به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای دل، از آنها که رفت، گر بتوانی مکن

یاد جوانی بلاست بیش تو دانی مکن

قسم خود، ای جان، ز تن جمله گرفتی، کنون

خانه تو دیگر است خیز و گرانی مکن

ای لب و چشمت بلا غمزه پنهان مزن

تیغ بزن آشکار، داغ نهانی مکن

چند خرامان روی، وه که بترس از خدا

غارت پیران راه بین و جوانی مکن

هر چند بخواهی ز جور بر سر افتادگان

می بتوانی، ولیک گر بتوانی مکن

حسن چو میدان دهد، گوی ز سرها متاب

رخش بقا سرکش است، سست عنانی مکن

اهل دل ار پیش ازین کشته خوبان شدند

باقی ازان تواند، دل نگرانی مکن

نرم تری زن گره برسر ابروی ناز

حال دلم دیده ای، سخت کمانی مکن

حسن تو عالم گرفت، خورده ز خسرو مگیر

مرغ سلیمان بس است، مرغ زبانی مکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

از شب گیسوی تست روشنی روز من

از رخ چون انجمت روشنی انجمن

تا که شکسته دلم صحبت زلفت گزید

صحبت دل کرد اثر، زلف تو شد پرشکن

از سر زلفت نخاست این دل گردن زده

من ز سرش خواستم، گردن او را بزن

من همه سر می نهم پیش تو بی گفت تو

تو همه سر می کشی پیش من از گفت من

بر رخ خسرو بماند نقش ز خوبان دل

تا دل پرخون اوست نقش رخت را وطن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

عمر برفت و نرفت عشق ز سودای من

ترک جوانان نگفت این دل شیدای من

بسته به جانم کمر پیش بتان چون کنم

خاصیت این می دهد طالع جوزای من

تا به خرابات عشق دامنم آلوده گشت

بر سر بازار عشق پیش نشد پای من

پختن سودای وصل، جان و دلم را بسوخت

چون نگرم، خام بود، این همه سودای من

آینه گر روی تست، آه دل، ای آه دل

علت اگر عشق تست، وای من، ای وای من

تو به قتال منی، من به تماشای تو

بهتر از این خود نبود هیچ تمنای من

تا تو به چشم آمدی از پس این، هیچ گه

در رخ خوبان ندید چشم گهرزای من

بیش نیامد مرا شکل گلی پیش چشم

بیش خسی نگذرد بر لب دریای من

قصه باران اشک بیش نگویم، ازآنک

در خور گوش تو نیست لؤلؤی لالای من

بهر چه می داریم، بنده اگر کشتنی ست

رنجه کن آن تیغ را بهر تقاضای من

خسرو بیدل ز شوق بر در تو خاک شد

هیچ نگفتی «کجاست عاشق تنهای من؟»

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

 

تا کی، ای مه روی، کین انگیختن؟

خون ما بر خاک عمدا ریختن

تنگ بر بستن کمیت فتنه را

در شکارستان عشق انگیختن

کی روا باشد به کوی عاشقان،

دل ز ما دزدیدن و بگریختن

جان به مهر خویش بستن، وانگهی

کشته خود را به زلف آویختن

گشت خسرو مویی، از خود مگسلش

سهل باشد موی را انگیختن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

خویش را در کوی بی خویشی فگن

تا ببینی خویش را بی خویشتن

جرعه ای بر خاک میخواران فشان

آتشی در جان هشیاران فگن

هر که را دادند مستی در ازل

تا ابدگو «خیمه در میخانه زن »

مرغ نتواند که در بند زبان

صبحدم چون غنچه بگشاید دهن

باد اگر بوی تو بر خاکم دمد

همچو گل بر خود بدرانم کفن

از تنم جز پیرهن موجود نیست

جان من جانان شد و تن پیرهن

آنچنان بدنام و رسوا گشته ام

کز در دیرم رهاند برهمن

جز خیالش در بدن یک موی نیست

وز غم او هست یک مو هم بدن

معرفت، خسرو، ز پیر عشق جوی

تا سخن ملک تو گردد بی سخن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ناز در چشم و کرشمه در سر ابرو مکن

ور کنی خیر و بلا، باری نظر هر سو مکن

باز می داری ز کشتن نرگس بدمست را

این فسون گیرا نمی آید، بر آن جادو مکن

بوسه ای دادی و کشتی، وه که دیگر گاه گاه

درد عاشق را به درمان می کنی، بد خو مکن

تیغ بر وی زن که پیشت لاف آزادی زند

ما گرفتاریم، تندی بر سر ابرو مکن

درد دل می گویم و با آنکه خوی نازکت

گر دل اینجانیست، باری سوی دیگر رو مکن

تشنه خون مسلمان است چشم کافرت

گر مسلمانی تو کافر، گفت آن هندو مکن

پرده عشاق تو صد پاره خواهد شد چو گل

باده را گستاخ با آن زلف عنبر بو مکن

من که از جان دست شستم، دادن پندم چه سود؟

ای طبیب، ار هشیاری، مرده را دارو مکن

ای که چون خسرو گرفتار هوای دل نه ای

عافیت خواهی، نظر اندر رخ نیکو مکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

بی وفا یارا، چنین هم بی وفاداری مکن

گر وفایی نیستت، باری جفاکاری مکن

چند گویی کز جفا کردن دلت را خون کنم

هر چه خواهی کن، همین از بنده بیزاری مکن

بر نیفتاد آخر از عالم نشان مردمی

شرم دار از مردمان و مردم آزاری مکن

چشم را دل می دهی در کشتن ما بی گنه

کافران را در قصاص مؤمنان یاری مکن

آیت حسنی و رویت هدیه دلها بس است

بر لب شنگرف فام این رنگ زنگاری مکن

در خیالش بیهشم، چه جای پند است، ای حکیم

خواب دیوانه ست، تعبیری به هشیاری مکن

خسروا، با او به عزت جان برابر می نهی

هم بدان عزت که باد او بدین خواری مکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

 

عاشقان را گه گهی از رخ نوایی تازه کن

خستگان را گه گه از پاسخ جفایی تازه کن

غمزه را آشفته ساز و خون ما بر خاک ریز

خنده را بر لب گمار و خون بهایی تازه کن

بوسه دزدیده خواهم، گر نه بدهی ظاهرا

وعده پوشیده ده، لب را گوایی تازه کن

لعل تو درمان جان است و لبم را دردمند

دردمند خویش را، آخر دوایی تازه کن

بی وفایی را دهان بربسته ای، بگشا دهان

یا ز ما خون ریز یا با ما وفایی تازه کن

صبحدم بویی ز زلف خود سوی خسرو فرست

ملک افریدون و خاقان بر گدایی تازه کن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

ترک من بر عزم رفتن تیر در ترکش مکن

غمزه خون ریز را بر فتنه لشکرکش مکن

زان دل سنگین چو کردی تیر پیکان مژه

تا مرا جان هست در تن تیر در ترکش مکن

گر نداری زان لب شیرین شکر ورزیدنم

خنده دزدیده زان لبهای شکروش مکن

پایی کوبان می رود خنگت بر آتش لاخ نه

گو برای جان ما را لعل در آتش مکن

چرخ مه گم کرد و زلفت یافت، پنهانش مدار

هفت دوران است سیار فلک را شش مکن

پیش رفته ست آب چشمم، خسرو از بهر وداع

ابر بارانی ست در ره، تنگ بر ابرش مکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

جان من از بیدلان، آخر گهی یادی بکن

ور به انصافی نمی ارزیم، بیدادی مکن

شادمانیهاست از حسن و جوانی در دلت

شکر آن را یک نظر در حال ناشادی بکن

هر شبی ماییم و تنهایی و زندان و فراق

گر توانی از فرامش گشتگان یادی بکن

گر به دولت خانه وصلم نخوانی، ای پسر

باری اینجا آی و سر در محنت آبادی بکن

امشب این هجران عاشق کش نخواهد کشتنم

ای مؤذن، گر نمردی، بانگ و فریادی بکن

خاک کویت کردم اندر چشم تو زین آب و گل

هم درین خانه ز بهر خویش بنیادی بکن

اشک خسرو را نهان در کوی خود راهی بده

جوی شیرین را روان از خون فرهادی بکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358079
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث