به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

من عاشقم، نه رعنا، کز دوست کام خواهم

کامم همین کزان در خاکی به کام خواهم

دارم هوس که میرم، در پیش تو کیم من؟

نه خضر و نه مسیحا، نه این مقام خواهم

از زنده داری شب چون نیم کشته گشتم

از کشتگانت مانا خوابی تمام خواهم

من خون دیده نوشتم، این است عشرت من

آیا چه جای بادا بی تو که جام خواهم؟

یابم اگر گدایی شامی به گرد کویت

نقصان بود به همت، گر ملک شام خواهم

دیدن ز بس که بینم حسن تو دیگران را

نه گل درست بینم، نه مه تمام خواهم

خود را سلام گویم از تو، بدین شوم خویش

تو زر پخته بخشی، من سیم خام خواهم

بر درد عشقبازی، خسرو دوا نخواهد

دردش نصیب من شد، من بر دوام خواهم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:32 AM

روی تو ماه سما می گوییم

موی تو مشک ختا می گوییم

پیش آن قامت چون نیشکرت

سرو را ز هر گیا می گوییم

مرا ترا یک نظر از ما نرسد

گر چه انگشت نما می گوییم

دیده را خاک درت می دانیم

تا ندانی که ریا می گوییم

شکر آن است که اندر لب تست

سخن این است که ما می گوییم

قصه خود ز لبت می جوییم

غصه خویش ترا می گوییم

کعبتین است دو چشمت کو را

مهره بازی به دغا می گوییم

طاق محراب دو ابروت ز دور

ما ببینیم و دعا می گوییم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:32 AM

خم آن طره دلبند کشم

غم آن لعل شکر خند کشم

زلف تو هر سر مویی نازی ست

آخر این ناز تو تا چند کشم

نیست مانند رخت آیینه

مگرت زاینه مانند کشم

نکشم من سخن تلخ از کس

ور کشم از لب چون قند کشم

کورم، از گرد مگر در دیده

خاک درگاه خداوند کشم!

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:32 AM

گر سخن زان قد رعنا گویم

بیش از آن است که زیبا گویم

با چنان قد چو کمر بربندی

جای آن است که بر جا گویم

تا تو در سینه درونی دل را

تیر در خانه جوزا گویم

دل من حامل غم کردی و من

زاده الله تعالی گویم

هر دو چشمم که در آب اند یکی

هر یکی دو یم دریا گویم

بی رقیب آی شبی تا پیشت

حال خود گویم و تنها گویم

سر نهم بر کف پایت، وانگاه

لیتنی کنت ترابا گویم

آن چنان سوخته ام از جورت

که بسوزد دلت او را گویم

حال خسرو نگر، ابرو مشکن

گر نگویم سخنی یا گویم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:32 AM

از دو زلف تو شکن وام کنم

وز برای دل خود دام کنم

از پی آنکه به رویت نرسد

چشم بد را به سخن رام کنم

تا تو ننمایی رو، گیرم زلف

تا رخت چاشت کند، شام کند

چشم از زلف سیاه تو کشم

گله از محنت ایام کنم

از تو صد جور و جفا می بینم

با که گویم، به که پیغام کنم؟

دل ندارم که نهم بر دگری

هم ز زلف تو مگر وام کنم

بوسه خواهیم، وگر تند شوی

خویشتن را عجمی نام کنم

نیست حلوای تو بهر خسرو

چه بدان لب طمع خام کنم!

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:32 AM

توبه دیرینه را می بشکنم

ساقیا، در ده شراب روشنم

ساقیم، گر چون تو بت رویی بود

توبه چبود، مهر ایمان بشکنم

وقتی آید عاشق از مستی خویش

آنکه زان می مست میرد، آن منم

دامنم از گریه خون آلود چیست؟

من که با یوسف، به یک پیراهنم

پرسیم «کاندر چه حالی، بازگوی؟»

اینک از اقبال تو جان می کنم

هر نفس آهی کشم، وز روز بد

روزگار خویش را آتش زنم

زندگی و مردن من چون ز تست

تهمت جان چیست، باری بر تنم؟

بار عشقت بس پذیرم منتی

بار سر گر کم کنی از گردنم

گفت خسرو سوزشی دارد، از آنک

بلبل دامم، نه مرغ گلشنم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:32 AM

دلبرا، در جان نشین، فی العین هم

ای ز تو شادی به جان، فی القلب هم

گریه خون بین و می کن پرسشی

چون نماند، اکنون مرا فی الجسم دم

چون کنم من خواب، دریا گشت چشم

تو به خنده گوئیم فی البحر نم

تا زهر دل برد غم خال رخت

بین همه جا غم، بمحوالخال غم

عمر خسرو در غم رویت گذشت

چند باشد دوریم، والصبر کم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:32 AM

 

هر شبی با گریه های خود خوشم

گر چه هست آن روغنی بر آتشم

مرگ شیرین شد مرا از عیش تلخ

زنده گردم، وه کزین شربت خوشم

گل ز باغ وصل نزدیکان برند

من چو سگ از دور با سنگی خوشم

ای که پابوسی، فغانم زن که من

زاهد کویم، ولی شاهدوشم

بس که جانم عاشق دشنام اوست

هر که را گوید، به سوی خود کشم

یک نفس بنشین که میرم پیش تو

تا نفس باقیست پنج و یا ششم

مور گر میرد نباشد خونبها

پی سپر کن زیر پای ابرشم

ز آه خسرو، جان من، ایمن مباش

کاسمان دوز است تیر تر کشم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:32 AM

راز دل پوشیده با جانان برم

درد را در خدمت درمان برم

نیک می دانم که خویش بازگشت

چون برو درد سر هجران برم

ای مسلمانان، نپندارم که من

از چنان کافر دلی ایمان برم

دلبرا، زینسان که دیدم شکل تو

من عجب باشد که از تو جان برم

دادیم تو جان که، جانا دل بده

بنده ام، از جان و دل فرمان برم

دل به موی آویخته پیشت کشم

دزد گردن بسته بر سلطان برم

زلف را از بند خسرو گو که چند

رنج این سودای بی پایان برم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:31 AM

دوش رخ بر آستانش سوده ام

گرد دولت را بر او اندوده ام

جان بهانه جوی و می بینم رخت

بین که من بر خود چه نابخشوده ام!

از درت سنگی زدندم نیم شب

سگ گمان بردند و آن من بوده ام

درپذیر، ای کعبه، چو مردم به راه

گر نکردم حج، رهی پیموده ام

کشت هجرم، خونبهایم این بس است

کاین قدر گویی که من فرسوده ام

دیدنت روزی به خوابم هم مباد

که شبی در هجر تو نغنوده ام

مستی خون خوردن است این در سرم

تو همی دانی که خواب آلوده ام

دل بسی جان می کند با من به عشق

در تب غمهاش از آن افزوده ام

ازتری خواهد چکیدن، گوییا

آن لبان لعل کش بستوده ام

غم بکشت و پرسیم، خسرو، چه حال؟

شکر کز لطف تو بخت آسوده ام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:31 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4361745
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث