به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به رخ خاک درت رفتیم و رفتیم

دعای دولتت گفتیم و رفتیم

ز روی خویش کردی دور ما را

چو گیسویت برآشفتیم و رفتیم

جفاهای ترا با کس نگفتیم

درون سینه بنهفتیم و رفتیم

چو غنچه بس که پر خون شد دل ما

چو گل ناگاه بشکفتیم و رفتیم

به خود بیرون نمی رفتم از این در

ولی خود را به در رفتیم و رفتیم

به عهدت خواب خوش هرگز نکردیم

کنون آسوده دل خفتیم و رفتیم

ندارد قوت رفتار خسرو

میان سیل خون افتیم و رفتیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:02 AM

همی دزدی ز من اندام چون سیم

کدامین سیم دزدت کرد تعلیم

ز بهر سیم پیشانی گره چیست؟

گره تا چند بتوان بست بر سیم

بتان آزری بشکن ازان روی

کز آتش سبزه بر زد چون براهیم

مرا حرف نخستین است از جان

سر زلفت که شد چون حلقه جیم

خوش است آن خال نزدیک دهانت

اگر چه نیست حاجت نقطه بر میم

چه بیم اندر دلی چون شرم در چشم

نه شرم از چشم داری نه ز دل بیم

منم در کاغذین پیراهن از تو

چو نقش ماه نو بر روی تقویم

چوتر کردیم پیشت دیده و دل

ازین پس ما و جان خشک و تسلیم

گر آیی سوی خسرو نیم روزی

دو روزه عمر باز آید به دو نیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:02 AM

بیا ساقی که ما در می فتادیم

به خدمت پیش میخواران ستادیم

سر رندی چو گم کردیم در فسق

کلاه صوفیان را کج نهادیم

رها کن غرقه گردیم ار برانیم

میان می، چو اندر می فتادیم

چه جای توبه چون می می بنوشیم

که از خوبان به خون روزه گشادیم

مرادی از غم او عشق داریم

چه داند او گر از غم نامرادیم

بکش، ای خوش پسر، ما را به یک ناز

همان پندار کز مادر نزادیم

بده یک جام کیخسرو به خسرو

همان انگار ما هم کیقبادیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 1:02 AM

زین پای ادب نیست که در کوی تو آیم

سازم ز دو دیده قدم و سوی تو آیم

ای کاش شوم زودتری خاک که باری

با باد شرم همره و پهلوی تو آیم

در کوی تو گمره شوم از بوی تو با آنک

آنجا همه زان رهبری بوی تو آیم

خورشیدی و من ذره، کنم بی سر و پا رقص

آن لحظه که در جلوه گه روی تو آیم

گفتی که سیاست کنمت، کی بود آن تا

گل بسته و آراسته در کوی تو آیم

گفتی که برو جان ببر از من، چه روم چون

هر جا که روم بسته به یک موی تو آیم

پرسی غم خسرو ز پی شرح، زبان کو

چون پیش نمکدان سخنگوی تو آیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 12:55 AM

یارب، غم آن سرو خرامان به که گویم؟

دل نیست به دستم، سخن جان به که گویم؟

آه از دل من دود برآرد همه شب، آه

کاین سوختگی غم هجران به که گویم؟

افسانه من ناخوش و کس محرم آن نیست

اندک نبود، صبر فراوان به که گویم؟

خونابه پیدا همه بینند خود از چشم

احوال جگر خوردن پنهان به که گویم؟

دردی ست در این سینه که همدرد شناسند

بیدرد چو باور نکند، آن به که گویم؟

خوابش نگرم جان به لب آمد که برون ده

من نیم شب آن خواب پریشان به که گویم؟

دشنام دهد دشمن دشمن و تشنیع زند دوست

چندین شنوم از که و چندان به که گویم؟

من قصه دهم شرح و ز مستی ننهد گوش

آن زودکش دیر پشیمان، به که گویم؟

بلبل بکند ناله چو خسرو به سحرگاه

چون نشنود آن سرو خرامان، به که گویم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 12:55 AM

هر دم غم خود با دل افگار بگویم

چون زهره آن نیست که با یار بگویم

دشنام که می گفت شبی، هم ز زبانش

هر دم به هوس خود را صد بار بگویم

هر شب روم اندر سر آن کوی و غم خود

چون نشنود او، با در و دیوار بگویم

کو جان گرفتار که باور کند از من؟

گر من غم این جان گرفتار بگویم

افگار کنم همچو دل خود دل آن کس

کورا سخنی زان دل افگار بگویم

شب خواب شبم نی که مگر بینمت آنجا

خونابه این دیده بیدار بگویم

دردی ست در این سینه که بیرون نتوان داد

حیف است که درد تو به اغیار بگویم

خون شد ز نهفتن دل و اکنون روم، ای جان

رسوا شرم و بر سر بازار بگویم

یک روز بپرس آخر از آن محنت شبها

تا کی غم خسرو به شب تار بگویم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 12:55 AM

عاشق شدم و محرم این کار ندارم

فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم

آن عیش که یاری دهدم صبر ندیدم

وان بخت که پرسش کندم یار ندارم

بسیار شدم عاشق و دیوانه از این پیش

آن صبر که هر بار بد این بار ندارم

یک سینه پر از قصه هجر است، و لیکن

از تنگدلی طاقت گفتار ندارم

چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند

گویند مرا گریه نگهدار، ندارم

این کوری چشمم غم نادیدن یارست

ورنه غم این چشم گهر بار ندارم

گویند که بیدار مدار این شب غم را

اندازه من نیست که بیدار ندارم

دارم غم دیدار تو بسیار نه اندک

لیکن غم خود اندک و بسیار ندارم

جانا، چو دل خسته به سودای تو دارم

او داند و سودای تو، من کار ندارم

خونریز شگرف است لبت، سهل نگیرم

مهمان عزیز است غمت، خوار ندارم

دارم هوس زیستنی نیز، ولیکن

پروانه آن لعل شکربار ندارم

مرگم ز تو دور افگند، اندیشه ام اینست

اندیشه از این جان گرفتار ندارم

خون شد دل خسرو ز نگه داشتن راز

چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 12:55 AM

گمراه شدم، ره سوی جانان ز که پرسم؟

وز هجر بمردم، خبر جان ز که پرسم؟

از سرزنش مرده دلان جان به لب آمد

داروی دل زار پریشان ز که پرسم؟

خواب اجلم در سر و من مست خیالت

تعبیر چنین خواب پریشان ز که پرسم؟

کشت آن لب سر سبز مرا، گو ز من او را

کای خضر، ره چشمه حیوان ز که پرسم؟

ای رایت حسن تو روان کشتن عشاق

در آدمیان فتوی قربان ز که پرسم؟

یک درد تو گردد دو، گرم زانکه نپرسی

این درد که را گویم و درمان ز که پرسم؟

برد از دل من نقش بتان سحر دو چشمت

سحری که تو از دل بروی آن ز که پرسم؟

خواهم که کشم پیش دو بادام تو خود را

سلطان دو به یک مرتبه، فرمان ز که پرسم؟

دادند نشان دل خسرو سوی چشمت

مست است چو آن نرگس فتان، ز که پرسم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 12:55 AM

ای از نظرم رفته، نظر سوی که دارم؟

دل کز تو ستانم، به خم موی که دارم؟

تسلیم جفایت چه کنم، گر نکنم جان

چون باز رهم، قوت بازوی که دارم؟

گفتی که تو این بیدلی از روی که داری؟

از روی تو دارم، دگر از روی که دارم؟

هر جا که یکی روی نکو جان من آنجاست

یارب، به چنین خو که منم خوی که دارم؟

تیری که مرا هست به سینه ز کمانی

من دانم و دل کز خم ابروی که دارم؟

دشمن زندم طعن و کند دوست ملامت

من سوخته دل گوش به سر کوی که دارم؟

اندازه من نیست که برگیرم از آن چشم

کان چشم که برگیرم از آن، سوی که دارم؟

دستی که دو تا ماند به بالین فراقم

گر باز رسم، در ته پهلوی که دارم؟

گویند که رو، خسرو و زو جادویی آموز

چندین دگر از نرگس جادوی که دارم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 12:55 AM

عمری شد و ما عاشق و دیوانه بماندیم

در دام چو مرغ از هوس دانه بماندیم

هر مرغ ز باغی و گلی بهره گرفتند

مائیم که چون بوم به ویرانه بماندیم

وقتی دل و جان و خردی همره ما بود

عشق آمد و زیشان همه بیگانه بماندیم

یاران چو فرشته ز خرابات رمیدند

ما چون مگسان بر سر خمخانه بماندیم

در کوی بتان رفت همه عمر، دریغا

چون برهمن پیر به بتخانه بماندیم

ای بخت سیه روی، تو خوش خفت که شبها

ما با دل خود بر سر افسانه بماندیم

خاکستری افتاده نه دم مانده و نه دود

زیر قدم شمع چو پروانه بماندیم

ناگاه پری صورتی اندر نظر آمد

دیدیم در آن صورت و دیوانه بماندیم

خسرو، به زبانها که فتادیم ز زلفش

گویی تو که موییم که در شانه بماندیم

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 12:55 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4369777
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث