به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

این سیرین گفت جانم در جسد

بر کسی هرگز نبرد الحق حسد

زانکه نیست از دو برون حال ای اخی

یا بهشتیست این کس ویا دوزخی

گر بهشتیست او پس آن چندان کمال

کو بخواهد یافت آنگه بی زوال

آن همه او راست دنیاش اندکی

کی حسد باشد براندک بی شکی

آن همه چون خواهدش آمد بدست

من حسد ورزم ازین اندک که هست

ور ز اهل دوزخست این مبتلا

آنچه او را هست در پیش از بلا

کی روا باشد حسد بردن برو

نوحه باید یا دعا کردن برو

چون ترا از گردهٔ نانست زیست

آخرت چندین حسد از بهر چیست

چون ترا هر روز یک گرده تمام

گردهٔ چون حاصل آمد والسلام

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:04 PM

 

پیش حیدر آمد آن درویش حال

کرد ازان دریای دانش سه سؤال

گفت از هفتاد فرسنگ آمدم

هین جوابم ده که دلتنگ آمدم

چیست درویشی و بیماری و مرگ

داد حیدر سه جواب او ببرگ

گفت درویشی تو جهل آمدست

فقر تو گر عالمی سهل آمدست

هست بیماری حسد بردن همه

هست بد خوئی تو مردن همه

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:03 PM

 

بود مردی در سخاوت بی بدل

هرچه بودی خرج کردی بی خلل

مینداشت البته یک جو زر نگاه

گفت یک روزیش مردی نیک خواه

کای فلان آخر نترسی از هلاک

کان زمان کز تو برآید جان پاک

چون نمیداری نگه یک پیرهن

پس فراهم بایدت کردن کفن

گفت چون جانم برآید در پسی

وان کفن کدیه کنند از هر کسی

گر ز دروازه درآیم نیز من

پس شما بر سر زنیدم آن کفن

حرص مینگذاردت پاک ای پسر

تا پلید آئی تو درخاک ای پسر

دایماً در خوی ناخوش ماندهٔ

وز صفات بد در آتش ماندهٔ

تا صفاتت باتو خواهد بود جمع

تو نخواهی بود بی سوزی چو شمع

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:03 PM

 

رفت با بهلول هارون الرشید

سوی گورستان بر خاکی رسید

کلهٔ دیدند خشک آن کسی

مرغ در وی خانه بنهاده بسی

کرد هارونش ازان کله سؤال

گفت بهلولش که پنهان نیست حال

بوده است این مرد سر انداخته

در کبوتر باختن جان باخته

مرد چون در دوستی این بمرد

چون بشد با خویشتن هم این ببرد

چون نرفتست این هوس از سر برونش

بیضهٔ مرغست در کله کنونش

هم دماغش بر کبوتر بازیست

خاک گشته همچنان در بازیست

از هوس گر کله خاکستر شود

می ندانم تا هنوز از سر شود

هرچه در دنیا خیالت آن بود

تا ابد راه وصالت آن بود

کار بر خود از امل کردی دراز

بند کن پیش از اجل از خویش باز

ورنه در مردن نه آسان باشدت

هر نفس مرگی دگر سان باشدت

جمله در باز و فرو کن پای راست

گر کفن را هیچ نگذاری رواست

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:03 PM

بود بهلول از شراب عشق مست

بر سر راهی مگر بر پل نشست

میگذشت آنجایگه هارون مگر

او خوشی میبود پیش افکنده سر

گفت هارونش که ای بهلول مست

خیز از اینجا چون توان بر پل نشست

گفت این با خویشتن گو ای امیر

تا چرا بر پل بماندی جای گیر

جملهٔ دنیا پلست و قنطرهست

بر پُلت بنگر که چندین منظرهست

گر بسی بر پل کنی ایوان و در

هست آبی زان سوی پل سر بسر

گردنت را خانه بر پل چیست غل

کی شود با مگر این بیرون بپل

تا توانی زیر پل ساکن مباش

چون شکست آورد پل ایمن مباش

از مجره آسمان دارد شکست

زودبگذر تا نگردی پست پست

گنبدی بشکسته تو بنشسته زیر

آمدستی گوئیا از جانت سیر

گنبد بشکسته چون زیر اوفتد

کی جهد کس گر خود او شیر اوفتد

مرگ از پیش و تو از پس میروی

بهر مرداری چو کرکس میروی

پاک شو از جیفهٔ دنیا تمام

ورنه چون مردار میمانی بدام

زانکه هر چیزی که سودای تو است

چون بمردی نقد فردای تو است

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:03 PM

 

پیش آن دیوانه شد مردی جوان

گفت دارم پیرمردی ناتوان

فاتحه برخوان برای آن ضعیف

تا شفا بخشد خداوند لطیف

چوب را برداشت آن دیوانه زود

گفت بیرون نه قدم زین خانه زود

انبیا و اهل گورستان همه

منتظر بنشستهاند ایشان همه

تاکسی آنجا رود زین جایگاه

تو چرا می باز گردانی ز راه

ای دل آخر میبباید مرد زار

کار کن کامروز داری روزگار

بر پل دنیا چه منزل میکنی

خیز اگر ره توشهٔ حاصل میکنی

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:03 PM

 

آن وزیری را چو آمد مرگ پیش

کرد حیران روی سوی قوم خویش

گفت دردا و دریغا کز غرض

آخرت با خواجگی کردم عوض

زارزوی این جهان میسوختم

لاجرم آن یک بدین بفروختم

میروم امروز جانی سوخته

رفته دنیا و آخرت بفروخته

ای دل غافل دمی بیدار شو

چند بد مستی کنی هشیار شو

رفتگان اندر نخستین منزلند

منتظر بنشسته و مستعجلند

بیش ازین در بند خودشان می مدار

چندشان فرمائی آخر انتظار

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:02 PM

 

خواجهٔ در نزع جمعی را بخواست

گفت کار من کنید ای جمع راست

هر یکی را کار دیگر راست کرد

حاجتی از هر کسی درخواست کرد

چون ز عمر خود نمیدید او امان

زود زود آن حرف میگفت آن زمان

بود بر بالین او شوریدهٔ

گفت تو کوری نداری دیدهٔ

آن ثریدی را که تو در کل حال

در شکستی مدت هفتاد سال

چون براری آنهمه در یک زمان

هین فرو کن پای و جان ده زود جان

در چنین عمری دراز ای بی هنر

تو کجا بودی کنونت شد خبر

جملهٔ عمرت چنین بودست کار

وین زمان هم درحسابی و شمار

می بمیری خنده زن چون شمع میر

زین بشولش تا کی آخر جمع میر

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:02 PM

 

کشتئی افتاد در غرقاب سخت

بود در کشتی حریصی شور بخت

نقدش آهن بود خرواری مگر

بود با او همنشین مردی دگر

نقد این پرحواصل بود و بس

موج چون بسیار شد از پیش و پش

آنکه داشت آهن همه بر پشت بست

وین بدان پر حواصل بر نشست

عاقبت چون گشت آن کشتی خراب

مرد را افکند آن آهن در آب

وان دگر یک راه ساحل برگرفت

خوش خوشش پرحواصل برگرفت

ای شده عمری گران بار گناه

مینترسی پیش و پس آبی سیاه

بادلی چون آهن و باری گران

کی رسد کشتی ایمان با کران

گر ز دریا راه ساحل بایدت

بار چون پر حواصل بایدت

ورنه در غرقاب خون افتاده گیر

از گران باری نگون افتاده گیر

کار خود در زندگانی کن ببرگ

زانکه نتوان کرد کاری روز مرگ

این زمان دریاب کاسان باشدت

ور نه دشواری فراوان باشدت

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 465

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4556668
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث