به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ما دلشدگان بیقراریم

ما سوختگان خام کاریم

آتش زدگان سوز عشقیم

رسوا شدگان کوی یاریم

بودیم خراب ساقیی دوش

امروز هم اندر آن خماریم

این کاسه سر سبوی می راست

زیرا سر مصلحت نداریم

از خار ره بتان چه باک است؟

گر تیغ زنند، سرنخاریم

ای ترک، چه جای زحمت اینجا

تو تیر بزن، که ما شکاریم

جانی ست فدای یک نظاره

نه در هوس لب و کناریم

جنت طلبا، تو دانی و حور

با شاهد خود نمی گذاریم

ما خاک رهیم همچو خسرو

وز کوی بتان به یادگاریم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:03 AM

نمی داند مه نامهربانم

که دور از روی خویش بر چه سانم؟

چو زلف بیقرارش بیقرارم

چو چشم ناتوانش ناتوانم

برو، باد و گدایی کن به کویش

بگو با آن مه نامهربانم

«که گر چه می نهی بار فراقم

وگر چه می زنی تیغ زبانم

هنوزم مهرت اندر سینه باشد

اگر در خاک ریزد استخوانم »

بپرس از شمع حال سوز خسرو

که تا گوید که شبها بر چه سانم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:03 AM

امشب سوی دوست راه گیریم

می بر رخ همچو ماه گیریم

دی زهد فروختیم بسیار

امروز ز می پناه گیریم

اقرار به می کنیم و شاهد

بر خود همه را گواه گیریم

زنار کمر، سبوی می تاج

ترک کمر و کلاه گیریم

اکنون که قلم ز کار ما خاست

چون ترک خط سیاه گیریم؟

آن دوست که با صلاح کو شد

با دشمن کینه خواه گیریم

نی جان زیادتی ست ما را

کان سلسله دوتاه گیریم

بنمای رخ چو گل که ناله

چون بلبل صبحگاه گیریم

می خواند اجل بر آستانت

بوسی بزنیم و راه گیریم

دیوانه شدیم، خسرو، اکنون

آن سلسله چو شاه گیریم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:03 AM

 

لبالب کن قدح ساقی که مستم

به می ده جملگی اسباب هستم

مرا کن سرخ رو از جرعه خویش

چه میرانی که پیشت خاک بستم؟

اگر اصحاب عشرت می پرستند

بیا ساقی که من ساقی پرستم

مرا گویند، در مستی چه دیدی؟

که می گویی دل اندر باده بستم

تعالی الله، ازین بهتر چه باشد؟

که از ننگ وجود خود برستم

حد مستی من، ای تیغ، زن، زانک

نه من از می، ز روی خوب مستم

مرا گویی که از کی باز مستی؟

از آن روزی که با خسرو نشستم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:03 AM

 

بیا، جانا، که جانت را بمیرم

وگر میرم به جان منت پذیرم

خلاص من بجویید، ای رفیقان

که من در قید مهر او اسیرم

نظر گفتند داری با فقیران

من مسکین نه آخر هم فقیرم

نمی آید به گوشت ناله من

که گوش چرخ کر گشت از نفیرم

همی ترسم سرآید عمر خسرو

به درد هجر از حسرت بمیرم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:03 AM

منت هر شب که گرد کوی گردم

ز بهر آن رخ دلجوی گردم

همی گوید که جان ده پیش رویم

چه می گویم سر آن روی گردم

همان تلخم که می گویی، همی گوی

که گر بنوازیم، بد خوی گردم

ز من دی یاد دادنت به بد گفت

فدای گفت آن بدگوی کردم

مرا، جانا، ز گل بوی تو آید

به بستان از پی آن بوی گردم

ز من پرسی که بر در کیستی تو

سگم گرد سر آن کوی کردم

ز کویت بگذرم، گر خاک گردم

ز زلفت نگسلم، گر موی گردم

صبوری شب مرا می گفت تا چند

گریزان از درت هر سوی گردم

دل خسرو تو داری، گر همه عمر

به گرد لاله خودروی گردم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:03 AM

ز تو صد فتنه بر جان پیش دیدم

چنین باشد چو گفت دل شنیدم

گذر کردم به بازار جمالت

دلی بفروختم، جانی خریدم

جهانی کشته ای از من مکن ننگ

که من هم در صف ایشان شهیدم

به کویت مردنم روزی هوس بود

بحمدالله، به کام دل رسیدم

بدار، ای پندگو، از دامنم دست

که من پیراهن عصمت دریدم

چه داند بی خبر خون خوردن عشق؟

تو از من پرس کاین شربت چشیدم

اگر گویی ز من بربا دل خویش

ز تو نتوانم، از خسرو بریدم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:03 AM

ز عشقت بیقرارم، با که گویم؟

ز هجرت خوار و زارم، با که گویم؟

نمی پرسی ز احوالم که چونی

پریشان روزگارم، با که گویم؟

همی خواهم که بفرستم سلامی

چو یک محرم ندارم، با که گویم؟

نه یک محرم که راز دل توان گفت

فراوان راز دارم، با که گویم؟

دلم بردی، غم کارم نخوردی

خراب است روزگارم، با که گویم؟

ندارد جز تمنای تو خسرو

جمالت دوست دارم، با که گویم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:03 AM

نهانی چند سوی یار بینم

نهان دارم غم و آزار بینم

ز صد جانب نظر دزدم که یک ره

به دزدی سوی آن عیار بینم

گهی تنهاش خواهم یافت، یارب

که بی اندیشه آن رخسار بینم

چنین هم هیچگه باشد، خدایا؟

که سیر آن روی چون گلنار بینم

همه عمرم در این حسرت به سر شد

که رویش بینم و بسیار بینم

تماشا حیف باشد بی رخ دوست

که جانان نبود و گلزار بینم

به روی گل توان دیدن چمن را

چو گل نبود چه بینم، خار بینم؟

رو، ای رضوان، تو دانی و بهشتت

مرا بگذار تا دیدار بینم

ز غم شب می نخسپم، باشد آن روز

که بخت خویش را بیدار بینم

فرو گویم به چشمت قصه خویش

اگر آن مست را هشیار بینم

چنین کافتاد خسرو در ره عشق

ره بیرون شدن دشوار بینم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:03 AM

دل بی عشق را من دل نگویم

تن بی سوز را جز گل نگویم

شکایت ناورم از عشق بر عقل

جفای شحنه با عاقل نگویم

الا، ای آب حیوان، پیش زلفت

ره ظلمات را مشکل نگویم

بگیرم زلف تو فردا، ولیکن

چه زاید آن شب حامل، نگویم

به اقطاع تو دل را خاص کردم

که جان را هم در آن داخل نگویم

ز جانت نیک گویم تا توانم

وگر بد گویمت از دل نگویم

بسوزم در غمت، وین راز با کس

فراقم گر کند بسمل، نگویم

به خسرو گویم این غم کو اسیر است

وگر خود بینمش عاقل، نگویم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:02 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4369620
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث