به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

من خسته را ز آن خود کن، ببین

یک امروز مهمان خود کن، ببین

مخور باده، آیینه در پیش دار

نظر در گلستان خود کن، ببین

ندیدی که مه در گریبان بود

سر اندر گریبان خود کن، ببین

اگر نشکند در ز دندان تو

یکی زیر دندان خود کن، ببین

چه گویی که خسرو از آن من است

من خسته را ز آن خود کن، ببین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:31 PM

چه کنم کز دل من آن صنم آید بیرون

با دل از سلسله خم به خم آید بیرون

آخر، ای آه درون مانده، دمی بیرون رو

مگر از دل قدری دود غم آید بیرون

مژه تست چو پیکان کج اندر جگرم

بکشم، لیکن با جان بهم آید بیرون

جان رود، لیک دم مهر و وفایت گردد

آخر این روز که از سینه ام آید بیرون

من و رسوایی جاوید که عشق تو بلاست

هر که افتاد درین فتنه، کم آید بیرون

گر معمای خطت را به خرد برخوانند

قصه بیدلی از هر رقم آید بیرون

چنگ را ماند خسرو که زند چون ره عشق

ناله از هر رگ او زیر و بم آید بیرون

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:31 PM

 

گواه جبین است بر درد من

سرشک روان بر رخ زرد من

ببخشای بر ناله عندلیب

الا، ای گل نازپرورد من

که گر هم بدین نوع باشد فراق

به کوی تو آرد صبا گرد من

که دیده ست هرگز چنین آفتی؟

کزو می برآید دم سرد من

فغان من از دست جور تو نیست

که از طالع مادر آورد من

من اندر خور بندگی نیستم

وز اندازه بیرون تو در خورد من

تو دردی نداری که دردت مباد

از آن رحمتت نیست بر درد من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:31 PM

دل شکیبا نمی توان کردن

و آشکارا نمی توان کردن

سوخت جانم درون تن، چه کنم؟

پرده بالا نمی توان کردن

گفتی «اندر دل تو پنهان کیست؟»

آه پیدا نمی توان کردن

گر چه گویند، هر چه زیبا نیست

ترک زیبا نمی توان کردن

بخت بد به نگردد از کوشش

خار خرما نمی توان کردن

صبر گویند «خسروا، دانی؟»

دانم، اما نمی توان کردن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:31 PM

عالم از جام لب خراب مکن

تهمت اندر سر شراب مکن

هر زمان تافته مشو بر ما

تو مهی، کار آفتاب مکن

با چنان ره مرو به غارت شب

کار دزدی به ماهتاب مکن

گر چه زان غمزه فتنه شهری

امشبی آرزوی خواب مکن

خیمه حسن را به صحرا زن

گردن عاشقان طناب مکن

ور ترا آرزوی کشتن ماست

غمزه خود می رود، شتاب مکن

زلف خود را به زیر گوش منه

دام ماهی به زیر آب مکن

از دهان توام سؤالی هست

گر نداری دهن، جواب مکن

چشمم از گریه یک زمان بازآ

خانه مردمان خراب مکن

بی چراغ است خانه خسرو

هر زمان روی در نقاب مکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:31 PM

سبزه همان و گل و صحرا همان

باغ همان، سایه همان، جا همان

گرد چمن شاهد زیبا بسی

در دل من شاهد زیبا همان

پهلوی من صد بت جان بخش، وای

آن که مرا می کشد، الا همان

در چمنی هر کس و من بر درش

باغ من آن است و تماشا همان

نام نماند از دل و جان و هنوز

عشق همان است و تمنا همان

چشم مرا سیل ز دریا گذشت

سوختگی دل شیدا همان

قهر تو لطفی ست که عشاق را

خار همان باشد و خرما همان

فرق میان دو لبت کی توان

خضر همان است و مسجد همان

از تو بلا وز دل خسرو رضا

کز تو همان شاید و از ما همان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:31 PM

روی ترش کرده به یاران مبین

سرکه فروشی مکن، ای انگبین

چاه مزن زیر لب چون سمن

رخنه مکن در شکم یاسمین

روی زمین را تویی آب حیات

تشنه ز تو هر که به روی زمین

زلف که شد طوق گلوی تو، کرد

سلسله در گردن ماء معین

بی گنهی چشم ز ما برمگیر

بی سببی چهره ز ما در مچین

لیک از آن چشم کمین می کنی

دیده بد نیز ببین در کمین

پای برین دیده پر خون منه

بیهده در خون و دلم در مشین

ای که ز روی تو جهان روشن است

آه من سوخته را هم ببین

خسرو آخر چو سگ از خود مران

چند چو رو به کنیم پوستین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:31 PM

ای سمن نامه وفا بستان

نسخه زان روی دلربا بستان

وی بنفشه ز رشک طره تو

کوژپشتی بر او عصا بستان

خاک او توتیا شد، ای نرگس

دیده بفروش و توتیا بستان

گر توانی بدو رسانیدن

یک سلام از من، ای صبا، بستان

پس بگو کز دو چشم فتنه پر است

بده انصاف ما و یا بستان

روی چون ماه را به چرخ نمای

هفت آیینه رو نما بستان

به غلامی بخر مرا از من

وز دو چشم خودش بها بستان

پس به چشم خیال خود بفروش

لیکن از چشم خود رضا بستان

دل ببردی و جان همی خواهی

گر بخواهی ستد، بیا بستان

زر چه جویی، ببین رخ زردم

وز غم خویش کیمیا بستان

نامه ما اگر نمی خوانی

قصه باری ز دست ما بستان

داد خسرو ز دست قصه هجر

از برای خدای را بستان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:31 PM

آخر نگاهی بر حال ما کن

درد دلم را روزی دوا کن

از دست هجران من در بلایم

یارب، به فضلت آن را دوا کن

گفتی «به وصلت روزی نوازم »

وقت است، جانا، وعده وفا کن

من در فراقت شوریده حالم

باز آی و رحمی بر حال ما کن

صد ره نویدم دادی به وصلت

امید ما را باری وفا کن

از خوبرویان زشتی نیاید

این زشت رویی آخر رها کن

زین بیش ما را از خود میازار

اندیشه آخر روز جزا کن

در عشق، خسرو، دل را چه قیمت؟

جان و روان را پیشش فنا کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:26 PM

بیار ساقی و جام شراب در گردان

خراب کرده خود را خراب تر گردان

ز بهر دردکشان آبگینه حاجت نیست

یکی سفال شکسته بیار و در گردان

هنوز عقل ز تو دیر می دهد خبرم

لبالبم دو سه پیش آر و بی خبر گردان

گر آن حریف مرا بینی، ای صبا، جایی

خبر دهیش از این مستمند سرگردان

به ترک صحبت دیرینه، گفتمش، هوس است

به فضل خویش، خدایا، دلش دگر گردان

کسان به یار او مست و بی خبر، یارب

که پیش تیر همه جان من سپر گردان

بماند خسرو لب خشک و ز آه گرم آخر

گهی بپرس و زبانی به لطف در گردان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4355344
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث