به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

اول به سینه بهر غمت جای کرده ام

وآنگاه دلبری چو تو خود رای کرده ام

شادی به روی تو چو غمم بهر روی تست

اینک درون جان خودت جای کرده ام

سنگم که می زنند مگو کاین نهفته دار

کاین جلوه خویش را به ته پای کرده ام

بیرون کشم دو دیده که در عهد حسن تو

گه گه نظر به ماه شب آرای کرده ام

مجنون روزگار توام کز غم تو خو

با آهوان بادیه پیمای کرده ام

وصف تو نیست در خور خسرو، من این صفت

وام از سخنوران شکرخای کرده ام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:37 AM

هر شب فتاده بر در تو خاک در خورم

یک شب مگر ز بام تو سنگی دگر خورم

جایی که تو کمان کشی، ای نخل فتنه بار

پیکان آب داده چو خرمای تر خوردم

روزی که بینمت ز پی دیدن دگر

شب تا به روز حسرت روز دگر خورم

گر تو خوشی که برگ مرادی نباشدم

از شاخ عمر خویش مبادا که برخورم

مستم کند ز شوق بسان شراب تلخ

خونابه غمت که چو شیر و شکر خورم

سیری هنوز نیست لب خون گرفته را

چندی که من همی ز فراقت جگر خورم

کمتر کرشمه کن که کشنده ست این شراب

بیچاره خسرو، ار قدری بیشتر خورم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:37 AM

هرگز ز دور چرخ وفایی نیافتم

وز گلشن مراد صفایی نیافتم

گر همچو نای در شغب آیم، عجب مدار

کز چنگ روزگار نوایی یافتم

ایام ناشتا صفت آمد از این قبل

بر خوانچه امید صلایی نیافتم

دردم ز حد گشت و صفایی نشد پدید

کارم به جان رسید و دوایی نیافتم

خونم بریخت عالم و خون دگر ز چشم

عمدا بریختم که بهایی نیافتم

سلطانیا، به صحبت دشمن گذار عمر

کز دوستان عهد وفایی نیافتم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:37 AM

شب تا به روز خون جگر نوش کرده ام

خوش عشرتی ست این که شب دوش کرده ام

خون شد حرام شرع، ولی من چو عاشقم

بر من حلال باد که خوش نوش کرده ام

گر سرو و لاله ای بر برم نیست، این بس است

کز خون دیده لاله در آغوش کرده ام

گفتی «به فرق بر سر کویم طواف کن »

زین لطف پای خویش فراموش کرده ام

این سر که نیست یک نفس از درد عشق دور

باری ز محنتی ست که بر دوش کرده ام

بکشید وه مرا که نخفته ست آن نگار

زان ناله ها که شب من بیهوش کرده ام

گویند «کز چه عاشق دیوانه ای گشته ای؟»

گفتار خسرو است که در گوش کرده ام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:37 AM

 

عمرم گذشت و روی تو دیدن نیافتم

طاقت رسید و با تو رسیدن نیافتم

گفتم «رخت ببینم و میرم به پیش تو»

هم در هوس بمردم و دیدن نیافتم

گفتی به خون من سخنی، هم خوشم، ولیک

چه سود کز لب تو شنیدن یافتم

دی با درخت گل به چمن همنشین شدم

خود باغبان در آمد و چیدن نیافتم

بر دوست خواستم که نویسم حکایتی

از آب دیده دست کشیدن نیافتم

مرغم کز آشیان سلامت جدا شدم

ماندم ز آشیان و پریدن نیافتم

شد جان خسرو آب که از ساغر امید

یک شربت مراد چشیدن نیافتم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:37 AM

می خواستم که روزه گشایم نماز شام

سر بر زد آفتاب جهانسوز من ز بام

با قامتی که سرو سهی گر ببندش

یک پا ستاده تا به قیامت کند قیام

برداشت پرده از رخ و چون روز عرضه کرد

بر من نماز صبح به وقت نماز شام

کردم سلام و سر بنهادم به روی خاک

هر چند سجده سهو بود از پی سلام

ای عید روزگار، نهان کن رخ چو ماه

بر عاشقان خویش مکن روزه را حرام

من بی قرار مانده و تو بر قرار خویش

درویش روزه بسته و حلوا هنوز خام

روزه مدار چون لب تو پر ز شکر است

آزاد کن غلامی، ای خسروت غلام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:37 AM

 

از طره تو جز ره سودا نیافتم

وز غمزه تو جز در غوغا نیافتم

در زلف تو شدم که بجویم نشان دل

خود را ز دست دادم و دل را نیافتم

تا دردی غم تو به کام دلم رسید

در دیده جز سرشک مصفا نیافتم

گویند «یافت هر کسی از دوستان وفا»

باری من ستمکش رسوا نیافتم

بوسی به حیله ها ز لبت یافتم شبی

بیش آنچنان مراد مهیا نیافتم

بر کام من هر آنچه ز جام لبت رسید

از جام خضر و کام مسیحا نیافتم

سلطانی از نسیم وصال تو بهره مند

من جز سموم هجر در اعضا نیافتم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:37 AM

بخرام تا به زیر قدم پی سپر شویم

خاکیم در رهت، قدمی خاک تر شویم

گر بخششی دگر نکنی، خون من بریز

باری بدین بهانه به نامت سمر شویم

عقلم ز نام و ننگ خبر می دهد هنوز

بنمای یک کرشمه که تا بی خبر شویم

شبها قرار نیست، دمی گر بود قرار

بادی وزد زلف تو زیر و زبر شویم

ما را نماند خواب، رها کن که بعد از این

بر پات رو نهیم و به خواب دگر شویم

ما را دگر مگوی که جای حواله نیست

دل کو که ناوک دگری را سپر شویم

مقصود خسرو است ز تو یک نظر که تا

هر روز نیم کشته آن یک نظر شویم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:37 AM

خیز، ای به دل نشسته که بیدل نشسته ایم

مگسل ز ما که بهر تو از خود گسسته ایم

آه، ار به روی تو نگشاییم ما شبی

چشمی که در فراق تو شبها نشسته ایم

آلوده جفای تو جان می رود درون

هر چند کز خدنگ جفای تو خسته ایم

سامان ز ما طلب مکن، ای پارسا، که من

میخواره و سفال به تارک شکسته ایم

در ده شراب شادی از آن رو که عقل رفت

دانی که از کدام بلا باز رسته ایم؟

خسرو، چه جای صرفه جان است و بیم سر

ما را که پیش سنگ ملامت نشسته ایم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:37 AM

 

تا دامن از بساط جهان در کشیده ایم

رخت خرد به کوی قلندر کشیده ایم

ای ساقی، از قرابه فرو ریز می که ما

خونابه ها ز شیشه اخضر کشیده ایم

در حقه سفید و سیه بر بساط خاک

چون پر دغاست، باده احمر کشیده ایم

فقر است و صد هزار معانی درو چو موی

آن را گلیم کرده و در سر کشیده ایم

چون جیب حرص پر نشد از حاصل جهان

دامان همت از سر آن در کشیده ایم

بر سنگ زن عیار زر، ایرا گلی ست زرد

چون در ترازوی خردش بر کشیده ایم

خسرو نه کودکیم که جوییم سرخ و زرد

چون بالغان دل از زر و گوهر کشیده ایم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:32 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4359521
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث