به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چون برآمد جان باقی از خلیل

باز پرسیدش خداوند جلیل

کای ز کل خلق نیکو بخت تر

در جهان چه چیز دیدی سخت تر

گفت اگر کشتن پسر را سخت بود

در سقر دیدن پدر را سخت بود

در میان آتشم انداختی

روزگاری با بلا درساختی

گر بسی سختی و پیچاپیچ بود

در بر جان دادن آنها هیچ بود

حق تعالی کرد سوی او خطاب

گفت اگر جان دادنت آمد عذاب

از پس جان دادن و مردن ز خویش

هست چندان سختی زاندازه بیش

کانکه را شد نقد افتادن درو

راحت روحست جان دادن درو

چون چنین در کار مشکل ماندهٔ

روز و شب بهر چه غافل ماندهٔ

چارهٔ این کار مشکل پیش گیر

راه بر مرگست منزل پیش گیر

ترک دنیا گیر و کار مرگ ساز

راه بس دورست ره را برگ ساز

زانکه دنیا گر همه بر هم نهی

باز مانی عاقبت دستی تهی

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:23 PM

 

نوح پیغامبر چو از کفار رست

با چهل تن کرد بر کوهی نشست

برد یک تن زان چهل کس کوزه گر

برگشاد او یک دکان پر کوزه در

جبرئیل آمد که میگوید خدای

بشکنش این کوزهها ای رهنمای

نوح گفتش آن همه نتوان شکست

کین بصد خون دلش آمد بدست

گرچه کوزه بشکنی گل بشکند

در حقیقت مرد رادل بشکند

باز جبریل آمد و دادش پیام

گفت میگوید خداوندت سلام

پس چنین میگوید او کای نیکبخت

گر شکست کوزهٔ چندست سخت

این بسی زان سخت تر در کل یاب

کز دعائی خلق را دادی بآب

همتی را بر همه بگماشتی

لاتذر گفتی و کس نگذاشتی

یک دکان کوزه بشکستن خطاست

یک جهان پر آدمی کشتن رواست

خود دلت میداد ای شیخ کبار

زان همه مردم برآوردن دمار

کز پی آن بندگان بی قرار

لطف ما چندان همی بگریست زار

کاین زمانش در گرفت از گریه چشم

تو مرو از کوزهٔ چندین بخشم

یا رب این خود چه عنایت کردنست

این چه شکر اندر شکایت کردنست

که بجانها میکند چندین عتاب

گاه جانها میکند خون بی حساب

صد هزاران بی سر و بن را بخواند

جمله رادر کشتی حیرت نشاند

بعد ازان کشتی بدریا درفکند

صد جهان جان را بغوغا درفکند

بعد ازان باد مخالف روز و شب

گرد کشتی میفرستاد ای عجب

تادران دریای بی پایان همه

سر بسر برخاستند از جان همه

جمله را بگسست در دریا نفس

از همه با سر نیامد هیچ کس

گرچه فرض افتاد مردن پیشه کرد

میندارم زهره این اندیشه کرد

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:22 PM

 

بر سر خاکی زنی خوش میگریست

گفت مجنونیش کاین گریه زچیست

گفت چشمم تر دلم غمناک ماند

زین جوان من که زیر خاک ماند

گفت تو در خاکی او در خاک نیست

کو کنون جز نور جان پاک نیست

تا که در تن بود جایش خاک بود

چون بمرد از خاک رست و پاک بود

گرچه تن را نیست قدری پیش دوست

یوسف جان در حریم خاص اوست

چون بغایت بود رتبت روح را

کردتنبیه از پی او نوح را

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:22 PM

 

آب بسیار آن یکی در شیر کرد

حق تعالی گاو را تقدیر کرد

چون بیامد سر بسوی آب برد

تا که دم زد گاو را سیلاب برد

هرچه او صد باره گرد آورده بود

جمله در یکبار آبش برده بود

آب چون بر شیر بیش از پیش کرد

جمع کرد و گاه را در پیش کرد

هرکه او یکدم ز مرگ اندیشه داشت

چون تواند ظلم کردن پیشه داشت

چون براندیشم ز مردن گاه گاه

عالمم بر چشم میگردد سیاه

لیک وقتی هست کز شادی مرگ

پای میکوبم ز سر سبزی چو برگ

زانکه میدانم که آخر جان پاک

باز خواهد رست از زندان خاک

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:22 PM

 

در زمستان یک شبی بهلول مست

پای در گل میشد و کفشی بدست

سائلی گفتش که سر داری براه

تو کجا خواهی شدن زین جایگاه

گفت دارم سوی گورستان شتاب

زانکه آنجا ظالمیست اندر عذاب

میروم چون گور او پر آتش است

گرم گردم زانکه سر ما ناخوش است

آن یکی را این چنین مرگی بود

وان دگر را مرگ او برگی بود

ظلم آتش در درونت افکند

در میان خاک و خونت افکند

گر چه راه ظلم از پیشان رود

هرکه آن ره رفت سرگردان رود

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

آن یکی دیوانه را از اهل راز

گشت وقت نزع جان کندن دراز

از سر بی قوتی و اضطرار

همچو ابری خون فشان بگریست زار

گفت چون جان ای خدا آوردهٔ

چون همی بردی چرا آوردهٔ

گر نبودی جان من بر سودمی

زین همه جان کندن ایمن بودمی

نه مرا از زیستن مردن بدی

نه ترا آوردن و بردن بدی

کاشکی رنج شد آمد نیستی

گر شد آمد نیستی بد نیستی

چون ترا مرگست و آتش پیش در

ظلم تا چندی کنی زین بیشتر

مرگ گوئی نیست جانت را تمام

کاتشیش از ظلم در باید مدام

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

آن یکی دیوانه برگوری بخفت

از سر آن گور یک دم مینرفت

سائلی گفتش که تو آشفتهٔ

جملهٔ عمر از چه اینجا خفتهٔ

خیز سوی شهر آی ای بیقرار

تا جهانی خلق بینی بیشمار

گفت این مرده رهم ندهد براه

هیچ میگوید مرو زین جایگاه

زانکه از رفتن رهت گردد دراز

عاقبت اینجات باید گشت باز

شهریان را چون بگورستانست راه

من چه خواهم کرد شهری پرگناه

میروم گریان چو میغ از آمدن

آه از رفتن دریغ از آمدن

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

بر سر گوری مگر بهلول خفت

همچنان خفته از آنجا مینرفت

آن یکی گفتش که برخیز ای پسر

چند خواهی خفت اینجا بی خبر

گفت بهلولش که من آنگه روم

کاین همه سوگند از وی بشنوم

گفت چه سوگند با من باز گوی

گفت شد این مرده با من راز گوی

میخورد سوگند و میگوید براز

من نخواهم کرد خاک از خویش باز

تا همه خلق جهان را تن به تن

در نخوابانم بخون چون خویشتن

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 465

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4558366
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث