به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هم چنین فرد باش خاقانی

کآفتاب این چنین دل افروز است

چه کنی غمزهٔ کمانکش یار

که به تیر جفا جگر دوز است

یار، مویت سپید دید گریخت

که به دزدی دل نوآموز است

آری از صبح دزد بگریزد

کز پی جان سلامت اندوز است

بر سرت جای جای موی سپید

نه ز غدرسپهر کین‌توز است

سایبان است بر تو بخت سپید

آن سپیدی بخت دلسوز است

گرچه مویت سپید شد بی‌وقت

سال عمرت هنور نوروز است

تنگ دل چون شوی ز موی سپید

که در افزای عمرت امروز است

شب کوته که صبح زود دمد

نه نشان از درازی روز است

تو جهان خور چو نوح مشکن از آنک

سام بر خیل حام پیروز است

طعن نادان نصیحت داناست

زدن یوزه عبرت یوز است

نام بردار شرق و غرب تویی

که حدیثت چو غیب مرموز است

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 12:38 PM

 

شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است

فارغم از دولتی که نعمت و ناز است

خون ز رگ آرزو براندم و زین روی

رفت ز من آن تبی کز آتش آز است

بر قد همت قبای عزله بریدم

گرچه به بالای روزگار دراز است

تا کی جوئی طراز آستی من

نیست مرا آستین چه جای طراز است

دور فلک را به گرد من نرسد وهم

گرچه مهندس نهاد و شعوذه باز است

من به صفت کدخدای حجرهٔ رازم

شکل فلک چیست حلقهٔ در راز است

دهر نه جای من است بگذرم از وی

مسکن زاغان نه آشیانهٔ باز است

از تک و تازم ندامت است که آخر

نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است

آقچهٔ زر گر هزار سال بماند

عاقبتش جای هم دهانه گاز است

خواه ظلم پاش خواه نور گزین پس

دیدهٔ خاقانی از زمانه فراز است

کار من آن به که این و آن نه طرازند

کانکه مرا آفرید کار طراز است

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 12:38 PM

 

مشو خاقانیا مغرور دولت

که دولت سایهٔ ناپایدار است

به دولت هر که شد غره چنان دان

که میدانش آتش و او نی‌سوار است

چو صبح است اول و چون گل به آخر

که این کم عمر آن اندک قرار است

به رنگی کز خم نیلی فلک خاست

مشو خرم که رنگ سوگوار است

در آن منگر که نیل او سراب است

که خود نیلش سراب عمر خوار است

بسا دولت که محنت زادهٔ اوست

که خاکستر ز آتش یادگار است

بسا محنت که دولت، آخر اوست

که دی مه را نتیجه نوبهار است

سر دولت غرور است و میان لهو

به پایانش زوال روزگار است

به می ماند که می فسق است ز اول

میانه مستی و آخر خمار است

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 12:38 PM

 

ای عماد الدین ای صدر زمان

هر زمان صدری تو را خاک در است

چرخ نعمان دوم خواندت و گفت

نعل یحموم توام تاج سر است

من که آتش سرم و باد کلاه

خاک درگاه توام آبخور است

مهر تب یافتم از خدمت تو

زان تبم رفت و عرض برگذر است

قحط جان می‌بری و قحط کرم

ور تو گوئی ز دو مرسل اثر است

پس ازین نام تو بر خاتم دهر

صدر عیسی دم یوسف نظر است

دیده‌ای هفت نهان خانهٔ چرخ

که در آن خانه چه ماده چه نر است

هم ببین خانهٔ خاقانی را

که در این خانه چه خشک و چه تر است

رنجه‌ای تا به رخت چاشت خورم

که فلک بر دل من چاشت خور است

برگ مهمانی تو ساخته‌ام

گرچه بس ساختهٔ مختصر است

قدری کوفته و بریان هست

لیک پالودهٔ تر بیشتر است

چیست پالوده سرشک تر من

کوفته سینه و بریان جگر است

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 12:38 PM

 

ایا نظام ممالک قوام روی زمین

تو آفتابی و صدر تو آسمان‌وار است

ز دور خامهٔ تو شرق و غرب بیرون نیست

که بر محیط جهان خامهٔ تو پرگار است

ز بس که بر سم اسبت لب کفات رسید

سم سمند تو را لعل نعل و مسمار است

به دست عدل تو باشه پر عقاب برید

کبوتران را مقراض نوک منقار است

فسون خصم تو بحران مغز سرسام است

که مغز خصم به سرسام حقد بیمار است

مرا به دولت تو همتی است رفعت جوی

نه در خور نسب و نه سزای مقدار است

به نیم بیت مرا بدره‌ها دهند ملوک

تو کدخدای ملوکی تو را همین کار است

بدان طمع که رسانی بهای دستارم

شریف وعده که فرموده‌ای دوم بار است

به انتظار اشارات تو که هان فردا

دلم نماند بجای و چه جای گفتار است

به سعد و نحسی کاین آید آن دگر برود

گذشت مدتی و خاطرم گران بار است

نه لفظ من به تقاضای سرد معروف است

نه صدر تو به مواعید کژ سزاوار است

خدای داند اگر آن، بها به نیم سخن

کراکند وگر آن خود هزار دینار است

سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو

به بخشش زر و دستار بس گران بار است

گر این جگر خوری ارزد بهای صد دستار

سرم چنان که سبک‌بار هست سگسار است

به دل معاینه آید مرا که دستاری

ز من برند که این را بها و بازار است

کنون به عرض صله خاطر من آشوب است

کنون به جای درم در کف من آزار است

تو گر بها دهی آن داده را زکات شمار

بده زکات بدان کس که گنج اسرار است

به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب

چه وام خیزد ازین مختصر پدیدار است

کرم کن و بخر از دست وام خواهانم

که بر من از کرمت وام‌های بسیار است

ز گنج مردی این مایه وام من بگزار

که وام شکر تو بر گردن من انبار است

ازین معامله ار خود زیان کند کرمت

دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است

بده قراضگکی تا عطات پندارم

مگو که سوختهٔ من چه خام پندار است

به چشم‌های جگر گوشه‌ات که بیش مرا

مخور جگر که مرا خود فلک جگر خوار است

به جان شاه که در نگذرانی از امروز

که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است

به خاک پای تو کان هست خون بهای سرم

که حاجتم به بهاء تمام دستار است

به شعر گر صله خواهم تو مال‌ها بخشی

بر آن مگیر که این مایه حق اشعار است

به یک دو بیت نود اقچه داد کافی کور

به راوی من کو مدح خوان احرار است

تو را که صاحب کافی خریطه‌کش زیبد

چهل درست که بخشش کنی چه دشوار است

به مرد مردمی آخر که صلت چو منی

کم از قراضهٔ معلول قلب کردار است

بهای خیر طلب می‌کنم بدین زاری

تبارک الله کارم نگر که چون زار است

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 12:38 PM

 

زین اشارت که کرد خاقانی

سر فراز است بلکه تاجور است

پشت خم راست دل به خدمت تو

همچو نون والقلم همه کمر است

بختم از سرنگونی قلمش

چون سخن‌های او بلند سر است

سیم و شکر فرستم و خجلم

که چرا دسترس همین قدر است

شعر گفتم به قدر سیم و شکر

مختصر عذرخواه مختصر است

شکر و سیم پیش همت او

از من و شعر شرمسارتر است

خود دل و طبع او ز سیم و شکر

کان طمغاج و باغ شوشتر است

سیم و سنگ است پیش دیدهٔ آنک

هر تراشش ز کلک او گهر است

اتصال نجوم خاطر او

فیض طبع مرا نویدگر است

زین سپس ابروار پاشم جان

این قدر فتح باب ماحضر است

تا ابد نام او بر افسر عقل

مهر بر سیم و نقش بر حجر است

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 12:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 136

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4609168
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث