به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دوستان در ره دل سنگ گران است تنم

چه کنم تا ز ره این سنگ به یک سو فگنم؟

گل باغ فلکم، آمده بر گلشن خاک

بر درم جامه چو بادی بوزد زان چمنم

بلبل جان به هوایی چمن خویش بسوخت

کی بود، کین نفس تنگ بهم برشکنم؟

شاهبازم که شکارم بود از عالم دل

تا کیم زین دل مردار نه زاغ و زغنم

آب خوش خوردنم از عقل میسر نشود

وقت می خوش آن کند بی خبر از خویشتنم

مستم از لعل لب خویش کن، ای دوست، چنانک

خویشتن را به قیامت نشناسم که منم

من دردی کش دیرینه چو میرم سر مست

به میم شوی و نمازی هم ازو کن کفنم

مگسیم و به خم باده در افتاده چو من

به کرانی نرسم، چند پر و بال زنم؟

ساقیا، غرقه به می کن قدری خسرو را

چند باشد ز بتان غرقه خونابه تنم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

 

گر رسم روزی به تو نوآشنایی ها کنم

هر چه باید خواهم و بخت آزمایی ها کنم

او چو شاه از گوشه های چشم بیند سوی من

من ازان لبها به صد منت گدایی ها کنم

ای خوش آن وقتی که اوخوش خوش رود در خواب و من

پیش چشم و زلف او شرح جدایی ها کنم

از شراب عشق سیل آمد، مصلایم ببرد

گر شوم هشیار ازین می، پارسایی ها کنم

از در او مست بیرون آیم و در پیش خلق

چون گدایان توانگر خودنمایی ها کنم

ور شبی در کنج تاریکم ستد، در پیش او

خویش را زنده بسوزم، روشنایی ها کنم

بندگی را خط نویسم بر رخ از خون جگر

وز دو دیده هم برو ثبت گوایی ها کنم

گر طفیل پاسبانان بینم اندر کوی تو

با سگان آن سر کو آشنایی ها کنم

یک غزل گر بشنود آن مه به گوش خود ز من

همچو خسرو، پیش خلقی خودستایی ها کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

بیا تا بی گل و صهبا نباشیم

که گل باشد بسی و ما نباشیم

ز گل نازک تریم و چند گاهی

به جز زیر گل و خارا نباشیم

بیا، یارا و با ما باش امروز

چو می دانی که ما فردا نباشیم

چو تنها بودنی، باید، همان به

که از هم صحبتان تنها نباشیم

چو نگذارند یک جا دوستان را

چرا با دوستان یک جا نباشیم؟

چو زیر پای می باید شدن خاک

چرا چون خاک زیر پا نباشیم

چو بودن نیست، خسرو، جز دو روزی

دو روزی نیز بگذر تا نباشیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم

که عمری از دل و جان شکر این کرم کردم

حدیث وصل نگویم که گفته شد روزی

ز بخت بد چه لگدها که بر جگر خوردم

بمردم و ندهم درد خود برون، زیراک

کجاست دل که شناسد حلاوت دردم

چنان خوش است جفایت که گر تو تیر زنی

قبول اگر نکنم من به دیده، نامردم

چه کارم آید، اگر خاک کوی تو نشود؟

تنی که از پی این سالهاش پروردم

شبی که گرد سر کوی تو توانم گشت

به عشق گرد سر خود هزار می گردم

به کوی تو چو شوم خاک، نیست غم به جز آنک

صبا ز کوی تو سوی دگر برد گردم

گریست خون به جفای تو، خسروا، صد شکر

که سرخ کرد به گاه وفا رخ زردم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

گذشت آن که من صبر و دین داشتم

تو گویی، نه آن و نه این داشتم

همی رفت و پابوس زهره نبود

هم از دور رو بر زمین داشتم

بدیدم در آن پایه زندگی

که من مردن خود یقین داشتم

رقیبش ز ننگم نگشت، ار نه من

سر و تیغ در آستین داشتم

به یادش ز خورشید می سوختم

همین سایه ای همنشین داشتم

مسوز از گمان صبوریم، ازآنک

نماند آن که من پیش ازین داشتم

فتادم به چاه زنخ، گر چه من

چو خسرو دلی دوربین داشتم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

چو نام تو در نامه ای دیده ام

به نامت که بر دیده مالیده ام

به یاد زمین بوس در گاه تو

سراپای آن نامه بوسیده ام

ز نام تو آن نامه نامدار

سر بندگی برنپیچیده ام

جز این یک هنر نیست مکتوب را

وگر نیست، باری من این دیده ام

که آنها که در روی او خوانده ام

جوابی از او باز نشنیده ام

قلم چون سر یک زبانیش نیست

از آن ناتراشیده ببریده ام

ولی اینکه بنهاد سر بر خطم

از او راستی را پسندیده ام

زبانم چو یارای نطقش نماند

زبانی ز نی بر تراشیده ام

بیا، ای دبیر، ار نداری مداد

سیاهی برون آور از دیده ام

سخنهای بگزیده بنویس و گوی

که ای مونس و یار بگزیده ام !

چو زلف تو شوریده شد حال من

ببخشای بر حال شوریده ام

سیه کرده ام نامه از دود دل

سیه روتر از خاک کن دیده ام

چو خسرو در این رقعه از سوز دل

به نی آتش تیز پوشیده ام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

من از دست دل دوش دیوانه بودم

همه شب در افسون و افسانه بودم

غمش بود و من گم شدم در دل خود

که همراه غولی به ویرانه بودم

ز دل شعله شوق می زد به یادش

بر آن شعله شوق پروانه بودم

به مسجد رود صبح هر کس به مذهب

من نامسلمان به بتخانه بودم

دل و جان و تن با خیالش یکی شد

همین من در آن جمع بیگانه بودم

دریغا، خیالش به سیری ندیدم

که شوریده و مست و دیوانه بودم

خرابی خسرو نگفتم به رویش

که بیهوش از آن شکل مستانه بودم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

من آن ترک طناز را می شناسم

من آن شوخ بدساز را می شناسم

مبینید تا می توانید در وی

که من آن سرانداز را می شناسم

نبینم به سویش ز بیم دو چشمش

که آن هر دو غماز را می شناسم

شبم تازه شد جان به دشنام مستی

تو بودی، من آواز را می شناسم

ز من پرس ذوق سخنهای خسرو

که من آن ره ساز را می شناسم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

 

ز عشقت من خسته جان می خراشم

چگونه ز هر دیده خونی نپاشم؟

به یک جرعه ای، ساقیا، جمله زهدم

کزین بیشتر می نیرزد قماشم

سر گنج شاهان ندارم، مرا بس

رخ خوبرویان وجوه معاشم

به میخانه ها بس که دیوانه گشتم

مرا دیو گیرد چو زو دور باشم

چو بر سر کله شد سفال شرابم

ز سر خود سزد، گر سفالی تراشم

زهی سرخ رویی خسرو که خوش خوی

به سنگ در میکده زد فراشم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

ای وجود تو دیده جانم

جسم پیدا و جان پنهانم

بس که سوی تو می دوم به خیال

سوی خود باز ره نمی دانم

گه کرشمه کنی و گاهی ناز

من بدین گونه زیست نتوانم

مهرت از جان من برون نرود

جان من، گر برون رود جانم

تا ترا دیدم و ندادم جان

والله از زیستن پشیمانم

پندم، ای دوست، می نهفتم، از آنک

تو ز شهری، من از بیابانم

این چنین با خیال یارب من

خسروم یا خیال جانانم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 5:58 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358088
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث