به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

از همچو تویی برید نتوان

بر تو دگری گزید نتوان

تا چند کشم جفایت آخر

محنت همه عمر دید نتوان

زین پس من و جور عشق و تسلیم

کز آمده سر کشید نتوان

غم سینه بسوخت، چون توان کرد؟

خود پرده خود درید نتوان

یاران عزیز، پند گویند

گویند، ولی شنید نتوان

من کز پی خواریم چه تدبیر؟

عزت به درم خرید نتوان

بی یاری بخت کام دل نیست

بی پر به هوا پرید نتوان

ایوان مراد بس بلند است

آنجا به هوس رسید نتوان

این شربت عاشقیست خسرو

بی خون جگر چشید نتوان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

ای میر همه شکر فروشان

توبه شکن صلاح کوشان

عشاق ز دست چون تو ساقی

خونابه به جای باده نوشان

در میکده غمت سفالی

نرخ همه معرفت فروشان

یک خرقه رخت درست نگذاشت

در صومعه کبود پوشان

در کاوش کنه خوبی تو

کند است خیال تیزهوشان

از پرده چو گل دمی برون آی

باد همه نیکوان فروشان

خوش وقت تو کآگهی نداری

از آتش سینه های جوشان

بیدار نگشت نرگس مست

از ناله بلبل خروشان

از تو سخنی به هر ولایت

خسرو به ولایت خموشان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

روزی که به عالم است شب دان

پرسیدن گرم را ز تب دان

ز اشکال زمانه نور هر کار

خورشید به عقده ذنب دان

لافیدن سفله باشد از مسال

بر جیفه کلاه بر شغب دان

در فاقه بود فروغ تقوی

پیرایه گر چراغ شب دان

بر اشک حریص عارفان را

صد خنده ذخیره زیر لب دان

نقب افگن حرص تو ز دینست

مه پرده درنده قصب دان

از خسرو پند تلخ سود است

بپذیر و ملیله را لعب دان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

بر آن رویی که نتوان می گرفتن

ترش بر روی ما تا کی گرفتن

حلالش باد خونم آن چنان، کوست

جفایت چون توان بر وی گرفتن

صبا بستان کباب نیم سوزم

به دستش ده به جای می گرفتن

کجا افتاده ای، زاهد، ز ما دور؟

نشاید مفلسان را پی گرفتن

چنین کز غمزه شوخت امان یافت

بخواهد فتنه روم و ری گرفتن

ترا هم هست شوقی، لیک فرق است

بتا از سوختن تا خوی گرفتن

ز تو در خان و مان سوزی اشارت

ز خسرو آتش اندر نی گرفتن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:09 PM

 

نه بی یادت برآید یک دم از من

نه بی رویت جدا گردد غم از من

بزن بر جانم آن زخمی که دانی

به شرط آن که گویی «مرهم از من »

دلم را خون تو می ریزی و ترسم

که خواهی خون بهای دل هم از من

مرا از هر که دیدی پیش کشتی

مگر کس را نمی بینی کم از من

اگر آهی برآرم از دل تنگ

به تنگ آیند خلق عالم از من

کجا کارم به عالم راست گردد؟

که برگشتی چو زلف پر خم از من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:09 PM

شبی بخرام و مه را کار بشکن

رخی بنما و گل را بار بشکن

ز سر جوش دلم برگیر جامی

خمار نرگس بیمار بشکن

مخور با مردمان عشق باده

سفالش بر سر اغیار بشکن

صبوحی کرده از مجلس برون آی

بتان را چاشت گه بازار بشکن

سرم نطع است پایی کوب، ای مست

دماغ عقل دعوی دار بشکن

جهان می کشی هر روز، بنشین

یک امروز از پی من کار بشکن

خط مشکین یار، ای گل، نه سهل است

ورق، کانجا رسی، زنهار بشکن

بر آن دامن نخواهم خون خود نیز

قبا را عطف خونین وار بشکن

دل خسرو شکستی، وه که گفته ست

که مهر حقه اسرار بشکن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:09 PM

خوش آمد با توام دیدار کردن

نظر در روی چون گلنار کردن

کشیدن باده بر روی تو، وانگاه

تماشای گل و گلزار کردن

چه خوش باشد ترا از خواب مستی،

به زخم بوسه ها بیدار کردن

ز من در پیش تو کاری نیابد

به جز نظاره دیدار کردن

نیارم از لبت دل را جدا کرد

که نتوان خون ز خون بیزار کردن

به جرم عشق اگر خونم بریزند

نخواهم هرگز استغفار کردن

به شمشیری نگردم منکر از عشق

ز تو کشتن، ز من اقرار کردن

مگو خسرو که اینها گفتنی نیست

نمی شاید سخن بسیار کردن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:09 PM

 

خمار و خواب و چشم کافرش بین

شکنج و پیچش زلف ترش بین

دل پاکان و جان پارسایان

هلاک غمزه های ساحرش بین

چو غوغای مگس در خانه شهد

نفیر مستمندان بر درش بین

به جای آب اگر ساکن ندیدی

درون پیرهن سیمین برش بین

بتا جعدت پر از دلهاست خواهی

گره بگشا، به هر مو اندرش بین

همه شب باده نوشیده ست تا روز

هنوز آن خواب مستی در سرش بین

بدیدم یک رهش، دیوانه گشتم

دلم گوید که بار دیگرش بین

دلم را سوختی ور باورت نیست

درونم چاک کن، خاکسترش بین

چو گوید خسرو از غم گریه چشم

ز خاک پای شاه کشورش بین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:09 PM

برآمد ماه عید از اوج گردون

طرب چون ماه نو شد هر دم افزون

بر اوج آسمان نونی ست یا عین

که بیرون آمده ست از کلک بی چون

به گردش چیست چندین نقطه زانجم؟

اگر یک نقطه باشد بر سر نون

ببین اندر رکوع آن پاره نور

هلاکش گوی خواهی خواه ذوالنون

همانا حلقه گوش سپهر است

چو لیلی هست در پهلوی مجنون

شفق بین و سیاهی شب عید

تو پنداری که این مشک است، آن خون

چنین ماه نو و عید خجسته

مبارک باد بر ذات همایون

در اوصاف کمالت نظم خسرو

بنامیزد همه سحر است و افسون

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:09 PM

یوسف چو رخت ماهی در خواب ندیده ست این

خورشید چنان زلفی در تاب ندیده ست این

دو چشم چو بادامت در خواب بود دایم

بادام چنان چشمی در خواب ندیده ست این

محراب دو ابرویت طاق است درین عالم

طاقی که چنان هرگز محراب ندیده ست این

بویی که دهد زلفت گلزار کجا دارد؟

خونی که خورد لعلت عناب ندیده ست این

بالای تو گر بیند، مهتاب شود سایه

خود سایه بالایت مهتاب ندیده ست این

نقشی که رخت دارد در آب دو چشم من

یک چشم چنان نقشی در آب ندیده ست این

صد حرف فرو خوانده ست از دفتر تو خسرو

بی دایره عشقت یک باب ندیده ست این

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4354766
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث