به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سه علامت ظاهر آمد در بخیل

با تو گویم یاد گیرش ای خلیل

اولا از سایلان ترسان بود

وز بلای جوع هم لرزان بود

چون رسد در ره بخویش و آشنا

بگذرد چون باد و گوید مرحبا

نبود از مالش کسی را فایده

کم رسد با کس ز خوانش مایده

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:08 AM

حاجت خود را مجوی از زشت روی

آنکه دارد روی خوب از وی بجوی

مؤمنی را با تو چون افتاده کار

تا توانی حاجت او را برآر

حاجت خود را جز از سلطان مخواه

چون بخواهی یافت از دربان مخواه

از وفات دشمنان شادی مکن

از کسی پیش کسی دادی مکن

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:08 AM

 

با قناعت ساز دایم ای پسر

گرچه هیچ از فقر نبود تلخ‌تر

هر سحر برخیز و استغفار کن

فرصتی اکنون که داری کار کن

همنشین خویش را غیبت مکن

غیر شیطان بر کسی لعنت مکن

چون شود هر روز در عالم جدید

از گناهان تو به می‌باید گزید

هر کرا ترسی نباشد از خدا

حق بترساند زهر چیزی ورا

تا توانی حاجت مسکین برآر

تا برآرد حاجتت را کردگار

هست مالت جمله در کف عاریت

گر بماند از تو باشد زاریت

عاریت را باز می‌باید سپرد

هیچ کس دیدی که زر با خود ببرد

حاصل از دنیا چه باشد ای امین

نه گزی کرباس و دو سه گز زمین

هرچه دادی در ره حق آن تست

هر که با اندک ز حق راضی شود

هر که با اندک ز حق راضی شود

حاجت او را خدا قاضی شود

هست دنیا بر مثال جیفهٔ

بگذر از وی گر تو خو مردانهٔ

هست دنیا بر مثال قطرهٔ

بگذر از وی زانکه داری بهرهٔ

هر که سازد بر سر پل خانهٔ

نیست عاقل او بود دیوانهٔ

از خدا نبود روا جستن غنا

هست مؤمن را غنا رنج و عنا

فقر و درویشی شفای مؤمن است

زانکه اندر وی صفای مؤمن است

مال و اولادت بمعنی دشمنند

گرچه نزدیک تو چشم روشنند

انما اولادکم را یاد گیر

مال و ملک این جهان را یادگیر

مرد ره را بود دنیا سود نیست

هرگزش اندیشهٔ نابود نیست

هر کرا از صدق دل صافی بود

خرقهٔ و لقمهٔ کافی بود

آنکه در بند زیادت می‌شود

دور از اهل سعادت می‌شود

بندگان حق چو جان را باختند

اسب همت تا ثریا تاختند

تا نبازی در ره حق آنچه هست

آنچه می‌باید کجا آید بدست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:08 AM

 

سه علامت دان که در احمق بود

اولا غافل زِ یاد حق بود

گفتن بسیار عادت باشدش

کاهلی اندر عبادت باشدش

ای پسر چون احمق و جاهل مباش

یک دم از یاد خدا غافل مباش

هر که او از یاد حق غافل بود

از حماقت در ره باطل بود

هیچ از فرمان حق گردن متاب

بهر وام آزاده را دامن متاب

باطلی را ای پسر گردن منه

نقد مردان را بهر کودن مده

در قضای آسمانی دم مزن

هر کس را بیش بین و کم مزن

دست خود را سوی نامحرم مدار

جانب مال یتیمان هم مدار

تا توانی راز با همدم مگوی

گر تو باشی نیز با خود هم مگوی

تا شوی مقبل و آزاد ای عزیز

بی طمع می‌باش اگر داری تمیز

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:08 AM

 

هست ظاهر سه علامت در شقی

می‌خورد دایم حرام از احمقی

بی‌طهارت باشد و بی گاه خیز

هم از اهل علم باشد درگریز

ای پسر مگریز از اهل علوم

تا نسوزد مر ترا نار سموم

تا توانی هیچ کس را بدمگوی

پیش مردم هم ز باب خود مگوی

معرفت داری کره بر زر مبند

چون رسد مهمان برویش درمبند

با طهارت باش و پاکی پیشه کن

وز عذاب کور نیز اندیشه کن

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:08 AM

 

ای برادر دار مهمان را عزیز

تا بیابی رحمت از رحمن تو نیز

مؤمنی کو داشت مهمان را نکو

حق گشاید باب رحمت را برو

هر کرا شد طبع از مهمان ملول

از وی آزارد خدا و هم رسول

بندهٔ کو خدمت مهمان کند

خویش را شایستهٔ رحمن کند

هر که مهمان را بر وی تازه دید

از خدا الطاف بی اندازه دید

از تکلف دور باش ای میزبان

تا گرانی نبودت از میهمان

میهمان هست از عطاهای کریم

هر که زو پنهان شود باشد لییم

خیره بر خوان کسی مهمان مشو

چون رسد مهمان ازو پنهان مشو

هر که مهمانت شود از خاص و عام

پیش او می‌باید آوردن طعام

زانکه داری اندک و بیش ای پسر

برد باید پیش درویش ای پسر

نان بده با جایعان بهر خدای

تا دهندت در بهشت عدن جای

هر که ثوبی بر تن عاری دهد

در دو عالم ایزدش یاری دهد

گر بر آری حاجت محتاج را

بر سر از اقبال یابی تاج را

هر که باشد او ز دولت بخت یار

خیر ورزد در نهان و آشکار

ای پسر هرگز مخور نان بخیل

کم نشین در عمر بر خوان بخیل

نان ممسک جمله رنجست و عنا

می‌شود نان سخی جمله ضیا

تا نخوانندت بخوان کس مرو

وز پی مردار چون کرکس مرو

چشم نیکی از خسیس دون مدار

سقف او را هم تو بی استون شمار

گر کنی خیری تو آن از خود مبین

هرچه بینی نیک ببین و بد مبین

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:08 AM

 

در ورع ثابت قدم باش ای پسر

گر همی خواهی که گردی معتبر

خانهٔ دین گردد آباد از ورع

لیک می‌گیرد خرابی از طمع

هر که از علم ورع گیرد سبق

دور باید بودنش از غیر حق

ترسکاری از ورع پیدا شود

هر که باشد بی ورع رسوا شود

با ورع هر کس که خود را کرد راست

جنبش و آرامش از بهر خداست

آنکه از حق دوستی دارد طمع

در محبت کاذبش دان بی ورع

چیست تقوی ترک شهوت و حرام

از لباس و از شراب و از طعام

هرچه افزونست اگر باشد حلال

نزد ارباب ورع باشد وبال

چون ورع شد یار با علم و عمل

حسن اخلاصت بباید بی خلل

ناگهان ای بنده گر کردی گناه

توبه کن درحال و عذر آن بخواه

چون گناهت نقد آید در وجود

توبهٔ نسیه ندارد هیچ سود

در انابت کاهلی کردن خطاست

بر امید زندگی کان بی وفاست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:08 AM

 

تا توانی ای پسر خدمت گزین

تا رود اسب مرادت زیر زین

بندهٔ چون خدمت یزدان کند

خدمت او گنبد گردان کند

بهر خدمت هر که بر بندد میان

باشد از آفات دنیا در امان

هر که پیش مقبلان خدمت کند

ایزدش با دولت و حرمت کند

خادمان را هست در جنت مآب

روز محشر بی حساب و بی عذاب

خادمان باشند اخوان را شفیع

جای ایشان درجهان باشد رفیع

گرچه خادم عاصی و مفسد بود

بهتر از صد عابد ممسک بود

می‌دهد هر خادمی را مستعان

اجر و مزد صایمان قایمان

بهر خدمت هر که بربندد کمر

از درخت معرفت یابد ثمر

هر که خادم شد جنانش می‌دهند

مر ثواب غازیانش می‌دهند

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:08 AM

 

معرفت حاصل کن ای جان پدر

تا بیابی از خدای خود خبر

هر که عارف شد خدای خویش را

در فنا بیند بقای خویش را

هر که او عارف نشد او زنده نیست

قرب حق را لایق و ارزنده نیست

هر که او را معرفت حاصل نشد

هیچ با مقصود خود واصل نشد

نفس خود را چون شناسی با هوا

حق تعالی را بدانی با عطا

عارف آن باشد که باشد حق شناس

هر که عارف نیست نبود جنس ناس

هست عارف را بدل مهر و وفا

کار عارف جمله باشد با صفا

هر که او را معرفت بخشد خدای

غیر حق را در دل او نیست جای

نزد عارف نیست دنیا را خطر

بلکه بر خود نیست‌اش هرگز نظر

معرفت فانی شدن در وی بود

هر که فانی نیست عارف کی بود

عارف از دنیا و عقبی فارغست

زانچه باشد غیر مولی فارغست

همت عارف لقای حق بود

زانکه در خود فانی مطلق بود

با چه ماند این جهان گویم جواب

آنکه بیند آدمی چیزی بخواب

چون شود از خواب بیدار ای عزیز

حاصل خواب نباشد هیچ چیز

همچنین چون زندهٔ افتاد و مرد

هیچ چیزی ازجهان با خود نبرد

هر کرا بودست کردار نکو

در ره عقبی بود همراه او

این جهان را چون زنی دان خوب روی

خویشتن آراید اندر چشم شوی

مرد را می‌پرورد اندر کنار

مکر و شیوه می‌نماید بی شمار

چون بباید خفته شویش ناگهان

بی گمان سازد هلاکش آن زمان

بر تو بادا ای عزیز پر هنر

کز چنین مکاره باشی بر حذر

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:08 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 465

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4334475
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث