به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

منم که یک رگ جانم هزار بازوی خون راند

از آنکه دست حوادث زده است بر دل ریشم

رگ گشادهٔ جانم به دست مهر که بندد

که از خواص به دوران نه دوست ماند و نه خویشم

نه هیچ کام برآید ز میر و میرهٔ شهرم

نه هیچ کار گشاید ز صدر و صاحب جیشم

هزار درد دلم هست و هیچ جنس به نوعی

نساخت داروی دردم، نکرد مرهم ریشم

ز کس سخن چه نیوشم حدیث خوش چه سرایم

تنور گرم نبینم فطیرها چه سریشم

ز غصه چون بره نالم که سوی میش گذاری

که برنیارد شاخم بره نیارد میشم

ز سردی نفس من تموز دی گردد

چه حاجت است در این دی به خیش خانه و خیشم

ز چار نامه عیان شد که من موحد نامم

به چار کیش خبر شد که من مقدس کیشم

چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم

چو آب خواهم از ایام زهر دارد پیشم

خدایگانا در باب آن معاش که گفتی

صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم

مرنج اگرت بگویم بنان و جامه مرنجان

بنان و جامه رسان از بنان و خامهٔ خویشم

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:32 PM

 

با دلم چشم از نهان می‌گفت کز مرگ عماد

تا کی آب چشم پالائی که بردی آب چشم

از ره گوش آمدت بر راه چشم این حادثه

گوش را بربند آخر، چند بندی خواب چشم

دل به خاکش خورد سوگندان که ننشینم ز پای

تا سر خاکش نیندایم هم از خوناب چشم

چشم در خاکش بمالم تا شود سیماب ریز

گوش را یک سر بین بارم هم از سیماب چشم

چون نگردد چشم من روشن به دیدار عماد

از سرشک شور حسرت برده باشد آب چشم

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:32 PM

 

فلک خاک در میر است و من هم

از آن مدحش به آب زر نویسم

بسا منت که اسکندر پذیرد

اگرنه قیصر اسکندر نویسم

دلش مومی است ارچه نیست مؤمن

بر آهن نام او حیدر نویسم

چو کردم خانهٔ دل وقف مهرش

خط مهر ابد بر در نویسم

چو نامم بر برادر خواندگی خواند

خراج خویش بر قیصر نویسم

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:32 PM

 

رفیقا شناسی که من ز اهل شروان

نه از بیم جان در شما می‌گریزم

خطائی نکردم به‌حمدالله آنجا

که اینجا ز بیم خطا می‌گریزم

چه خوش گفت سالار موران که با جم

نکردم بدی زو چرا می‌گریزم

ز بهر فراغت سفر می‌گزینم

پی نزهت اندر فضا می‌گریزم

مرا زحمت صادر و وارد آنجا

عنا می‌نمود از عنا می‌گریزم

قضا هم ز داغ فراق عزیزان

دلم سوخت هم زان قضا می‌گریزم

دلی بودم از غم چو سیماب لرزان

چو سیماب از آن جابه جا می‌گریزم

به تبریز هم پای‌بند عیالم

از آن پای بند بلا می‌گریزم

ز تبریز چون سوی ارمن بیایم

هم از ظلمتی در ضیا می‌گریزم

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:32 PM

 

نه سیل است طوفان نوح است ویحک

من از نوح طوفان سزا می‌گریزم

ز ارجیش ز انعام صدر ریاست

ز فرط حیا بر ملا می‌گریزم

چو سیمرغ از آشیان سلیمان

سوی کوه قاف از حیا می‌گریزم

همه الغریق الغریق است بانگم

که من غرقه‌ام در شنا می‌گریزم

نمی‌خواستم رفت ز ارمن ولیکن

ز طوفان بی‌منتها می‌گریزم

خجل سارم از بس نوا و نوالش

کنون زان نوال و نوا می‌گریزم

به فریادم از بس عطای شگرفش

علی‌الله زنان از عطا می‌گریزم

رئیسم ز سیل سخا کرد غرقه

چو موران ز سیل سخا می‌گریزم

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:32 PM

 

غم عمری که شد چرا نخورم

غم روزی ابلهانه خورم

بر سر روزی ارچه در خوابم

من غم خواب جاودانه خورم

وقت بیماری از اجل ترسم

نه غم چیز و آشیانه خورم

چار دیوار چون به زلزله ریخت

چه غم فوت آستانه خورم

موش گوید که چون درآید مار

غم جان نه دریغ خانه خورم

درد دل بود و درد تن بفزود

تا کی این درد بی‌کرانه خورم

چون ننالم؟ که در خرابی دل

غم تن و اندوه زمانه خورم

اسب نالد که در بلای لگام

غم مهماز و تازیانه خورم

ای طبیب از سفوف‌دان کم کن

کو نقوعی که در میانه خورم

چند با دانهٔ دل بریان

گل بریان و نار دانه خورم

من چو موسی ز ضعف کند زبان

گل چو دندان پیر شانه خورم

طین مختوم و تخم ریحان بس

مار و مرغم که خاک و دانه خورم

بس بس از دانه مرغ خواهم خورد

مرغ مالنگ و باسمانه خورم

یک دکانی فقاع اگر یابم

به‌دل شربت سه گانه خورم

شربت مرد از آن دل سنگین

چون شراب از دل چمانه خورم

فقعی‌کاری از دکان غمش

همچو تریاک از خزانه خورم

زان فقاعی که سنت عمر است

رافضی نیستم چرا نخورم

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:32 PM

 

برد بیرون مرا ز ظلمت شک

این چراغ یقین که من دارم

کعب همت به ساق عرش رساند

این دو تن عقل و دین که من دارم

خیل غوغای آز بشکستند

این دو صف در کمین که من دارم

خود سگی کردنم نفرمایند

این دو شیر عرین که من دارم

قدما گرچه سحرها دارند

کس ندارد چنین که من دارم

کنم از شوره خاک شیرهٔ پاک

این کرامات بین که من دارم

نبرد ذل برآستان ملوک

این دل نازنین که من دارم

نه ز سردان خورم طپانچهٔ گرم

این رخ شرمگین که من دارم

حسبی الله مراست نقش نگین

جم ندید این نگین که من دارم

تخم همت ستاره بر دهدم

فلک است این زمین که من دارم

دل مرا در خرابه‌ای بنشاند

اینست گنج مهین که من دارم

همتم سر ز تاج در دزدد

اینت گنج مهین که من دارم

من که خاقانیم ندانم هم

که چه شاهی است این که من دارم

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 136

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4307896
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث