به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ز تو نعمت است و راحت لب شکرین و رو هم

به من آفت است و فتنه دل پر بلا و خو هم

همه عشق و آرزویی، غلطم که در لطافت

شده بی قرار و مجنون ز تو عشق و آرزو هم

نه فقیه گر فرشته چو تو گر حریف یابد

ننهد ز کف پیاله، ببرد سر سبو هم

تو که خون خلق ریزی، چه غمت از آن که هر دم

رود آب دیده ما ز غم تو آبرو هم

چه بلاست، بارک الله، رخ تو کزان تحیر

به خموشی اند مانده همه کس به گفتگو هم

به کرشمه گه گه این سو گذری که بهر رویت

جگری دو پاره دارم، نظری به چار سو هم

کشی و به نازگویی که اجل همی برد جان

دل تو اگر نرنجد مه من به رخ مگو هم

به فدا هزار جانت، رهی ار چه صد چو خسرو

به خراش غمزه کشتی، به شکنجهای مو هم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

نفسی برون ندادم که حدیث دل نگفتم

سخنی نگفتم از تو که ز دیده در نسفتم

چه کنون نهفته گریم که شدم ز عشق رسوا

که به روی آبم آمد، غم دل که می نهفتم

من از آن گهی که دیدم به دو چشم خوابناکت

به دو چشم خوابناکت که اگر شبی بخفتم!

همه خلق خواند مجنون ز پی توام که هر دم

به صبا پیام دادم، به پرنده راز گفتم

من اگر ز دیده رفتم سر کوی تو، چه رنجی

که رهی ز دور رفتم، نه ستانه تو رفتم

شب من هزار ساله، تو به سینه طرفه کاری

که هزار ساله راهم به میان و با تو خفتم

رسدت که بوی خسرو نکشی که نازنینی

که من آن گل عذابم که ز خار غم شگفتم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

شب من سیه شد از غم، مه من کجات جویم؟

به شب دراز هجران مگر از خدات جویم؟

نه ای آن گلی که آرد سوی مات هیچ بادی

ز پی دل خود است این که من از صبات جویم

سخنت به سرو گویم، خبرت ز باد پرسم

تو درون دیده و دل، ز کسان چرات جویم؟

به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی

چو نبینم آشکارا، به کدام جات جویم؟

تو که بر در تو گم شد سرو تاج پادشاهان

چه خیال فاسد است این که من گدات جویم

دل من گرفت از دین، بت من کجات یابم؟

شب من سیه شد از غم، مه من کجات جویم؟

تن زار من شکستی، دل و جان فدات سازم

طلب ار کنی سر من، ز سر رضات جویم

چو ز آه دردمندان سوی تو رود بلایی

به میان سپر شوم هم ره آن بلات جویم

سر گم شده بجوید مگر از در تو خسرو

ز کجاست بخت آنم که به زیر پات جویم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

باز وقت آمد که من سر در پریشانی نهم

روی زیبا بینم و بر خاک پیشانی نهم

سوده گشت از سجده راه بتان پیشانیم

چند بر دل تهمت دین مسلمانی نهم

تو بجنب، ای بخت و دشواری شبهایم مپرس

من گرفتارم، کجا پهلو به آسانی نهم!

دل به زلف یار و از من صد پیام غم برو

چند داغ غم بر این مسکین زندانی نهم

او نهد تیر بلا را در کمان ناز و من

جان نهم در پیش و بر دل منت جانی نهم

ای صبا، گردی ز لعل مرکبش بر من رسان

تا دوایی بر جراحتهای پنهانی نهم

دیدگان بر تو نهم، ای سرو آزادت غلام

اینست کوته بینی، ار بر سرو بستانی نهم

بر من افشان جرعه ای زان جام خود تا از نشاط

رخت هستی را به بازار پریشانی نهم

چون پریشان گشت کار خسرو از عشقت، چه سود؟

گر کنون صد پی به سر دست پشیمانی نهم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

نکنم ز عشق تو به که سر گناه دارم

چه کنم، نمی توانم دل خود نگاه دارم؟

چو نیایی و نیاید ز رهی جز آنکه پیشت

جگری به خاک ریزم، نظری به راه دارم

ز فراق شهر بندم، به کدام سو گریزم؟

که به گرد قلعه جان ز بلا سپاه دارم

شبکی ز سوز سینه کنمت چو شمع روشن

همه تیرگی که در دل ز شب سیاه دارم

چه کنم که آب حسرت نکنم روان ز مژگان؟

که به سینه ز آتش دل همه دود آه دارم

چو فرو شدم به طوفان، چه کنم جفای دیده؟

چو گذشت آبم از سر، چه غم کلاه دارم؟

ز ستم نهاد بر من قلم قدر خیالت

گرت استوار نآید، خط تو گواه دارم

مکش، ار به نامه ای جان رقم وفا نوشتم

نه من سیاه نامه به جز این گناه دارم؟

نه که خسروم، غلامم، کمر نیاز بسته

کرمی که بی میانت کمری دو تاه دارم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

 

این منم، یارب که با دلدار هم زانو شدم

پهلوی او رفتم اندر خواب و هم پهلو شدم

دور دور از آفتاب روی او می سوختم

گشت جان آسوده چون در سایه گیسو شدم

وصل او از بس که باد شادی اندر من دمید

من نگنجم در جهان گرچ از فراقش مو شدم

شکر ایزد را که گشتم جمع و رفت از من فراق

رفت جان یک سو و دل یک سو و من یک سو شدم

از پی دیدن همه رو چشم گشتم همچو شمع

وز برای شمع چون آتش همه تن رو شدم

چندیم بگذار، چون دیدن رها کردی به باغ

مردنم بگذار، چون با زیستن بدخو شدم

مرد دوری نیستم، گر خود دل شیرم دهند

خسروا، دل ده که من زین پس سگ این کو شدم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

من که دور از دوستان وز یار دور افتاده ام

مرغ نالانم که از گلزار دور افتاده ام

چون زیم کز دل دهندم خلق و دلداری کنند

من که هم از دل هم از دلدار دور افتاده ام

گر نخواهی یاری از جان و بمیرم در فراق

حق به دست من بود کز یار دور افتاده ام

پیش هر سنگی همی ریزم ز دل خونابه ای

چون کنم چون کز در و دیوار دور افتاده ام

گر چه هجرم کشت، هم شادم که باری چندگاه

زان دل بدبخت بدکردار دور افتاده ام

ای که سامان جویی از من ترک جانم گیر، زانک

سالها باشد که من زین کار دور افتاده ام

عیش من گو تلخ باش، ای آشنا، یادم مده

زان لب شیرین که خسرووار دور افتاده ام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

یاد باد آن کز لبش هر لحظه جامی داشتم

وز می وصلش به نو هر روز جامی داشتم

مست آن ذوقم که در دور خمار چشم او

زان لب یاقوت گون عیش مدامی داشتم

آخر، ای جان، یاد کن یک شب ز دور افتادگان

روزی آخر با تو من حق سلامی داشتم

روزها می خواهم آن شب کز عبیر زلف او

چون نسیم صبحدم مشکین مشامی داشتم

این سرافرازی کجا یابم من کوتاه دست؟

کز هواداری سرو خوش خرامی داشتم

یاد خسرو گر فراموشت ز نام و ننگ شد

این قدر باری بگو «وقتی غلامی داشتم »

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

دوش من روی چو ماه آشنایی دیده ام

جان فدایش، گر چه بهر جان بلایی دیده ام

مست آن ذوقم که دی از حال من گفتند، گفت

«یاد می آید که من روزیش جایی دیده ام »

خواست وی بدهد زکوة حسن، چون دربان مرا

دیده بر گفت «اندر این کوچه گدایی دیده ام »

برکشم این دیده کز وی پر کشم خونابه، لیک

زانش می دارم که وقتی زیر پایی دیده ام

ز ابروش فرخنده شد فالم، چو جان در عشق رفت

کاین مه نو من به روی آشنایی دیده ام

عشق را گفتم کمال عقل، گفت آخر گهی

مفتی پیر خرد در روستایی دیده ام

صد قبای خون چو گل پوشیده خسرو از دو چشم

خلعت سروی که دی زیر قبایی دیده ام

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

ای خوش آن شبها که من در دیده خوابی داشتم

گه چراغ روشن و گه ماهتابی داشتم

بارها یاد آورم، در خواب بیهوشی روم

آن که وقتی با خیال دوست خوابی داشتم

چند داغ بیدلی پیوسته بینم، پیش ازین

دل مرا بود، ار چه ویران و خرابی داشتم

روزگار آن دیده نتوانست دید و کرد خون

من که بر رویم ز چشم خویش آبی داشتم

محرمی دیدم، شبی از دیده بیرون ریختم

آن همه خونابه ها کاندر کبابی داشتم

آن چه دولت بود کاندر یک شبی خنده زنان

گویی از فردوس اعظم فتح بابی داشتم

گفت نتوانم برت من آنچه شب بر من گذشت

کای بهشتی روی، دور از تو عذابی داشتم

زاریم بشنید یار و گفت «می نالی ز عشق »

خسروم، زان بر دهان گر چه جوابی داشتم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:18 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4403616
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث