا!

ماهی مگر به سما یا حور خلد برین؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

آخر بگو، ای نازنین، ناز تو تا کی همچنین؟

پوشیده در جان میخلد راز تو تا کی همچنین؟

حسنت بلا، نازت جفا، باری برآمد جان من

حسن تو تا کی همچنین، ناز تو تا کی همچنین؟

نبود نوای درد خوش، نشنید چون نالیدنم

خندید چون چنگ نگون ساز تو تا کی همچنین؟

چشم شکار انداز تو بازی ست کو مردم خورد

عالم ز مردم شد تهی، باز تو تا کی همچنین؟

خسرو لب خود می گزی، بهر لبش چون نیست آن

بیهوده بر لبهای خود گاز تو تا کی همچنین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

از آن خویش کنم من که جان دهم بستان

که ز آن خود نشنوی تو به حیله و دستان

بدین صفت که ز سر تا قدم همه شکری

حلال بادت شیری که خوردی از پستان

چه باشد ار به سر وقت من رسی وقتی

چو مکرمان به سوی کلبه تهی دستان

برون خرام که تا پارسای ثابت حال

فدم درست نیارد نهاد چون مستان

مرا که دعوی بازار زهد و تقوی بود

به یک کرشمه چشمت تمام بشکست آن

من ضعیف چه مرد غمت که بازوی عشق

به پنجه تاب دهد دست رستم دستان

صلای عیش دهندم مرا که دل جایی ست

چه جای رفتن باغ است و گشتن بستان

غلام ناله دیوانگان روی توام

خوش است زمزمه مرغ در بهارستان

گهی گهی دل من شاد کن به دشنامی

دعای خسرو مسکین بدین قدر بستان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

گر هوس بردم به رویت چشم خود بر دوختن

چشم کین توز تو نیکو داند این کین توختن

گر بدوزی دیده از تیرم که در رویم مبین

هم به رویت گر ز رویت دیده دانم دوختن

می خورم دود چراغ دل همه شب تا به روز

هم نمی آرم خطی از لوح صبر آموختن

بر من دلسوخته همسایه هم ناید گهی

جز به آتش خواستن یا خود چراغ آفروختن

گر تو نظاره کنی، باید مرا آتش زدن

و اندک اندک پیش تو، بل ذره ذره سوختن

وه چه خوش آید از تو این قدر گفتن به ناز

« بنده خسرو را که بفروشم، ولی نفروختن »

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

ای غمت خوش تر ز شادی کسان

از غم خود هر دمم شادی رسان

چون کسان گر لایق خدمت نه ایم

لعنتی بفرست بر ما ناکسان

پاره پاره کن مرا بر فرق خویش

تا همه زاغان برند و کرکسان

هر کسی در کعبه وصلت رسید

من بمردم در میان واپسان

مهربانی زو مجو، خسرو، از آنک

شعله را رحمت نیاید بر خسان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

یک شب، ای ماه جهان افروز من

بر من آی و باش صبرآموز من

نیست یک ذره ترا دل گرمیی

گر چه صد دل پخته گشت از سوز من

از چه روزم شد سیه، مانا فتاد

سایه شبهای من بر روز من

می دهم جان، بگذر و ناخوش من

بهر فردا مهلت امروز من

گریه هم بر من شبیخون می کند

خسروا، بین لشکر فیروز من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این

بستان که ز جانم نفس باز پس است این

در هستی من چند زنی شعله هجران

آخر دل و جان است، نه خاشاک و خس است این

گفتم که گزیدم لب چون قند تو در خواب

خندید و شکر ریخت که خواب مگس است این

ای باد، برو این نفس از ما برسانش

کای عیسی جانها، گرو یک نفس است این

خوش می کنم اندر هوس روی تو جانی

هست ار چه خوش آینده و ناخوش، هوس است این

گفتم که به فریاد رس از غمزه خویشت

تیری به من انداخت که فریادرس است این

من بنده آن چشم که از گوشه چشمم

شب دیدی و گفتی که بر این در چه کس است این؟

خسرو چه کند ناله عشاق، میا تنگ

کاخر هم ازان قافله بانگ جرس است این

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

ای آشنا، درین چه بی بن نظاره کن

تا اندرو نگون نفتادی کناره کن

تا کی به جهد چاره مال و درم کنی؟

گر ممکنت بود ز پی عمر چاره کن

تاج سر فلک چه نظاره کنی به فرق

چون خشت زیر سر نهد آنگه نظاره کن

بر لوح خاک احسن تقویم چون تویی

در خویشتن شمار سپهر و ستاره کن

بگذر ز دهر و عنصر و اجرام، چرخ را

پیش عروس همت خود پیشکاره کن

چون ز آفتاب و مه تو بهی، گر شوی چراغ

سیلی به نور گو، به زبان صد حراره کن

ور خار بهر مطبخ تجرید می کشی

طوبی و سدره بشکن و بر پشتواره کن

دل گوهری ست، گر به رگ راست بندیش

آن رشته را بتاب و درین سنگ پاره کن

خسرو، به سیم معنی اگر در رسیده ای

آن سیم را به گوش دلت گوشواره کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

 

چون همی دانی که تن چون جان نهان خواهد شدن

تن چو جان جاوید کن کز کوشش آن خواهد شدن

ز آسمان خضروش چون چشمه عمر آمده ست

کین حیات از بیشتر هم بر کران خواهد شدن

بهر چه گردد، گر انبار اندرین راه دراز

کاروانی کان به سوی آن جهان خواهد شدن

این بلندیهای صورت خواستن از بهر چیست؟

چون زمین است آدمی پی آسمان خواهد شدن

کوش در لعبی که از ماتت به قایم ره برد

چون سراسر مهره هایت رایگان خواهد شدن

تا کی آرایش کنی، گاه از در و گاه از گهر

در نگین دانی که آخر خاکدان خواهد شدن

پیش ازان طعمه مکن پیش سگان حرص و آز

قالبی کاندر نهایت استخوان خواهد شدن

حق صحبت را غنیمت دار با هم صحبتان

چون همی دانی جدایی در میان خواهد شدن

نکته خسرو گران دری ست، ور خوش نآیدت

تو مکن در گوش، گوش تو گران خواهد شدن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

 

آه ازین تنگ قبایان شده تنگم دامان

که نه سر ماند مرا در غم ایشان نه امان

لب گشایند و نباتی ندهندم، آری

کام خود را نتوان یافتن از خودکامان

گر برم در برشان دست، بدزدند اندام

سیم دزدی عجبی نیست ز سیم اندامان

رخ چو آتش بنمایند و جگر پخته کنند

این دل پخته من سوخته شد زین خامان

خسرو از بهر تو بدنام شد، از وی بگریز

نیکنامی نبود در روش بدنامان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4345858
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث