به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

برداشتن نظر ز نگاری نمی توان

ور نیز می توان ز تو، باری نمی توان

از چون تو گل چگونه کسی آستین کشد

دامن کشیدن از سر خاری نمی توان

گر در کشید گردن خورشید را دوال

جز در رکاب چون تو نگاری نمی توان

چون صید طره تو نگشته ست آسمان

مه را گرفتن از دم ماری نمی توان

دریا شد از هوای لب تو کنار من

آخر کم از لب چو کناری نمی توان

با آنکه در شکنجه غم بسته مانده ام

هم باز مانده از تو چو یاری نمی توان

خسرو ز دور در تو درودی همی دهد

چون بر درت ز دیده نثاری نمی توان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:25 PM

بنشست عشق یار به جانم چنان درون

کز عافیت نماند نشانی در آن درون

خوناب گشت و کشته نمی گرددم هنوز

آن آتشی که هست درین استخوان درون

هر کس زدی ز مردن فرهاد داستان

ما نیز آمدیم در این داستان درون

یارب، کسی بد که زبانم برون کشد

یک دم ز ناله می نرود از دهان درون

گفتم چو دیدمش که به جانش درون کشم

او رفت بی اجازت من خود به جان درون

در هر دلی که در نرود دلبری بسوز

آتش به خانه اش که نشد میهمان درون

خوش وقت آن زمان که بود گاه مردنم

آن بت در آید از در من ناگهان درون

مردم بر آستان و نرفتم درون، کنون

خاکم نگر که باد برد ز آستان درون

ای مرغ جان، بخند یکی تا برون پرد

مرغی که برنشست در این آشیان درون

گفتی که خسروا، به دلم جای کرده ای

خشنودم، از درم نبری که یک زمان درون

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:25 PM

ای باد، بوی یار بدین مبتلا رسان

در چشم من ز خاک درش توتیا رسان

گر هیچ از آن طرف گذری افتدت ز من

خدمت بر و سلام بگوی و دعا رسان

یک تار بهر پرسش من زان قبا بکش

تشریف پادشاه به پشت گدا رسان

آن دل که برده ای ز من ار نیستت قبول

بازآر و هم به سینه این مبتلا رسان

جانی خراب دارم و وردست نام او

این درد را گرفته به نزد دوا رسان

گفتی که ناله تو به یار تو می رسد

آنجا که ناله می رسد، آنجا مرا رسان

از دیده غرق آب شدم، مردمی بکن

این آب را نهفته بدان آشنا رسان

ما چون نمی رسیم بدان آرزوی دل

یارب، تو آرزوی دل ما به ما رسان

خسرو که از فراق خیالی شد، ای صبا

از جاش در ربا و بدان دلربا رسان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:25 PM

ای بی خبر، ز دیده بی خواب عاشقان

تا سوخته دلت ز تف و تاب عاشقان

ذکر لب و دهان تو تسبیح بیدلان

نعل سم سمند تو محراب عاشقان

شب خواب دیدمت به بر خویشتن، ولی

آن بخت کو که راست شود خواب عاشقان!

یک شب به میهمانی خونابه من آی

تا بی خبر شوی ز می ناب عاشقان

گفتی که کشتن تو هوس دارم آشکار

پوشیده نیست لطف تو در باب عاشقان

گر چه درون حجره جانهاست جای تو

هم ایمنی خطاست ز پرتاب عاشقان

مردن همم رها نکنی زیر پای خویش

زین گونه هم مبر مه من آب عاشقان

خسرو نزار و غمزه خوبان کشید تیغ

شرمنده می شویم ز قصاب عاشقان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

تا چند کوشی آخر در خون بیگناهان

آهسته تر زمانی، ای میر کج کلاهان

چندان که بینم آن رو، چشمم نمی شود پر

چون دیدن گدایان بر خوان پادشاهان

بی تو دو دیده چون نیست از هیچ گریه فارغ

من داد خود نیابم هرگز از این گواهان

من چشم باز کردم، خاک در تو دیدم

چون کوریم نیاید از سرمه سپاهان

غوغاست پیش رویت از عاشقان که باشد

بازار بردگان را گرمی به چاشتگاهان

عشاق رو سیه را لازم بود ملامت

چون لعنت ملایک بر نامه گناهان

خسرو به زلف و خالش اندوه خود چه گویی؟

دانی که غم نیاید اندر دل سپاهان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ای دور مانده از نظر دورماندگان

بازآی هم به جان و سر دورماندگان

عمرم به باد رفت و نیامد به سوی من

آن باد کآورد خبر دورماندگان

مردم ز زنده داشتن شب که در فراق

دشوار می رسد سحر دورماندگان

خلقی بسوزدم که رسیدند رفتگان

این است داغ تازه تر دورماندگان

نبود به از نظاره دیدار رفته دیر

هر تحفه کآید از سفر دورماندگان

هر شب رویم و گریه خون جگر کنیم

آنجا که خود بود گذر دورماندگان

هر ساعتم ز خوردن غم خواب مردن است

آیا همینست خواب و خور دور ماندگان

دلها شود کباب، چو خسرو کند نفیر

چون دور ماندگان ز بر دور ماندگان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ای تیغ بر کشیده چو مردم کشندگان

زنجیر تو به گردن گردن کشندگان

از رفتن تو مرده شود زنده زیر خاک

جانا، مرو که باز بمردند زندگان

چون تو یکی نیافت اگر آب چشم من

هر چند گشت گرد جهان چون دوندگان

هر بامداد بر سر راهت روم به درد

پرسم حکایتت همه روز از روندگان

من دانم و کسی که چو من طالب کسی است

کعبه چه آگهست ز پای دوندگان

بادی ست کآتش من از آن بیش می شود

چندین که می دمند به گوشم دمندگان

صبر و قرار جستم و دل گفت «صبر کن »

تا بر پریده اند ز دام این پرندگان

بیچاره خسروم پی خوبان به جان رسید

یارب، خلاص بخش مرا زین کشندگان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ای دل، به چشم عبرت نظاره جهان کن

ظاهر نهان چه بینی، نظاره نهان کن

پرواز کن به همت، بر پر به اوج عزت

جبرئیل اوج خود شو، بر سدره آشیان کن

چشمت چو تندگیری چون پرده های دیده

بگشای پرده دل، سرپوش از آن روان کن

زان زر که کم خوری گر دامن گرانت ماند

بر دار خاک و خارا دامان خود گران کن

عمر رونده خواهی پاینده تا قیامت

زنهار نام نیکو با عمر همعنان کن

گر تخت عاج خواهی، خود را بلند منگر

در خاک تست بادی، زان مشتی استخوان کن

بر خویهای ناخوش نه باد برد، باری

داری رمی ز گرگان زر ابروی شبان کن

ور در صدف چنانی کآرند روی در تو

آیینه های خود را آیینه جهان کن

رخ سوی شاه دل نه، کش در غزا خرد را

پس اسپ عشق در ران، فرزینش رایگان کن

بین شمع کش ز سوزش کشته ست جان روشن

گر روشنیت باید، تن را بسوز جان کن

خسرو به ملک شهرت چندت زبان هرزه

عالم همه گرفتی، شمشیر در میان کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

 

یک ره ز در برون آ، قصد هزار جان کن

قربان هزار چون من بر چشم ناتوان کن

رویت بلاست، بنما، تا جان دهند خلقی

در عهد خود ازینسان نرخ بلاگران کن

از دیدن تو مردم تا بزیم و نمیرم

در شخص مرده من خود رابیار و جان کن

از نوک غمزه تا کی خونها کنی دمادم

شهری بکشتی، اکنون شمشیر در میان کن

از کویش غم تو بگسست بند بندم

یک جرعه ای میم ده پیوند استخوان کن

از لب چو دیگرانم چون شکری ببخشی

باری طفیل ایشان خاکی در این و آن کن

گر دل بری، توانی، ور جان بری ز من هم

تسلیم تست خسرو خواه این و خواه آن کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ای دل، از آنها که رفت، گر بتوانی مکن

یاد جوانی بلاست بیش تو دانی مکن

قسم خود، ای جان، ز تن جمله گرفتی، کنون

خانه تو دیگر است خیز و گرانی مکن

ای لب و چشمت بلا غمزه پنهان مزن

تیغ بزن آشکار، داغ نهانی مکن

چند خرامان روی، وه که بترس از خدا

غارت پیران راه بین و جوانی مکن

هر چند بخواهی ز جور بر سر افتادگان

می بتوانی، ولیک گر بتوانی مکن

حسن چو میدان دهد، گوی ز سرها متاب

رخش بقا سرکش است، سست عنانی مکن

اهل دل ار پیش ازین کشته خوبان شدند

باقی ازان تواند، دل نگرانی مکن

نرم تری زن گره برسر ابروی ناز

حال دلم دیده ای، سخت کمانی مکن

حسن تو عالم گرفت، خورده ز خسرو مگیر

مرغ سلیمان بس است، مرغ زبانی مکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4355431
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث