پیشوای علما جامهٔ من
نز پی بیشی و پیشی پوشد
لیک خواهد که به پوشیدن آن
در تنم خلعت بیشی پوشد
کان قبا کز حبش آرند رسول
بهر تشریف نجاشی پوشد
خواجه داند که مرا دل ریش است
مرهمی بر سر ریشی پوشد
چه عجب آب که گنج هنر است
عیب خاک از سر خویشی پوشد
پیشوای علما جامهٔ من
نز پی بیشی و پیشی پوشد
لیک خواهد که به پوشیدن آن
در تنم خلعت بیشی پوشد
کان قبا کز حبش آرند رسول
بهر تشریف نجاشی پوشد
خواجه داند که مرا دل ریش است
مرهمی بر سر ریشی پوشد
چه عجب آب که گنج هنر است
عیب خاک از سر خویشی پوشد
جهان را آه آه از دل برآمد
چو عزالدین بوعمران فروشد
برآمد هر شب افغان از دل طور
چو روز موسی عمران فروشد
نیت من نکوست در حق دوست
دوستان را نیت نکو باشد
بد او نیک من بود چه عجب
زشت من نیز خوب او باشد
خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست
چند از زبان نیافته سودی زیان کشد
گو محرمان بخرده کفن بر کتف کشند
او بر در خدای کفن بر روان کشد
نای است بیزبان به لبش جان فرو دمند
بر بط زبان و رست عذاب از جهان کشد
سپهر مکارم صفی کز صفاتش
کدورت نصیب روان عدو شد
ازو اقتدار معالی فزون گشت
وزو روزگار مکارم نکو شد
کهن گردد اکنون حدیث افاضل
چو از عقل او حلهٔ علم نو شد
چو خورشید آوازهٔ او برآمد
همان گاه ماه مقنع فرو شد
همی گفتم امروز آخر سر او
بدین سر سزاوار سنگ از چه رو شد
خرد گفت آن سنگ نامهربان را
که بر فرق آن آسمان علو شد
مگر مشکلی اوفتاده است اگرنه
چرا بر در حجرهٔ عقل او شد
وفا جستن از خلق خاقانیا بس
که جستن به اندازهٔ جهد باشد
مگو کز جهان دیدهام نیک عهدی
غلط دیده باشی که بدعهد باشد
تا تو ناز فروتران نکشی
مرا تو را لاف برتری نرسد
چون کسی زیر بار بر تو نیست
بر سر اوت سروری نرسد
ور عطا بخشی ور زنی بر سر
هم تو را بر سران سری نرسد
فتنه تا اندکی بود صعب است
سهلش انگار تا فراوان شد
آبله تا یکی است درد کند
چون همه تن گرفت آسان شد
از مرگ براهیم که علامهٔ دین بود
دردا که علامات کرامات نگون شد
تا تختهٔ خاک است حصارش فضلا را
سر تختهٔ خاک آمد و دل خانهٔ خون شد
گویند که سلطان مهین بر در گنجه است
در گنجه کنون بین که ز بغداد فزون شد
من گنجه نبینم که براهیم در او نیست
من مکه نخواهم که ازو کعبه برون شد
زخم بر دل رسید خاقانی
تا خود آسیب بر خرد چه رسد
نقب محنت به گنج عمر رسید
تا به بنیاد کالبد چه رسد
گوئی از باغ جان رسد خبرت
بوئی ای مه نمیرسد چه رسد
چرخ را ز آه من زیان چه بود؟
پیل را از پشه لگد چه رسد؟
از فراش کهن به لات رسید
تا ازین نو رسیده خود چه رسد
غم رسید از ترنج تازه تو را
تا ز نارنج دست زد چه رسد
از یکی زن رسد هزار بلا
پس ببین تا ز ده به صد چه رسد
سنگ باران ابر لعنت باد
بر زن نیک، تا به بد چه رسد