به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی

خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش

پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه

نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش

بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا

تا داده را بهشت ستانی سزای خویش

تا یک دهی به خلق و دو خواهی ز حق جزا

آن را ربا شمر که شمردی عطای خویش

دانی کرم کدام بود آنکه هرچه هست

بدهی بهر که هست و نخواهی جزای خویش

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

من که خاقانیم نموداری

مختصر دیده‌ام ز طالع خویش

گرچه هر کوکب سعادت بخش

برگذر دیده‌ام ز طالع خویش

بیت اولاد و بیت اخوان را

بسته در دیده‌ام ز طالع خویش

لیکن از هشتم و ششم خود را

کم ضرر دیده‌ام ز طالع خویش

بس که بیت الحیات را ز نخست

شیر نر دیده‌ام ز طالع خویش

باز وقت ظفر به بیت‌المال

سگ‌تر دیده‌ام ز طالع خویش

سر خر کو به خواب در بخت است

دورتر دیده‌ام ز طالع خویش

پس به بیداری آزمایش را

دم خر دیده‌ام ز طالع خویش

هست صد عیب طالعم را لیک

یک هنر دیده‌ام ز طالع خویش

که نماند دراز دشمن من

من اثر دیده‌ام ز طالع خویش

بر کس آزار من مبارک نیست

اینقدر دیده‌ام ز طالع خویش

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

گنج فضائل افضل ساوی شناس و بس

کز علم مطلق آیت دوران شناسمش

استاد حکمت آمد و شاگرد حکم دین

کز چند فن فلاطن یونان شناسمش

چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم

جاندار عقل و عاقلهٔ جان شناسمش

قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن

چون آفتاب امیر خراسان شناسمش

آن زر سرخ را که سیاهی محک شناخت

نه شاهد محک خلف کان شناسمش

سلطانش امیر خواند و من بر جهان فضل

سلطان شناسمش نه به سلطان شناسمش

با آنکه مور حوصله و دیو گوهرم

هم مرغ او شوم که سلیمان شناسمش

او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر

من جان به صدق، مورچهٔ خوان شناسمش

هر هشت حرف افضل ساوی است نزد من

حرزی که هفت هیکل رضوان شناسمش

تا عقل را خلیفه کتاب اوست گرچه خضر

پیر من است طفل دبستان شناسمش

او خود مرا حیات ابد داد خضروار

ز آن قطعه‌ای که چشمهٔ حیوان شناسمش

دارم دل و دو دیده، ز اشعار او سه بیت

تا خوانده‌ام چهارم ایشان شناسمش

در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم

خال رخ برهنهٔ ایمان شناسمش

بر حرف او چو دائرهٔ جزم بشمرم

در گوش عقل حلقهٔ فرمان شناسمش

تا ز آبنوس روز و شب آمد دوات او

من روز و شب جهان سخندان شناسمش

تا دیدم آن دوات پر از کلک تیغ فعل

زرادگاه رستم دستان شناسمش

کمتر تراشهٔ قلم او عطارد است

زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش

نجم زحل سواد دواتش نهم چنانک

جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش

اشعارش از عراق ره آورد می‌برم

که اکسیر گنج خانهٔ شروان شناسمش

بر عیش بدگوارم اگر گل شکر دهند

شعرش گوارشی است که به ز آن شناسمش

تفاح جان و گل شکر عقل شعر اوست

کاین دو به ساوه هست سپاهان شناسمش

خود را مثال او نهم از دانش اینت جهل

قطران تیره قطرهٔ باران شناسمش

گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژپشت

حاشا که مثل پستهٔ خندان شناسمش

جانم نثار اوست که از عقل همچو عقل

فهرست آفرینش انسان شناسمش

خاقانی از ادیم معالیش قدوه‌ای است

آن قدوه‌ای که قبلهٔ خاقان شناسمش

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

جدلی فلسفی است خاقانی

تا به فلسی نگیری احکامش

فلسفه در جدل کند پنهان

وانگهی فقه برنهد نامش

مس بدعت به زر بیالاید

پس فروشد به مردم خامش

دام در افکند مشعبدوار

پس بپوشد به خار و خس دامش

مرغ را هم به لطف صید کنند

پس ببرند سر به ناکامش

علم دین پیشت آورد وانگه

کفر باشد سخن به فرجامش

کار او و تو تا گه تطهیر

کار طفل است و آن حجامش

شکرش در دهان نهد و آنگه

ببرد پاره‌ای ز اندامش

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

زین خام قلتبان پدری دارم

کز آتش آفرید جهاندارش

هم‌زاد بود آزر نمرودش

استاد بود یوسف نجارش

هم طبع او چو تیشه تراشنده

هم خوی او برنده چو منشارش

روز از فلک بود همه فریادش

شب با زحل بود همه پیکارش

مریخ اگر به چرخ یکم بودی

حالی بدوختی به دو مسمارش

نقرس گرفته پای گران سیرش

اصلع شده دماغ سبکبارش

چون لیقهٔ دوات کهن گشته

پوسیده گوشت در تن مردارش

آبش ز روی رفته و باد از سر

افتاده در متاع گرانبارش

منبر گرفته مادر مسکینم

از دست آن منارهٔ خونخوارش

با آنکه بهترین خلف دهرم

آید ز فضل و فطنت من عارش

کای کاش جولهستی خاقانی

تا این سخنوری نبدی کارش

با این همه که سوخته و پخته است

جان و دلم ز خامی گفتارش

او نایب خداست به رزق من

یارب ز نائبات نگه دارش

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش

کو میوهٔ دل باری بر بار نگه دارش

گفتی که به درد دل صبر است طبیب اما

امروز طبیبت شد بیمار نگه دارش

ای صبر توئی دانم پروانهٔ کار دل

دل شیفته پروانه است از نار نگه دارش

ای دیده نه سیل خون فردات به کار آید

خون از رگ جان امشب مگذار، نگه دارش

آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد

زان پیش که بگذارد گلزار نگه دارش

شب بیست و سیم رفته است از چارده ماه ما

شب‌های وداع است این زنهار نگه دارش

تا عمر دمی مانده است از یار بنگریزد

گر عمر شود گو شو، کو یار نگه دارش

چون شیشه دلی دارم در پای جهان مفکن

نارنج به سنگستان مسپار نگه دارش

خار است همه عالم و تو آبله بر چشمی

چون آبله دارد چشم از خار نگه دارش

هان ای دل خاقانی بس خوش نفسی داری

از عمر همین مانده است آثار نگه دارش

شروانت که مار آمد بی‌رنج رها کردی

تبریز که گنج آمد بی‌مار نگه دارش

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

هر کو در نقص دید در خود

کامل‌تر اهل دین شمارش

وان کایت جهل بست بر خود

فرزانهٔ راستین شمارش

هرکو هنری است و عیب خود گفت

با جان هنر قرین شمارش

عالم که به جهل خود مقر شد

از جملهٔ صادقین شمارش

خود را چو ستوده‌ای نکوهد

عیسی فلک نشین شمارش

منصف که به صدق نفس خود را

خائن شمرد امین شمارش

وآنکس که به خود فرو نیاید

پویندهٔ حق گزین شمارش

عارف که نگشت خویشتن بین

معصوم خدای‌بین شمارش

دشنام که خود به خود دهد مرد

سرمایهٔ آفرین شمارش

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 136

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4307855
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث